غزل شمارهٔ ۱۴۸۸
ای خواجه بفرما به کی مانم به کی مانم
من مرد غریبم نه از این شهر جهانم
گر دم نزنم تا حسد خلق نجنبد
دانم که نگویم نتوانم که ندانم
آن کل کلهی یافت و کل خویش نهان کرد
با بنده به خشم است که دانای نهانم
گر صلح کند داروی کلیش بسازیم
از ننگ کلی و کلهش بازرهانم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای خواجه بفرما به کی مانم به کی مانم
من مرد غریبم نه از این شهر جهانم
هوش مصنوعی: ای مولای من، بفرما من تا کی باید بمانم؟ من یک مرد غریب هستم و تعلقی به این شهر و این دنیا ندارم.
گر دم نزنم تا حسد خلق نجنبد
دانم که نگویم نتوانم که ندانم
هوش مصنوعی: اگر من سکوت کنم تا دیگران حسادت نکنند، میدانم که نمیتوانم بگویم چون نمیدانم.
آن کل کلهی یافت و کل خویش نهان کرد
با بنده به خشم است که دانای نهانم
هوش مصنوعی: او که در مقام کل و خالق است، به نظر میرسد که خود را از من پنهان کرده و با من به خاطر ندانمکاریام در مورد اسرار نهانیاش، خشمگین است.
گر صلح کند داروی کلیش بسازیم
از ننگ کلی و کلهش بازرهانم
هوش مصنوعی: اگر صلح برقرار شود، به اندازه کافی دارو تهیه میکنیم تا از ننگ و عیب خلاص شویم.