غزل شمارهٔ ۱۴۸۹
ساقی ز پی عشق روان است روانم
لیکن ز ملولی تو کند است زبانم
می پرم چون تیر سوی عشرت و نوشت
ای دوست بمشکن به جفاهات کمانم
چون خیمه به یک پای به پیش تو بپایم
در خرگهت ای دوست درآر و بنشانم
هین آن لب ساغر بنه اندر لب خشکم
وانگه بشنو سحر محقق ز دهانم
بشنو خبر بابل و افسانه وایل
زیرا ز ره فکرت سیاح جهانم
معذور همیدار اگر شور ز حد شد
چون می ندهد عشق یکی لحظه امانم
آن دم که ملولی ز ملولیت ملولم
چون دست بشویی ز من انگشت گزانم
آن شب که دهی نور چو مه تا به سحرگاه
من در پی ماه تو چو سیاره دوانم
وان روز که سر برزنی از شرق چو خورشید
ماننده خورشید سراسر همه جانم
وان روز که چون جان شوی از چشم نهانی
من همچو دل مرغ ز اندیشه طپانم
در روزن من نور تو روزی که بتابد
در خانه چو ذره به طرب رقص کنانم
این ناطقه خاموش و چو اندیشه نهان رو
تا بازنیابد سبب اندیش نشانم
غزل شمارهٔ ۱۴۸۸: ای خواجه بفرما به کی مانم به کی مانمغزل شمارهٔ ۱۴۹۰: از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ساقی ز پی عشق روان است روانم
لیکن ز ملولی تو کند است زبانم
هوش مصنوعی: ساقی به خاطر عشق، جانم به تپش افتاده است، اما از آنجا که از تو دلمردهام، زبانم به سختی سخن میگوید.
می پرم چون تیر سوی عشرت و نوشت
ای دوست بمشکن به جفاهات کمانم
هوش مصنوعی: من همچون تیر به سمت شادی و لذت پرواز میکنم، اما ای دوست، با بیرحمی و سختگیریهایت کمانم را نشکن.
چون خیمه به یک پای به پیش تو بپایم
در خرگهت ای دوست درآر و بنشانم
هوش مصنوعی: وقتی خیمهام را به یک پا بستهام، ای دوست، مرا به چادر خود راه بده و بنشان.
هین آن لب ساغر بنه اندر لب خشکم
وانگه بشنو سحر محقق ز دهانم
هوش مصنوعی: بیا و آن لیوان را نزدیک لبهای بیآب من بگذار، سپس جادوی واقعی را از سخنانم بشنو.
بشنو خبر بابل و افسانه وایل
زیرا ز ره فکرت سیاح جهانم
هوش مصنوعی: خبر از بابل و داستان وایل را بشنو، چون من در مسیر تفکر خود مانند یک سیاح به جستجو در جهان پرداختهام.
معذور همیدار اگر شور ز حد شد
چون می ندهد عشق یکی لحظه امانم
هوش مصنوعی: اگر شور و شوق من از حد بگذرد، مرا ببخش، چون عشق مثل شراب، هر لحظه به من آرامش نمیدهد.
آن دم که ملولی ز ملولیت ملولم
چون دست بشویی ز من انگشت گزانم
هوش مصنوعی: زمانی که از ناشادی و کسالت خسته میشوم، اگر دستم را بشوی و از من جدا شوی، مانند انگشتهایم که از هم تفکیک میشوند، دلسردیام دوچندان خواهد شد.
آن شب که دهی نور چو مه تا به سحرگاه
من در پی ماه تو چو سیاره دوانم
هوش مصنوعی: آن شبی که مانند ماه، دهکده پر از نور بود، من تا صبح در جستجوی تو مانند سیارهای در حال حرکت بودم.
وان روز که سر برزنی از شرق چو خورشید
ماننده خورشید سراسر همه جانم
هوش مصنوعی: آن روزی که تو از شرق مثل خورشید سر برآوری، همه وجود من شبیه خورشید روشن و تابناک خواهد بود.
وان روز که چون جان شوی از چشم نهانی
من همچو دل مرغ ز اندیشه طپانم
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که وقتی از دنیا بروی و به دلایلی که خود نمیبینی، من مانند پرندهای که از فکر و خیال آشفته است، در درونم به تپش درخواهم آمد.
در روزن من نور تو روزی که بتابد
در خانه چو ذره به طرب رقص کنانم
هوش مصنوعی: وقتی نور تو از روزنه به داخل خانه تابید، من مانند ذرهای به شوق و شادی شروع به رقصیدن میکنم.
این ناطقه خاموش و چو اندیشه نهان رو
تا بازنیابد سبب اندیش نشانم
هوش مصنوعی: این سخنگو خاموش است و مانند اندیشهای پنهان، بنابراین تو باید بروی و به دنبال دلیلی که فکر را نمایان کند، نباشی.
حاشیه ها
1399/09/27 18:11
مجید
لیلا فروهر به سال 1367 از آلبوم مخمل ناز و بسیار هم عالیست