گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۴۳

بشستم تخته هستی سر عالم نمی‌دارم
دریدم پرده بی‌چون سر آن هم نمی‌دارم
مرا چون دایه قدسی به شیر لطف پرورده‌ست
ملامت کی رسد در من که برگ غم نمی‌دارم
چنان در نیستی غرقم که معشوقم همی‌گوید
بیا با من دمی بنشین سر آن هم نمی‌دارم
دمی کاندر وجود آورد آدم را به یک لحظه
از آن دم نیز بیزارم سر آن هم نمی‌دارم
چه گویی بوالفضولی را که یک دم آن خود نبود
هزاران بار می گوید سر آن هم نمی‌دارم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بشستم تخته هستی سر عالم نمی‌دارم
دریدم پرده بی‌چون سر آن هم نمی‌دارم
هوش مصنوعی: من وجود خود را پاک کردم و نسبت به جهان اطرافم بی‌خبرم. پرده‌ای که میان من و حقیقت وجود دارد را دریدم، اما درباره آن حقیقت نیز اطلاعی ندارم.
مرا چون دایه قدسی به شیر لطف پرورده‌ست
ملامت کی رسد در من که برگ غم نمی‌دارم
هوش مصنوعی: من به لطف و محبت الهی مانند دایه‌ای نیکوپرورده‌ام، بنابراین ملامت و انتقاد نمی‌تواند به من برسد، چرا که در دل من جایی برای غم و اندوه وجود ندارد.
چنان در نیستی غرقم که معشوقم همی‌گوید
بیا با من دمی بنشین سر آن هم نمی‌دارم
هوش مصنوعی: من آنقدر در کمال تنهایی و بی‌حالی غرق شده‌ام که حتی وقتی معشوقم از من می‌خواهد لحظه‌ای کنار او بنشینم، توانایی شنیدن و پاسخ دادن به این درخواست را ندارم.
دمی کاندر وجود آورد آدم را به یک لحظه
از آن دم نیز بیزارم سر آن هم نمی‌دارم
هوش مصنوعی: لحظه‌ای که خداوند انسان را خلق کرد، من نسبت به آن لحظه هم بی‌اعتنا هستم و حتی به یاد آن لحظه نمی‌افتم.
چه گویی بوالفضولی را که یک دم آن خود نبود
هزاران بار می گوید سر آن هم نمی‌دارم
هوش مصنوعی: نمی‌دانی چه بگویی به کسی که هیچ وقت نتوانسته است خودش باشد و فقط درگیر حرف زدن و اظهار نظر کردن است؛ حتی نمی‌تواند بپذیرد که خودش را نمی‌شناسد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۴۴۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۴۴۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1401/06/16 12:09
فاطمه زندی

غزلی زیبا از مولانای جان 

که در اوج گزافه گویی و غلو است.(که از زیباییهای شعر پارسی است ) 

معنی بیت اول 

تخته : استعاره از عالَمِ هستی است ( در قدیم به جای دفتر و کاغذ بر روی لوح های فلزی یا چوبی می نوشته اند ..با مرکب و پس از استفاده ء از مطلب و یا حفظ کردن آن لوح را می شستند ..یعنی لوح عالم هستی را شستم و دیگر در فکر هستی نیستم و سرِ آن را هم ندارم یعنی برایم مهم نیست .(در فکر آن نیستم ) ،پردهء اسرار خدای ِ بی چون را هم دریدم و در فکر آن هم نیستم ..بعنی ما حق نداریم با خدا چون و چرا کنیم ..(خدای بی چون )

 

معنی بیت دوم 

مرا چون دایه ء پاک نهاد و پاک سرشت با شیر لطف و مهربانی و زیبایی پروده است ، دیگر ملامت ِ ملامت گویان به من نخواهد رسید چون هیچ غمی در من راه ندارد ..

بیت سوم 

چنان نیست شده ام که اگر معشوق بگوید لحظه ای با من بنشین ،با او نخواهم نشست ،چون نیست شده ام ..و چگونه نیست ،می تواند با کسی بنشیند ..

بیت چهارم 

از آن لحظه ای که آدم را خداوند بوحود آورد .هم بیزارم !و به آن هم فکر نمی کنم ...

بیت پنجم 

به یک فرد فضول و زبان دراز که یک لحظه ( یا یک دم ) هم از آن خودش نیست چه می گویی چه می خواهی .هزار بار خواهم گفت در فکر بودن ِ خودم هم نیستم ..چون خودی وجود ندارد ..و هر چه هست اوست ..

البته میشود ساعتها برایش نوشت و ...چون بسیار زیبا و ژرف است این غزل 

حافظ : میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز..

در حقیقت همه ء این غزل فنای فی الله هست...👆🏻🙏🏻

شاد و تندرست باشید