غزل شمارهٔ ۱۵۰۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۵۰۱ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
حسی عجیب در وجود جلال دین است همه ارزش و هستی انسان در همین حس عجیبی است که در خود حس میکند
حسی که مرگ و نابودی را با زندگی برابر میداند و یکی را با هزار
حسی که عشق را در خود چنان مییابد که خود را زاینده آن میداند و هستی را چنان درمی یابد که گوئی جز او کسی نیست و اگر هر چیز بی ارزشی در او یافت میشود میخواهد که نابود گردد تا این حس هزاران بار افزون تر گردد
حسی که او آنرا فتنه مینامد فتنهای نه برای دیگران بلکه برای تمامی هستی و برای خود فتنه
غزل های جلال دین بیشتر برای دوست و بزرگی نقش دوست است، غزل های کم و کوتاهی هم این چنین برای توصیف خود گفته است که بسیار فرخنده و مبارک است
عشق ضد دوست داشتن است، هر دوست داشتنی را عشق کوچک می شمارد چون دوست داشتن از یک طرف نیازمند آن 'من' است که دوست میدارد و از طرف دیگر دوست داشتن به هستی تعلق دارد و از نویی فاصله دارد و هر دوست داشتنی یک فتنه است که هستی سر راه ما قرار می دهد و عشق از درون نیستی آنرا برهم میزند
در حقیقت عشق پرده ای است که جلال دین آن را می درد و از آن عبور میکند
فتنه عشق را با فرهنگ خود خاموش میکند و فرهنگ عشق نوینی را بنیاد می میگذارد و عشق را از نیستی به هستی می آورد
چون از من به کمک دوست رها میشود و این راز را هرچند گفتنی نیست بلکه شدنی است برای ما بازگو میکند