گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۶۹

بیخود شده‌ام لیکن بیخودتر از این خواهم
با چشم تو می گویم من مست چنین خواهم
من تاج نمی‌خواهم من تخت نمی‌خواهم
در خدمتت افتاده بر روی زمین خواهم
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه می خواهی گفتم که همین خواهم
با باد صبا خواهم تا دم بزنم لیکن
چون من دم خود دارم همراز مهین خواهم
در حلقه میقاتم ایمن شده ز آفاتم
مومم ز پی ختمت زان نقش نگین خواهم
ماهی دگر است ای جان اندر دل مه پنهان
زین علم یقینستم آن عین یقین خواهم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیخود شده‌ام لیکن بیخودتر از این خواهم
با چشم تو می گویم من مست چنین خواهم
هوش مصنوعی: من بی‌خود شده‌ام، اما مطمئنم که بیشتر از این هم بی‌خود خواهم شد. من از چشمان تو می‌گویم که در این حالت مستی، این‌گونه خواهم بود.
من تاج نمی‌خواهم من تخت نمی‌خواهم
در خدمتت افتاده بر روی زمین خواهم
هوش مصنوعی: من به دنبال ریاست و مقام نیستم، فقط می‌خواهم در خدمت تو باشم و حتی اگر در راهت به زمین بیفتم، از این موضوع ناراضی نیستم.
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه می خواهی گفتم که همین خواهم
هوش مصنوعی: دوست نیکوکار من پرچم عواطف مرا به دست گرفت و از من پرسید که چه آرزویی دارم. من هم در پاسخ گفتم که همین را می‌خواهم.
با باد صبا خواهم تا دم بزنم لیکن
چون من دم خود دارم همراز مهین خواهم
هوش مصنوعی: می‌خواهم با نسیم صبح صحبت کنم، اما چون خودم حرفی برای گفتن دارم، می‌خواهم با کسی هم‌صحبت شوم که بزرگ و معتبر باشد.
در حلقه میقاتم ایمن شده ز آفاتم
مومم ز پی ختمت زان نقش نگین خواهم
هوش مصنوعی: من در گردونه میقات بی‌خطر شده‌ام و از آسیب‌ها در امانم. به خاطر رسیدن به کمال و هدف نهایی‌ام، به دنبال نشانی از آن حقیقت هستم.
ماهی دگر است ای جان اندر دل مه پنهان
زین علم یقینستم آن عین یقین خواهم
هوش مصنوعی: ای جان، داخل دل ماه، روشنی و زیبایی پنهانی وجود دارد که از این علم و یقین فراتر است. من می‌خواهم به آن عین یقین دست یابم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۴۶۹ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۱۴۶۹ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۴۶۹ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۴۶۹ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1395/06/19 12:09
امین افشار

درود
این چه طلب است؟ چنین سیری ناپذیر و بی پایان! طلب مستی ای چون مستی چشمانش، خدمتتش افتاده به زمین، گلو گرفتنش، همراز مهین، عین یقین. حضرتش خود در فیه مافیه چنین شرح می دهد:

همه چیز را تا تجویی نیابی، جز این دوست را تا نیابی نجویی. طلب آدمی آن باشد که چیزی نایافته طلب کند، و شب و روز در جست و جوی آن باشد. الا طلبی که یافته باشد و مقصود حاصل بود و طالب آن چیز باشد. این عجبست؛ این چنین طلب در وهم آدمی نگنجد و بشر نتواند آن را تصور کردن، زیرا طلب او برای چیز نویست که نیافته است. و این طلب چیزی که یافته باشد و طلب کند این طلب حق است، زیرا که حق تعالی همه چیز را یافته است و همه چیز در قدرت او موجود است که: کُن فَیَکون (موجود باش آن چیز بی درنگ موجود خواهد شد – انعام -73). اَلْواحِدُ الْمَاجِدُ، واجد آن باشد که همه چیز را یافته باشد و مع هذا، حق تعالی طالب است که: هُوَالطّالِبُ وَالْغَالِبُ.
پس مقصود ازین آنست که ای آدمی، چندانکه تو درین طلبی که حادث است و وصف آدمیست، از مقصود دوری، چون طلب تو در طلب حق فانی شود و طلب حق بر طلب تو مستولی گردد، تو آنگه طالب شوی به طلب حق.
بدرود

1395/06/19 22:09
گمنام-۱

جناب امین افشار،
این گلو گرفتن و بر زمین افتادن کمی مشکوک می نماید.

1397/06/01 22:09
رضا

محسن چاوشی در آهنگ "صید جگر خوار" بخش هایی از این شعر را خوانده است.

1397/08/16 16:11
نیما خرم شاهی بیات

این شعر کمی مشکوک است.ادبیات ساده تری نسبت به سایر اشعار دارد و آن جانمایه خلاق و پیچیده ذهنی مولانا و در هم تنیدگی کلمات و عبارات که در سایر اشعار ایشان وجود دارد ، در این شعر وجود ندارد.بیشتر مانند این است که کسی خواسته چیزهایی را در وصف مولانا ، از زبان خود مولانا بیان کند.

1397/11/25 23:01
Vafa

گفتم که همین خواهم !!!
گاهی اوقات خدا گلوی بعضی آدما رو میگیره!
ولی کو گوش شنوا و کو چشم بینا !
ما آدما نمیدانیم از هر جا که رسد درد همانجاست دوا

1401/04/10 17:07
الیوت الدرسون

الله اکبر

 

1401/12/25 03:02
سفید

 

من تاج نمی‌خواهم من تخت نمی‌خواهم

در خدمتت افتاده بر روی زمین خواهم...

 

 

1401/12/27 09:02
سفید

 

آن یار نکوی من بگرفت گلوی من

گفتا که چه می خواهی؟ گفتم که همین خواهم!!

 

1403/01/05 16:04
امیرحسین صباغی

نمی‌دونم چرا ولی نمی‌تونم مثبت فکر کنم