برگردان به زبان ساده
ای وصالت یک زمان بوده فراقت سالها
ای به زودی بار کرده بر شتر احمالها
هوش مصنوعی: ای محبوب من، روزگاری به وصال تو رسیدم اما اکنون سالهاست که از هم جدا هستیم. ای کسی که به زودی بار اندوه و غمهایت را بر دوش میکشی.
شب شد و درچین ز هجران رخ چون آفتاب
درفتاده در شب تاریک بس زلزالها
هوش مصنوعی: شب فرا رسید و در اثر جدایی، چهرهام مانند خورشید که در شب تاریک غروب کرده، در هم پیچیده شده است. این شدت احساس من مانند زلزلههایی است که در وجودم بهوجود آمدهاند.
چون همیرفتی به سکتهحیرتی حیران بدم
چشم باز و من خموش و میشد آن اقبالها
هوش مصنوعی: زمانی که تو به سمت سکوت و تفکر حرکت میکردی، من در حیرتی عمیق غرق بودم. در حالی که چشمانم باز بود و من خاموش مانده بودم، شگفتیهایی برایم پیش میآمد.
ور نه سکته بخت بودی مر مرا خود آن زمان
چهره خونآلود کردی بردریدی شالها
هوش مصنوعی: اگر بخت به من روی نمیآورد، خود تو در آن زمان چهرهام را خونی میکردی و شالهایم را پاره میکردی.
بر سر ره جان و صد جان در شفاعت پیش تو
در زمان قربان بکردی خود چه باشد مالها
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، جان و جانیان بسیاری در آستان تو از جان خود گذشتند و خود را قربانی کردند. اکنون، در برابر این ایثار، چه بهایی برای مال و ثروت باقی میماند؟
تا بگشتی در شب تاریک ز آتش نالها
تا چو احوال قیامت دیده شد اهوالها
هوش مصنوعی: وقتی در شب تاریک با نالههای آتشین به گشت و گذار پرداختهای، حالا که اوضاع قیامت نمایان شده، به تمامی حالات و اوضاع آگاه خواهی شد.
تا بدیدی دل عذابی گونهگونه در فراق
سنگ خون گرید اگر زان بشنود احوالها
هوش مصنوعی: به محض اینکه دیدی دل را که در فراق از دردهای مختلف رنج میبرد، سنگ هم از حال او به شدت گریه خواهد کرد اگر از حوادث او باخبر شود.
قدها چون تیر بوده گشته در هجران کمان
اشک خونآلود گشت و جمله دلها دالها
هوش مصنوعی: قدها مانند تیرهایی راست و بلند هستند که در غم جدایی به کمان اشک تبدیل شدهاند، و دلها نیز به حالتی از ناامیدی و افسردگی رسیدهاند.
چون درستی و تمامی شاه تبریزی بدید
در صف نقصان نشست است از حیا مثقالها
هوش مصنوعی: زمانی که شاه تبریزی به راستگویی و کمال رسید، از خجالت به صف نقص و کاستی رفت و از این حال خود اندکی طفره رفت.
از برای جان پاک نورپاش مهوشت
ای خداوند شمس دین تا نشکنی آمالها
هوش مصنوعی: ای پروردگار، نور پاک و تابان وجودت را برای روح پاک و معصوم من به ارمغان آور، تا زمانی که امیدها و آرزوهایم در هم نشکند.
از مقال گوهرین بحر بیپایان تو
لعل گشته سنگها و ملک گشته حالها
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که از عمق و زیباییهای بیپایان تو، چیزهای بیارزش به جواهرات قیمتی تبدیل شدهاند و وضعیتها و شرایط به شکلهای زیبایی در آمدهاند.
حالهای کاملانی کان ورای قالهاست
شرمسار از فر و تاب آن نوادر قالها
هوش مصنوعی: احوال شخصیتهای برجسته و کامل، فراتر از گفتار و ادعاها است و این نکته باعث خجالت است که آنها در برخورد با زیبایی و魅ایتی که دارند، توجه بیشتری به ظاهر و سخنان عادی داشته باشند.
ذرههای خاک هامون گر بیابد بوی او
هر یکی عنقا شود تا برگشاید بالها
هوش مصنوعی: اگر ذرههای خاک هامون بوی او را بگیرند، هر کدام از آنها مانند عنقا، پرواز میکنند و بال میگشایند.
بالها چون برگشاید در دو عالم ننگرد
گرد خرگاه تو گردد واله اجمالها
هوش مصنوعی: وقتی بالها باز شوند و در دو دنیا بپرند، دیگر به دور و بر خود توجهی نمیکنند و فقط به زیبایی و جاذبهی فضای تو خیره میشوند.
دیده نقصان ما را خاک تبریز صفا
کحل بادا تا بیابد زان بسی اکمالها
هوش مصنوعی: دیدههای ما به علت کمبود و نقص خود، مانند خاک تبریز هستند که وقتی به آنها نگاه میکنیم، احساس پاکی و روشنی میکنیم تا بتوانیم از آن چیزهای زیادی بیاموزیم و به کمال برسیم.
چونک نورافشان کنی در گاهِ بخشش روح را
خود چه پا دارد در آن دم رونق اعمالها
هوش مصنوعی: وقتی که در لحظهی بخشش نور و روشنی پخش میکنی، روح انسانی در آن لحظهی پربرکت چه جایگاهی دارد؟
خود همان بخشش که کردی بیخبر اندر نهان
میکند پنهان پنهان جمله افعالها
هوش مصنوعی: خود آن بخششی که انجام دادی، بدون این که خودت متوجه باشی، بهطور مخفیانه تمام کارها را در باطنش پنهان میسازد.
ناگهان بیضه شکافد مرغ معنی برپرد
تا هما از سایهٔ آن مرغ گیرد فالها
هوش مصنوعی: ناگهان تخم مرغ به شکاف درمیآید و معنای جدیدی آشکار میشود، تا پرندهای به نام هما از سایهٔ آن مرغ پند و اندرزهایی بگیرد.
هم تو بنویس ای حسام الدین و میخوان مدح او
تا به رغم غم ببینی بر سعادت خالها
هوش مصنوعی: ای حسام الدین، تو بنویس و شعر بخوان به خاطر او، تا با وجود همه غمها، بر شادی و خوشبختی خالهای زندگیات را ببینی.
گرچه دستافزار کارت شد ز دستت، باک نیست
دست شمس الدین دهد مر پات را خلخالها
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است وسایلت از دستت بیفتند و به مشکل بیفتی، نگران نباش چون شمس الدین به تو کمک خواهد کرد و مشکلاتت را حل میکند.
حاشیه ها
1395/09/27 19:11
شاهرخ najafishahrokh۹۲@gmail.com
ناگهان بیضه شکافد مرغ معنی برپرد
تا هما از سایه آن مرغ گیرد فالها
نور پنهانی که بر روح تابیده ، بیضه حرف و صوت را می شکافد .
مرغ معنی آزاد میگردد.
چنان سایه مقبلی که ، قدرت همای از اوست ، در ظل چنین روحی!!
چه اقبال و شگونی که مایه ، باروری
همای شده !!
لطفا تصحیح بفرمایید
قد ما چون تیر بوده ... و نه قدها
1402/04/22 16:07
یزدانپناه عسکری
13- ذرههای خاکهامون گر بیابد بوی او - هر یکی عنقا شود تا برگشاید بالها
14- بالها چون برگشاید در دو عالم ننگرد - گرد خرگاه تو گردد واله اجمالها
***
[یزدانپناه عسکری]
واله یکبارگی و اجمالِ درخشش حیات و آگاهی در تمامیت وجودی با در گذشتن از عالم ها.
___________
سلام
این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 977 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است
می توانید ویدیو و صوت شرح غزل را در آدرسهای زیر پیدا کنید:
aparat
parvizshahbazi
غزل قابل تاملی است از چندین منظر!
نخست تاریخ غزل است که در پایان عمر جلالدین و همکاری با حسامدین است و دیگر آنکه سخن بس تکراری و گذشته گرا و خاطره گون است و نوعی بی حاصلی و افسوس و نا امیدی در خود دارد و دیگر اینکه نوعی بازگشت به دوران شاعرگی و بازی کلمات و خودنمایی قافیه و ردیف و درازگویی را در خود دارد
و اینکه هنوز من آنم که رستم بود پهلوان
بسیار انسان را به فکر می اندازد که عرفان ایرانی کژراهه ای از آغاز بوده است یا جلالدین راه خود را رفته است
1403/05/22 02:07
وحید نجف آبادی
بنازم به این کژراهه که صراط مستقیم حقیقی همین است258
گمرهی های عشق بردرد، صد هزاران طریق و قانون را
جلالدین با سرودن غزل روند پالایش و والایش خود را در زندگی به نمایش میگذارد و خواننده تیزهوش زندآگاه نخست باید با گمان زمان و دوره غزل را بجوید
هرچند او همیشه دوست داشتنی و پذیرفتنی است چون خود همواره دوست دارد و دوست میدارد
اما داستان مهرشناسی و مهرپرستی بی پایان و رازآمیز همیشه پیش میرود و آفریده میشود
دوستی حسامدین روزگار پختگی و پایانی است و بشنو به بنویس انجامیده و گویی دینی تازه و آخرزمانی دیگر و پیامبری نو و خدایی روشن پدید آمده و اندیشه آخرزمانی دست از سر ما برنداشته است
آن پندار که زمان را گذشتهای میداند که چندان خوب نیست پس پایانی باید در پی باشد را باید پایانی باشد و آن مغزی که آینده را نمیشناسد گویی آلیاژ و آلایشی از تکههای خشکیده و تکه هایی روان است چه دانشمند و هنرمند و چه اندیشمند و رازجو
زندآگاهی چیز دیگری میگوید و گذشته را سنگپایه و دستآوردهایی چون غزل های دوستی و سرمستی جلالدین و فرهنگ زنسرشتی و جوانمردی ایران مهری را جانمایه آیندهای پرشکوه میشناسد تا بتوان فرهنگ پهلوانی را جایگزین فرهنگ لاتی نمود و پذیرش و والایش جای چاپلوسی و کرنش را بگیرد