گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۸۴

بشکن قدح باده که امروز چنانیم
کز توبه شکستن سر توبه شکنانیم
گر باده فنا گشت فنا باده ما بس
ما نیک بدانیم گر این رنگ ندانیم
باده ز فنا دارد آن چیز که دارد
گر باده بمانیم از آن چیز نمانیم
از چیزی خود بگذر ای چیز به ناچیز
کاین چیز نه پرده‌ست نه ما پرده درانیم
با غمزه سرمست تو میریم و اسیریم
با عشق جوان بخت تو پیریم و جوانیم
گفتی چه دهی پند و زین پند چه سود است
کان نقش که نقاش ازل کرد همانیم
این پند من از نقش ازل هیچ جدا نیست
زین نقش بدان نقش ازل فرق ندانیم
گفتی که جدا مانده‌ای از بر معشوق
ما در بر معشوق ز انده در امانیم
معشوق درختی است که ما از بر اوییم
از ما بر او دور شود هیچ نمانیم
چون هیچ نمانیم ز غم هیچ نپیچیم
چون هیچ نمانیم هم اینیم و هم آنیم
شادی شود آن غم که خوریمش چو شکر خوش
ای غم بر ما آی که اکسیر غمانیم
چون برگ خورد پیله شود برگ بریشم
ما پیله عشقیم که بی‌برگ جهانیم
ماییم در آن وقت که ما هیچ نمانیم
آن وقت که پا نیست شود پای دوانیم
بستیم دهان خود و باقی غزل را
آن وقت بگوییم که ما بسته دهانیم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بشکن قدح باده که امروز چنانیم
کز توبه شکستن سر توبه شکنانیم
هوش مصنوعی: امروز آنقدر خوشحال و سرمستیم که دیگر نمی‌توانیم به گذشته و ندامت‌ها فکر کنیم. از این رو، بی‌پروا بگذارید لیوان شراب را بشکنیم و از لذت آن بهره‌مند شویم.
گر باده فنا گشت فنا باده ما بس
ما نیک بدانیم گر این رنگ ندانیم
هوش مصنوعی: اگر شراب از بین برود، از بین رفتن آن برای ما کافی است. ما به خوبی می‌دانیم حتی اگر رنگ آن را نشناسیم.
باده ز فنا دارد آن چیز که دارد
گر باده بمانیم از آن چیز نمانیم
هوش مصنوعی: نوشیدنی‌ای که از زوال نشأت می‌گیرد، چیزی را داراست. اگر ما همچنان به نوشیدن این باده ادامه دهیم، چیزی از آن نخواهیم داشت.
از چیزی خود بگذر ای چیز به ناچیز
کاین چیز نه پرده‌ست نه ما پرده درانیم
هوش مصنوعی: از چیزی که به آن وابسته‌ای، بگذر؛ زیرا آن چیز نه واقعی است و نه ما در آن واقعیّت داریم.
با غمزه سرمست تو میریم و اسیریم
با عشق جوان بخت تو پیریم و جوانیم
هوش مصنوعی: با ناز و عشوهٔ تو شاد و سرمست هستیم و جزو اسیران عشق تو به حساب می‌آییم. با جوانی و شانس تو در کنار هم پیمان بسته‌ایم و از زندگی لذت می‌بریم.
گفتی چه دهی پند و زین پند چه سود است
کان نقش که نقاش ازل کرد همانیم
هوش مصنوعی: گفتی که چه چیزی به تو بگویم و این پند چه فایده‌ای دارد، چون ما همان چیزی هستیم که سرنوشت از ابتدا برای ما تعیین کرده است.
این پند من از نقش ازل هیچ جدا نیست
زین نقش بدان نقش ازل فرق ندانیم
هوش مصنوعی: این نصیحت من از سرنوشت اولیه هیچ تفکیکی ندارد؛ زیرا از آن سرنوشت به این سرنوشت، تفاوتی نمی‌توانیم قائل شویم.
گفتی که جدا مانده‌ای از بر معشوق
ما در بر معشوق ز انده در امانیم
هوش مصنوعی: گفتی که از محبوب ما دور افتاده‌ای، اما ما در کنار محبوب غیر از غم و اندوه محافطت شده‌ایم.
معشوق درختی است که ما از بر اوییم
از ما بر او دور شود هیچ نمانیم
هوش مصنوعی: معشوق مانند درختی است که ما به آن آویخته‌ایم؛ اگر او از ما دور شود، دیگر چیزی از ما باقی نخواهد ماند.
چون هیچ نمانیم ز غم هیچ نپیچیم
چون هیچ نمانیم هم اینیم و هم آنیم
هوش مصنوعی: زمانی که از غم و اندوه خالی شویم، به هیچ چیز اهمیت نمی‌دهیم. وقتی که وجودی نداریم، هم این هستیم و هم آن.
شادی شود آن غم که خوریمش چو شکر خوش
ای غم بر ما آی که اکسیر غمانیم
هوش مصنوعی: غم را باید مانند شکر شیرین پذیرفت و خوشحال باش که ای غم، به ما بیا که ما اکسیر غم‌ها هستیم.
چون برگ خورد پیله شود برگ بریشم
ما پیله عشقیم که بی‌برگ جهانیم
هوش مصنوعی: زمانی که برگ درختان می‌افتد، پیله‌ای شکل می‌گیرد. ما نیز مانند پیله‌ای هستیم که در عشق به وجود آمده‌ایم و بدون این عشق، مانند بی‌برگی در جهان هستیم.
ماییم در آن وقت که ما هیچ نمانیم
آن وقت که پا نیست شود پای دوانیم
هوش مصنوعی: ما در زمانی هستیم که هیچ چیز از ما باقی نمانده و حتی وقتی پای نداریم، همچنان به حرکت و دویدن продолжаем.
بستیم دهان خود و باقی غزل را
آن وقت بگوییم که ما بسته دهانیم
هوش مصنوعی: ما در حال حاضر سکوت می‌کنیم و باقی صحبت‌ها را زمانی خواهیم گفت که دیگر حرفی برای گفتن نداشته باشیم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۴۸۴ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۴۸۴ به خوانش عندلیب
غزل شماره 1484 به خوانش فاطمه نوروزی
غزل شمارهٔ ۱۴۸۴ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1395/09/19 13:12
میترا

شادی شود آن غم که خوریمش چو شکر خوش
این غمان که به فرموده مولانا از بخار باد و گرد بود ماست _ تنها سرنخی است که با آن می توان به شکار نفس و منیت در مخفی ترین دخنه های روح و روان خود رفت . ماندن در جهنم این غمان کار مردان و پهلوانان است و سخت نفس گیر که تنها نیازمند ایمان و تسلیمی بی قید و شرط است و مولانا به کسانی مثل من که احساس ضعف و ناتوانی شدیدی در برابر این رنج ها می کنند و استقبال از دردها برایشان سخت شده مژده می دهد که این غم ها را ارج نهید و گرامی دارید که مثل غوره تنها مایه برای انگور و حلوای روح و وجود عدمی شماست . ... غم را لطف لقب کن زغم و درد طرب کن هم ازاین خوب طلب کن فرج و امن و امان را ...

1398/11/17 15:02
بهراد برادران

با سلام و خسته نباشید در کتاب گزیده غزلیات استاد شفیعی کدکنی این غزل بسیار کوتاهتر از این میباشد و احساس میکنم جندین بیت اضافه دارد در سایت شما
با احترام فروان
در ضمن بنده این غزل را اهنگ سازی کردم و خواندم و منتشر کردم به نام قدح در اینترنت موحود هست اگر تمایل داشتین دستور بفرمایین ارسال کنم براتون