غزل شمارهٔ ۱۴۶۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۴۶۵ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۱۴۶۵ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۱۴۶۵ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۴۶۵ به خوانش فاطمه زندی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
با کلمه کلمه این شعر گریستم
من خانه نمیدانم
هژیر مهر افروز در آلبوم جدیدش بنام من خانه نمی دانم این غزل را بزیبایی هر چه تمامتر خوانده
بیت سوم " آن کس که شدی دانش زان کس مطلب جانش " درست است
شعر درست هست ناز بانو عزیز
هژیز عزیز اشتباه خواندن این شعر
معنی آن اینست که آن کس که شدی همه جانش دیگه آگاهی (دانش) نداره که محل خانه را بداند و در مصرع دوم پیش آ و مرنجانش مرنجانش با جانش مصرع اول نشانه دیگه ایی بر تایید شعر است.
تشکر می کنم آقا سعید
حالی که من این روزا دارم با این شعر
واقعا من خانه نمی دانم و رحم آر و مکن طاقم من خانه نمی دانم
چی از غزل اونم مولانا بهتر
باسلام
چرا ردیف"من خانه نمی دانم در مطلع غزل(مصرع اول تکرار نشده است.اگر کسی راهنمایی کند ممنون می شوم.
رحم آر و مکن طاقم من خانه نمیدانم چه اشکها که با این شعر ریخته شده ...من خانه نمی دانم
مکن طاقم به چه معنا است؟
سرکار خانوم معصومه گرامی،
در اینجا به همان معنای طاقتم طاق شد،یعنی که بی صبر شدم.
طاق در کنار خانه ایهامی را ایجاد می کند که مولانا آنرا به کار آورده...
در لهجه محل زندگی من طاق به معنی تنها و جدا شده هست
البته نمیدونم واژه طلاق هم از همین باشه یا نه ،و اینجا در شعر تک و جدا و تنها شدن برداشت کردم موفق باشید
عالی سپاس.
طاق گویا از "تاک" در زبان پهلوی چرخیده، طلاق از ریشه و بُن عربی است...
( الان نگاهی به لغتنامه پهلوی انداختم و "تاگ" را به همین معنا که شما نوشتی هم آورده : تَک.
در بسیاری موارد "ک" در ابتدای دوره ساسانی چرخیده به "گ" در انتهای آن دوره و پس از آن...
پس احتمالاً چرخشها اینچنین بوده:
۱-تاک > تاگ > طاق
۲-تاک > تَک
که نشان می دهد ریشه تَک در فارسی همان تاک است)
سرت شاد
محمد جان
من عاشق و مشتاقم من شهره آفاقم
رحم آر و مکن طاقم من خانه نمیدانم
با تعبیر و نگرش شما در مورد طاق موافقم که با نیم بیت نخست همخوانی دارد.
خوب و خوش باشی پایدار
و یک معنی سوم،
طاق به معنای خمیده نیز می آید
یعنی که مرا خُرد و خمیده و یا شکسته نکن.
خوانش درست بیت سوم ان است که هژیر خوانده است . ابتدای بیت باید " ان کس " باشد تا در میانه بیت "زان کس " معنا بیابد . یعنی خداوندا ان کس را که تو به او چیزی داده ای / از او ان چیز دیگر را طلب نکن . حال ان چیز اول که مورد نظر است چیست ؟ سیاق و زمینه متن غزل می طلبد که چیزی که داده شده است دانش {= دانه اش : دان و خوراک و غذا و و ... } باشد و نه جانش { = جان اش : جان و حیات و زندگی و ... } . به عبارتی دیگر حضرت مولانا خطاب و خواهش می کند از درگاه باریتعالی که ( خداوندا به ان کس از اهل شهر و ده که مهمان تو شده است و مایه و روزی و غذای زندگی داده ای و به خانه ات دعوتش کرده ای و حیران و سرگشته در افاق هستی با شور و مستی یک عاشق مشتاق دنبال تو افتان و خیزان می چرخد ، رحم ار و نرنجانش و مقصد و خانه ارام جانش را نشانش ده و جان عزیزش را از او نگیر و طلب نکن تا با تو بیامیزد ، پیش اش کش و از خانه ات دورش مکن ) . بنابراین مصرع اول بیت سوم باید که اینگونه خوانده شود " ان کس که شدی دانش ، زان کس مطلب جانش ... " . که هژیر گرامی هم درست بر این منوال و عبارت و کلام صحیح و در راستای معنای دقیق متن خوانده اس .
حضرت مولانا اصولا در قید و بند رعایت صنایع ادبی و قواعد شعری به مفهوم ادبی اش نبوده است و به همین دلیل در بسیار از غزلیات اش رعایت قافیه و وزن و ردیف و ... را نکرده است . در این غزل هم عدم تکرار ردیف در مصرع اول به خاطر همین بی اهمیتی انگاری اوست در ملاحظات ادبی شاعرانی که فقط شعر درست سمانتیک می گفتند .
حضرت مولانا خود جوابی برای چنین سخنان آورده اند:
ای برادر قصه چون پیمانه است
معنی اندر وی به سان دانه است
دانه ی معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل
آری! به معنا بیندیشیم، که راه رستگاری درآن است.
حضرت مولانا در قید وبند رعایت صنایع ادبی شهر و غزل نبوده است و به همین علت در برخی از غزلها قافیه و وزن و ردیف و تکرار و ... را شکسته و بدون اهمیت دادن به انها به دنبال معنای متن بوده است . بنابراین عدم اوردن ردیف من خانه نمی دانم در مصرع اول از همین نوع بی ملاحظه گی های شوریده اوست .
محمد رضا جوانروحِ 'گرامی
در افاضات خود فرموده بودید حضرت مولانا در قید وبند رعایت صنایع ادبی شهر و غزل نبوده است
کاش کمی صنع سرایش میدانستید که اینگونه درباره ی مولوی کبیر دُرفشانی نمیکردید!
.
حکایت شما همان حکایت مگس بر برگ کاه است که مولوی در دفتر اول سروده است!
.
گر مگس تاویل بگذارد به رای
آن مگس را بخت گرداند هُمای!
جناب روفیای دروغین
جان مادرم امشب تن خسته و رنجورش را وداع گفت....
عظمت و هیبت مرگ مرا در بر گرفته است....
منظورتان از دزدیدن هویت من چیست؟
اگر چیزی به دست می آوردید آنرا به رایگان ارزانی تان می کردم...
به شما دوست بزرگوار و فرهیخته تسلیت میگویم و امیدوارم که روزگار با شما مهربان باشد.
دردی به دل رسید که آرام جان برفت
وان هر که در جهان به دریغ از جهان برفت
خوردیم زخمها که نه خون آمد و نه آه
وه این چه نیش بود که تا استخوان برفت
ای نفس پاک منزل خاکت خجسته باد
تنها نه بر تو جور و جفای زمان برفت
دانند عاقلان به حقیقت که مرغ روح
وقتی خلاص یافت کزین آشیان برفت
روفیا بانو در غم شما شریکم ، چندی پیش مرا نیز چنین غمی گریبانگیر شد
چند بیتی از شاعری نا شناس با کمی تغییر تقدیم می کنم
گوهر پاک ات بسا ، دمساز جانت بود رفت
در دلت بذری فشاند از نور اما زود رفت
طاقت اش با یک جهان صبرش به طاق غم رسید
پرگرفت بر آسمان چون هاله ای از عود رفت
چند گاهی در حَریمت خوش در افشانی نمود
چون نهانش از در افشانی نشد خشنود رفت
بس حدیث غم شنید از دور این گردون سپهر
نا امید از نازش این چرخ حزن آلود رفت
تا بگیرد دامن دادار از جور زمان
بال ها هم چون عقابی در هوا بگشود رفت
گر چه می دانست چشمت تا ابد بر راه او
منتظر چون عاشق دلخسته خواهد بود رفت
جان تو با آتش مهرش چه الفت ها گرفت
نقل ها از عشق والای دگر بشنود رفت
سوخت جانت از فراقش ، ای رفیقان مرهمی
شاید آن سوز دل از جان غبار اندود رفت
پایدار باشید
خانم روفیا ضمن عرض تسلیت و آرزوی صبر برای شما و شادی روح آن مرحوم
چطور شده که با گذاشتن چند کامنت درباره ی مفاخر ادب این مرز و بوم صاحب هویت شدید؟!
همانطور که دیدید این هویت ساختگی و خیالی که با کامنتی و تعریفات عوام پرو بال گرفت با کامنتی هم فرو ریخت
در انتها فهمیدن یک بیت از رباعیات مولوی شاید برایتان کافی باشد و باز هم "شاید" به عنوان تلنگری این هویتهای کاذب از ذهن شما فرو بریزد:
در عربده ی نفس رکیکی تو هنوز
بیهوده حدیث سرسلطان چه کنی؟!
در شرایطی که هنوز صدای ترسناک گام های مرگ در گوشم طنین انداز است از ابراز همدردی دوستان نادیده حس دلپذیر و مطبوعی دارم.
سپاس گزارم، روی حمایت عاطفی تان واقعا حساب می کنم، چه بسیار نادیدگانی که برکات وجودشان از فراسوی مرزها شامل حال آدمی می شود و چه بسیار همسایگانی که از درکات حضورشان گریزی نیست.
روفیای عزیزم
پیشنهاد می کنم جوابی ننویسید
پایدار باشید
باشد سمانه جان به روی دیده،
جای خالی تان در گنجور دل آزار بود...
خوش بازگشتید...
بانوی گرامی روفیا
بادرود به شما
در ادامه ی حاشیه ی سمانه بانو می افزایم
گر چه یاران شما هر یک چو تکه گوهرند
او که بر دامان تو صدها گهر افزود رفت
برایتان آرزوی صبر دارم و عمری دراز و با عزت
می دانم که هیچگاه گرفتار هیولای خیالی نیستید و ما شما را دوستی مهربان و صمیمی می بینیم و میدانیم
امید ، این روزهای غم را با شکیبایی سپری کنید
مهربان روفیای عزیزم
بازگشتی نبود
تاب غم شما را نداشتم
سرتان سلامت باد
سرکار خانم روفیای گرامی
سلام
از خواندن خبر وفات ایشان ناراحت و محزون شدم.
ماه ها بود اینجا نیامده بودم و الان امدم و در بخش حواشی گنجور، متوجه شدم روح این عزیزتان به دیار باقی شتافته.
آغاز زندگی راستین و حیات واقعی بر وی مبارک و روحش شاد.
و شما و بقیه بازماندگان را صبر و اجر افزون باد
به حق حضرت امام رضا که میهمان سفره رحمت الهی و خوان کرم اولیای خداوند باشد.
یا علی
دوست جان، روفیای گرامی
دیشب خواندم، در غمتان شریکم ، خوشا که در " شب رحلت " بر بالین مادر بودید
من در جبهه بودم که رخت بر بست
دیر رسیدم، قطار رفته بود
او رفته بود، من مانده بودم
من مانده ام
سوزن بانی خسته، سر گردان
در ایستگاهی متروک.
به خویش بپردازیم، یادشان گرامی بداریم
گرامی می داریم
جز این چه می توانیم کرد؟
گرامی روفیا بانو
عزیزم ، هر چه به دنبال جمله ای می گردم تا شاید بیشتر از تسلیت گفتن کارا باشد نمی یابم، در غمتان شریکم .
گر تو داری باصفا تر از رخ مادر بیار
شهد و شیرین گر تو دیدی این چنین شکر بیار
عشق در چشمان پراحساس مادر دیده ای
گر متاعی پر بها تر خوب تر داری بیار
،
جای شیرین بوسه اش بر گونه های کودکی
سرخ تر گر میوه ای از این اثر داری بیار
،
گاه آید خاطراتش در ترنّم ، خوش نوا
” روفیا “ گر هدیه ای پر بار تر داری بیار
دیگر قلم تاب ندارد
روفیای عزیز،
"...در دلم چیزی هست، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم، که دلم می خواهد بروم تا سر کوه، بدوم تا ته دشت..."
----
من نیز خدمت شما و سایر بازماندگان تسلیت عرض می کنم، و برای مادر عزیزتان آرزوی آرامش و شادی بی کران دارم.
در خاطر دارم که یک یوگی آورده بود :
"...دردی در مرگ نیست، بلکه این پروسه مردن یا به مرگ رسیدن است که دردناک است."
در یکی از فیلمهای هری پاتر[ :)]، زمانی که هری از روح پدرش می پرسد که مرگ چگونه است؟ پاسخ گرفت که سریعتر از به خواب رفتن...
اما دیپاک چوپرا از یک شاعر انگلیسی (به گمانم بایرون بود) نقل کرده که:
"زندگی خواب روح است، و مرگ بیدار شدن او از این خواب...."
آنچه را که در وداها "آتمان" در اوستا "اور-وان" در پهلوی "رو-وان" و در فارسی "روان" خوانده اند دارای شاخصه ای است که آنرا "آمرتا" یا بی مرگ، جاودان توصیف کرده اند...
و چون با دل شروع کردم در بیانی از مولانا به آن ختم می کنم:
"دوش چه خورده ای دلا، راست بگو نهان مکن...
روز الست جان تو، خورد میی ز خوان تو
خواجه لامکان تویی، بندگی مکان مکن..."
روزگاری بلند و سرفراز، عاری از غم و تاریکی برای شما و عزیزانتان آرزو دارم.
زیر غزل حضرت مولانا شده آگهی تسلیت
بابا نکنید زشته
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
لااقل حرمت مولانا را نگه دارید
آقای گنجوربان لطفا کمی به داد گنجور برس
جناب بی رنگ
جوش مزنید ، نه تنها زشت نیست که زیبا می نماید
همدردی آنهم به زبان شعر جایش در گنجور است.
روفیای گرامی و عزیز
ضمن تسلیت ،
در عجبم که شما درین غم ، چه دوستان غمخواری دارید که جای تبریک دارد
هرکدام به زبانی ، چه شعر و چه نظم رسم دوستی به کمال رساندند ،
خوشا به حالتان با داشتن چنین دوستان یکرنگی
عمرتان دراز ، سایه تان پایدار
روفیای دروغین عزیز،
دزدیدن هویت بدین معنا بود که نام شخصی هدف قرار گرفته و با استفاده از آن نوشته های خشم آلود درج شده.
آنچه شما هویت ساختگی و خیالی خواندید و از شکل گرفتن و سپس فرو ریختن پر و بال نوشتید، تنها ساخته و پرداخته ذهن شما بود و وجود خارجی نداشت.
از روش نگارش تان پیداست در زمینه شعر و ادبیات، سخنانی برای گفتن دارید.
امیدوارم از این پس نامی برازنده برای خود اختیار کنید و دانش تان را در جهت مثبت بکار گیرید.
با آرزوی صبر برای خانم روفیا.
وای وای وای
سپاسگزارم دوستان جان
باور کنید نام یکایک شما نور به چشمانم پاشید...
بارها و بارها تک تک واژه هایتان را خواهم خواند و مهرتان را در دل پاسبانی خواهم کرد.
لطفا با ما بمانید، نمی توانید مهر خود را در دلی بنشانید و ناگهان رهایش کنید، دیگر هیچ چیز مانند پیش از آن نخواهد شد....
سلام، سپاس از نکات عالی دوستان
شاید مطلع غزل در استنساخ افتاده یا شاید قالب شعر قطعه س و نه غزل. هرچند رهایی مولانا از قید صنایع نظریه ای بس جذاب می نماید.
بیت سوم دانش به معنی آگاهی با سیاق گمگشتگی معنی سازگارتره و در عین خال، دانه اش هم که جناب مهرافروز برگزیدند، فوق العاده نغزه، بخصوص با شرح دوست مان
به یاد دارم زمانی که استاد من که همچون شمسی برای مولانای وجود پر جوشش من زمانی که خبر فوت عزیزترین کسش را شنید ،
هر آنچه را سالها به ما آموخته بود خود عمل کرد
بر روی فلیپ چارت نوشت:
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
باسلام درباره مطرب صاحب صف مراد مولانا اینست ای ضرب گیر ضرب دف راباضربان قلب من هماهنگ کن ودربارهمطلب دانش شین ضمیر است یعنی از او دانایی مخواه . باتشکر
عرض ادب
بگذارید بگویم دوستتان دارم اساتید خیلی ممنون . چقدر همدردی هاتان زیبا بود. آیا روزی خواهد رسید که برای مرگ شادی کنیم؟ با آنکه معلم الحالم در مواجه با آن!
صف میتواند معنای قرآن هم دهد هم نام سوره ایست هم ریتم و ردیف و صفوف آن از جانب مطرب است.