گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۳۸

ندارد پای عشق او دل بی‌دست و بی‌پایم
که روز و شب چو مجنونم سر زنجیر می خایم
میان خونم و ترسم که گر آید خیال او
به خون دل خیالش را ز بی‌خویشی بیالایم
خیالات همه عالم اگر چه آشنا داند
به خون غرقه شود والله اگر این راه بگشایم
منم افتاده در سیلی اگر مجنون آن لیلی
ز من گر یک نشان خواهد نشانی‌هاش بنمایم
همه گردد دل پاره همه شب همچو استاره
شده خواب من آواره ز سحر یار خودرایم
ز شب‌های من گریان بپرس از لشکر پریان
که در ظلمت ز آمدشد پری را پای می سایم
اگر یک دم بیاسایم روان من نیاساید
من آن لحظه بیاسایم که یک لحظه نیاسایم
رها کن تا چو خورشیدی قبایی پوشم از آتش
در آن آتش چو خورشیدی جهانی را بیارایم
که آن خورشید بر گردون ز عشق او همی‌سوزد
و هر دم شکر می گوید که سوزش را همی‌شایم
رها کن تا که چون ماهی گدازان غمش باشم
که تا چون مه نکاهم من چو مه زان پس نیفزایم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ندارد پای عشق او دل بی‌دست و بی‌پایم
که روز و شب چو مجنونم سر زنجیر می خایم
هوش مصنوعی: عشق او به قدری قوی و غیرقابل کنترل است که من بدون قدرت و اختیار در این احساس غرق شده‌ام و شب و روز مانند مجنون، به او وابسته‌ام.
میان خونم و ترسم که گر آید خیال او
به خون دل خیالش را ز بی‌خویشی بیالایم
هوش مصنوعی: در دل من درد و ترس وجود دارد، اما اگر یاد او به سراغم بیاید، این درد را با عشقی عمیق و احساس شدید بیان می‌کنم.
خیالات همه عالم اگر چه آشنا داند
به خون غرقه شود والله اگر این راه بگشایم
هوش مصنوعی: اگرچه همه انسان‌ها در خیال و فکر خود با موضوعات آشنا هستند، اما اگر این مسیر را ادامه دهم، ممکن است به وضعیت خطرناکی دچار شوم.
منم افتاده در سیلی اگر مجنون آن لیلی
ز من گر یک نشان خواهد نشانی‌هاش بنمایم
هوش مصنوعی: من در میان مشکلات و سختی‌ها افتاده‌ام، و اگر مجنون عاشق لیلی از من نشانه‌ای بخواهد، می‌توانم نشانه‌هایی از او را به او نشان دهم.
همه گردد دل پاره همه شب همچو استاره
شده خواب من آواره ز سحر یار خودرایم
هوش مصنوعی: دل همه شب پاره‌پاره می‌شود، مانند ستاره‌ای که در آسمان می‌درخشد. خواب من آشفته و آواره است، و در صبح، یار خودخواه من بیدار می‌شود.
ز شب‌های من گریان بپرس از لشکر پریان
که در ظلمت ز آمدشد پری را پای می سایم
هوش مصنوعی: از شب‌های غم‌انگیز من بپرسید، که در دل تاریکی، با پری‌ها مواجه شدم و پای آن‌ها را در هنگام عبور می‌فشارم.
اگر یک دم بیاسایم روان من نیاساید
من آن لحظه بیاسایم که یک لحظه نیاسایم
هوش مصنوعی: اگر یک لحظه استراحت کنم، روح من آرام نخواهد گرفت. من تنها زمانی می‌توانم آرامش پیدا کنم که آن لحظه‌ای که بی‌خیال هستم، نباشد.
رها کن تا چو خورشیدی قبایی پوشم از آتش
در آن آتش چو خورشیدی جهانی را بیارایم
هوش مصنوعی: بگذار آزاد شوم تا مانند خورشیدی لباس‌هایی از آتش بپوشم و در آن آتش، جهانی را زیبا سازم.
که آن خورشید بر گردون ز عشق او همی‌سوزد
و هر دم شکر می گوید که سوزش را همی‌شایم
هوش مصنوعی: آن خورشید به خاطر عشق او در آسمان می‌تابد و همواره شکرگزاری می‌کند که می‌تواند این سوزش را تجربه کند.
رها کن تا که چون ماهی گدازان غمش باشم
که تا چون مه نکاهم من چو مه زان پس نیفزایم
هوش مصنوعی: بگذار تا به حالتی گدازان و نرم مانند ماهی غمگین باشم، چون ماه می‌درخشم و از آن پس دیگر بر غم و اندوه خود نخواهم افزود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۴۳۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۴۳۸ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1395/04/29 12:06
عطاالله ایمانی

استاد محمدرضا لطفی این شعر را در دستگاه چهارگاه به صورت بداهه خوانده اند.اجرای کلن.

1395/06/11 22:09
طاها

آواز رها در آلبوم حیرانی، اثر استاد ناظری. اجرایی به یادماندنی از این غزل.

1398/11/22 11:01
بابک

من میخواهم خورشیدی باشم که قبائی = کبی از آتش پوشیده ام . قبا که در کردی که وی می‌باشد ، در اصل به معنای پوست که وه ل بوده است . قبا ، پوست آل ، پوست سیمرغ است . که وه ل ، مرکب از که وه + ال است که به معنای پوست زنخدای زایمان یعنی سیمرغ یا خرّم است . ماه و خورشید ، دو چهره و دو پیدایش سیمرغند . مولوی می‌خواهد ، قبا یا جامه آتشین خورشید را پوشیده باشد که با چنین آتشی ، می‌تواند جهان را بیاراید (جهان آرائی = سیاست و جهانبانی ) . اصل نا آسوده بودن در آسایش ، گوهر انسانست . جامه خورشید ، پوستی است که در ظاهر، آسوده، و درواقع ، جنبان و نا آسوده است . تحولیست بظاهرساکن .

1400/01/22 08:03
سپهر

رها کن تا که چون ماهی گدازان غمش باشم
که تا چون مه نکاهم من چو مه زان پس نیفزایم
رها کن تا در غمش چون هلال ماه لاغر و نحیف شوم (گداز)، چرا که اگر مثل هلال ماه ابتدا کاسته و باریک و سبک نشوم، نمیتوانم سپس چون ماه کامل افزوده و فربه شوم.