گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۷۷

از اول امروز چو آشفته و مستیم
آشفته بگوییم که آشفته شدستیم
آن ساقی بدمست که امروز درآمد
صد عذر بگفتیم و زان مست نرستیم
آن باده که دادی تو و این عقل که ما راست
معذور همی‌دار اگر جام شکستیم
امروز سر زلف تو مستانه گرفتیم
صد بار گشادیمش و صد بار ببستیم
رندان خرابات بخوردند و برفتند
ماییم که جاوید بخوردیم و نشستیم
وقت است که خوبان همه در رقص درآیند
انگشت زنان گشته که از پرده بجستیم
یک لحظه بلانوش ره عشق قدیمیم
یک لحظه بلی گوی مناجات الستیم
از گفت بلی صبر نداریم ازیرا
بسرشته و بر رسته سغراق الستیم
بالا همه باغ آمد و پستی همگی گنج
ما بوالعجبانیم نه بالا و نه پستیم
خاموش که تا هستی او کرد تجلی
هستیم بدان سان که ندانیم که هستیم
تو دست بنه بر رگ ما خواجه حکیما
کز دست شدستیم ببین تا ز چه دستیم
هر چند پرستیدن بت مایه کفر است
ما کافر عشقیم گر این بت نپرستیم
جز قصه شمس حق تبریز مگویید
از ماه مگویید که خورشیدپرستیم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از اول امروز چو آشفته و مستیم
آشفته بگوییم که آشفته شدستیم
هوش مصنوعی: امروز از آغاز صبح حس ناآرامی و سرخوشی را داریم، بیایید با هم از این آشفتگی خود صحبت کنیم و بگوییم که حالمان خراب شده است.
آن ساقی بدمست که امروز درآمد
صد عذر بگفتیم و زان مست نرستیم
هوش مصنوعی: امروز ساقی بدمستی به ما نزدیک شد و ما به او بسیاری از عذرها را گفتیم، اما از مستی او رهایی نیافتیم.
آن باده که دادی تو و این عقل که ما راست
معذور همی‌دار اگر جام شکستیم
هوش مصنوعی: ترجمه این بیت به زبان فارسی به این صورت است که: به خاطر می‌آورم، تو آن شراب را به ما دادی و ما هم به خاطر عقل خود عذر خواهیم شد اگر که جام را بشکنیم.
امروز سر زلف تو مستانه گرفتیم
صد بار گشادیمش و صد بار ببستیم
هوش مصنوعی: امروز بارها به زلف تو دست زدیم و آن را باز و بسته کردیم، مثل کسی که در حال بازی با زلف تو باشد.
رندان خرابات بخوردند و برفتند
ماییم که جاوید بخوردیم و نشستیم
هوش مصنوعی: افراد آزاداندیش و خوشگذران به می‌خانه رفتند و از آنجا رفتند. اما ما هنوز در اینجا مانده‌ایم و از آن نعمت جاودانه بهره می‌بریم.
وقت است که خوبان همه در رقص درآیند
انگشت زنان گشته که از پرده بجستیم
هوش مصنوعی: زمانی است که همه نیکوکاران باید به شادی و رقص برخیزند، در حالی که انگشتان خود را به نشانه شوق به هم می‌زنند و از پرده بیرون آمده‌اند.
یک لحظه بلانوش ره عشق قدیمیم
یک لحظه بلی گوی مناجات الستیم
هوش مصنوعی: لحظه‌ای از عشق گذشته‌ام غافل نشو، و در همین لحظه بله‌ای به پرسش خداوند در روز الست بگویم.
از گفت بلی صبر نداریم ازیرا
بسرشته و بر رسته سغراق الستیم
هوش مصنوعی: ما از گفتن بله و تأیید کردن ناامید شده‌ایم؛ زیرا در پی اجرا و عمل هستیم و به روزهای گذشته برگشته‌ایم.
بالا همه باغ آمد و پستی همگی گنج
ما بوالعجبانیم نه بالا و نه پستیم
هوش مصنوعی: همه چیز در باغ به اوج و پایین‌ترین نقطه رسیده است، اما ما چیزهایی گرانبها و شگفت‌انگیزیم که نه بالا هستیم و نه پایین.
خاموش که تا هستی او کرد تجلی
هستیم بدان سان که ندانیم که هستیم
هوش مصنوعی: سکوت کن که او وجودش را به نمایش گذاشته است، به گونه‌ای که ما خود را نمی‌دانیم چه هستیم.
تو دست بنه بر رگ ما خواجه حکیما
کز دست شدستیم ببین تا ز چه دستیم
هوش مصنوعی: ای حکیم بزرگ، دستت را بر رگ ما بگذار، زیرا ما از دست رفته‌ایم و ببین که بر اساس چه اصول و معیارهایی به این حال دچار شده‌ایم.
هر چند پرستیدن بت مایه کفر است
ما کافر عشقیم گر این بت نپرستیم
هوش مصنوعی: هرچند که عبادت کردن مجسمه‌ها و بت‌ها به معنای کفر است، اما ما در عشق، خود را کافر می‌دانیم اگر این بت را نپرستیم.
جز قصه شمس حق تبریز مگویید
از ماه مگویید که خورشیدپرستیم
هوش مصنوعی: جز داستان شمس تبریزی چیزی نگوید، و از ماه هم صحبت نکنید، چون ما فقط او را که خورشید است، می‌پرستیم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۴۷۷ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۴۷۷ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1393/02/29 12:04
مانلی

هستیم بدان سان که ندانیم که هستیم
زیبا است و تکان دهنده

1399/02/30 22:04
همایون

جلال دین غزلی شورانگیز و ماورایی و فراشورمندی، امروز آورده!
انسان احساسات گوناگونی را در هستی تجربه می کند و این تجربه احساسیِ انسان است که هستی را بسیار ارزشمند میکند و بالای آنرا باغ و پایین آنرا گنج.
جلال دین، رازورزی است که مرز های احساسات انسان را بسیار گسرانیده و تا قلب خورشید پیش رفته است
برای او ماه، همیشه زییاترین است زیرا چشمه همه معانی است و جلال دین با معنا ها کار می کند و آنها را چون فرزندان خود پرورش میدهد
و همیشه این مهارت و راهگشایی خود را مدیون شمس و نتیجه رابطه میان دو انسان میداند
امروز مرز دیگری از احساس را پشت سرمیگذارد وقتی میگوید:
از ماه مگویید که خورشید پرستیم
برای ما که دریافت چنین احساسی امری محال می نماید، بطور معجزه واری با غزلی این چنین دست یافتنی میشود