گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۱۸

دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم
توی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم
بدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستم
مرا جانی در این قالب وانگه جز توم مذهب
که من از نیستی جانا به عشق تو برون جستم
اگر جز تو سری دارم سزاوار سر دارم
وگر جز دامنت گیرم بریده باد این دستم
به هر جا که روم بی تو یکی حرفیم بی‌معنی
چو هی دو چشم بگشادم چو شین در عشق بنشستم
چو من هی ام چو من شینم چرا گم کرده‌ام هش را
که هش ترکیب می خواهد من از ترکیب بگسستم
جهانی گمره و مرتد ز وسواس هوای خود
به اقبال چنین عشقی ز شر خویشتن رستم
به سربالای عشق این دل از آن آمد که صافی شد
که از دردی آب و گل من بی‌دل در این پستم
زهی لطف خیال او که چون در پاش افتادم
قدم‌های خیالش را به آسیب دو لب خستم
بشستم دست از گفتن طهارت کردم از منطق
حوادث چون پیاپی شد وضوی توبه بشکستم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم
هوش مصنوعی: ای دل، من بسیار مشتاق دیدارت هستم. در حالی که غریب و عاشق و سرمست شده‌ام، حالا تصمیم دارم که به دیدارت بروم و به همین خاطر چادر و لباس خود را آماده کرده‌ام تا بروم.
توی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم
بدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستم
هوش مصنوعی: من هرگز روی خود را از قبله اصلی عالم برنمی‌گردانم و در هر جایی که باشم، به همین سمت نماز می‌خوانم.
مرا جانی در این قالب وانگه جز توم مذهب
که من از نیستی جانا به عشق تو برون جستم
هوش مصنوعی: من در این جسم زندگی می‌کنم و جز تو به چیزی دیگر نیندیشیده‌ام. من از نبود خود به خاطر عشق به تو بیرون آمده‌ام.
اگر جز تو سری دارم سزاوار سر دارم
وگر جز دامنت گیرم بریده باد این دستم
هوش مصنوعی: اگر غیر از تو کسی را داشته باشم، سزاوار این هستم که سرم را از دست بدهم. و اگر تنها به دامانت چنگ بزنم، امیدی به نجات این دستم نیست.
به هر جا که روم بی تو یکی حرفیم بی‌معنی
چو هی دو چشم بگشادم چو شین در عشق بنشستم
هوش مصنوعی: هر جا که بروم، بدون تو، حرفی برای گفتن ندارم. وقتی چشمانم را باز می‌کنم، احساس می‌کنم که در عشق تنها نشسته‌ام.
چو من هی ام چو من شینم چرا گم کرده‌ام هش را
که هش ترکیب می خواهد من از ترکیب بگسستم
هوش مصنوعی: من مانند خودم هستم و در خودم غرق شدم، اما چرا رمز و رازی را که نیازمند ترکیب است، گم کرده‌ام؟ من از هم‌افزایی و ترکیب جدا شدم.
جهانی گمره و مرتد ز وسواس هوای خود
به اقبال چنین عشقی ز شر خویشتن رستم
هوش مصنوعی: در دنیایی که مردم دچار تردید و سردرگمی هستند و به خاطر وسوسه‌های درونیشان از مسیر درست منحرف می‌شوند، عشق واقعی و خالصی به وجود می‌آید که می‌تواند انسان را از مشکلات و خطرات درونی نجات دهد.
به سربالای عشق این دل از آن آمد که صافی شد
که از دردی آب و گل من بی‌دل در این پستم
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، دل من آنقدر تصفیه و پاک شده است که دیگر از درد و رنج زندگی‌ام بی‌دل و تنها باقی مانده‌ام.
زهی لطف خیال او که چون در پاش افتادم
قدم‌های خیالش را به آسیب دو لب خستم
هوش مصنوعی: چقدر زیبایی خیال او! وقتی در دامان او افتادم، با لبه‌های دندانم آسیب‌هایی به قدم‌های خیال او زدم.
بشستم دست از گفتن طهارت کردم از منطق
حوادث چون پیاپی شد وضوی توبه بشکستم
هوش مصنوعی: از گفتن دست کشیدم و از منطق حوادث فاصله گرفتم، چون این حوادث به طور مداوم تکرار می‌شوند و وضوی توبه‌ی من شکسته شده است.

حاشیه ها

1393/07/12 16:10

این شعر با درون انسان بازی میکند
انجایی که میگوید
اگر جز تو سری دارم سزاوار سر دارم
وگر جز دامنت گیرم بریده باد دستم

بشستم دست از گفتن طهارت کردم از منطق
حوادث چون پیاپی شد وضوی توبه بشکستم

1395/10/28 21:12
آمیتریس

شهریاررومی خواننده عزیزمون در آلبوم دولت عشق این آهنگ را به زیباییی خوانده است.پیشنهاد میکنم این آهنگ گوش کنید.به نام دیدار.من با این شعرو آهنگ مولانا را شناختم

1398/08/29 15:10
مهدی قناعت پیشه

خدا مشتاق دیدارم غریب،عاشق، چه پربارم
کنون ازخواب بیدارم،چو من عاشق،چسان زارم
من اینک بار بربستم،چه کم بارو سبک حالم
ندیدست غیر تو چشمم،که میبیند تورا جانم
نشانت را نمیجویم،،چو بر ذاتت یقین دارم
اگر جز تو سری دارم سزاوار همین دارم

1398/08/29 15:10
مهدی قناعت پیشه

کنون ازخواب بیدارم،چو من عاشق،چسان زارم
خدا مشتاق دیدارم غریب،عاشق، چه پربارم
من اینک بار بربستم،چه کم بارو سبک حالم
ندیدست غیر تو چشمم،که میبیند تورا جانم

نشانت را نمیجویم،،چو بر ذاتت یقین دارم
اگر جز تو سری دارم سزاوار همین دارم

1398/08/29 16:10
مهدی قناعت پیشه

کنون ازخواب بیدارم،چو من عاشق،چسان زارم
خدا مشتاق دیدارم غریب،عاشق، چه پربارم
من اینک بار بربستم،چه کم بارو سبک حالم
بغیر از تو ندیدستم،که میبیند تورا جانم

نشانت را نمیجویم،،چو بر ذاتت یقین دارم
اگر جز تو سری دارم سزاوار همین دارم

1398/08/06 11:11

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ‌ﻋﻨﻮﺍﻥِ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺍﻣﺘﺪﺍﺩِ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﯽ ﻓُﺮﻡ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻘﺎ ﺩﺭ ﺷﮑﻢِ ﻣﺎﺩﺭ، ﺗَﻦِ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺑﺎﻓﺪ. ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ، ﻣﻦِ‌ﺫﻫﻨﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺳﺎﺯﺩ. ﻧﻮﺯﺍﺩِ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭِ ﺧﻮﺭﺩﻥ، ﺷﻨﯿﺪﻥ، ﻭ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩِ ﺫﺍﺗﯽِ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻪ‌ﻧﺎﻡِ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﻢ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ، ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻓﮑﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺳﺎﺯﺩ ﺷﺎﯾﺪ «ﺍﺳﻢِ ﺧﻮﺩﺵ» ﺍﺳﺖ؛ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺍﺳﻢِ ﺧﺎﺹ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ‌ﺯﻧﻨﺪ. ﺑَﻌﺪ ﮐﻠﻤﻪ «ﻣﻦ» ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ؛ ﻫَﺮ‌ﮐﺲ «ﻣﻦ» ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺩﺍﺭﺩ. ﺳﭙﺲ ﺍﻟﮕﻮﯼِ «ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ» ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ؛ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ‌- ﻣﻦ، ﻋﺮﻭﺳﮏِ ﻣﻦ، ﺷﯿﺸﻪ‌ﺷﯿﺮِ ﻣﻦ، ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭِ ﻣﻦ- ﮐﻢ‌ﮐﻢ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ، ﺍﺭﺯﺵ‌ﻫﺎﯼ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺷﻨﺎﺳﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻟﮕﻮﯼِ «ﻣﺎﻝِ ﻣﻦ» ﺗﻤﺎﻡِ ﺍﺭﺯﺵ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺣﺎﻝ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺑﻪ‌ﻣﻔﻬﻮﻡِ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺣِﺲِّ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ، ﺑﻪ‌ﺍﺻﻄﻼﺡِ «ﻫﻤﺎﻧﯿﺪﻩ» ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ؛ ﻣﻦِ‌ﺫﻫﻨﯽ‌ﺍﺵ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺑﺰﺭﮒ‌ﺗﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.
ﻣﻦِ‌ﺫﻫﻨﯽ ﯾﮏ ﻣﺤﺘﻮﺍ ﻭ ﯾﮏ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﺩﺍﺭﺩ. ﻣﺤﺘﻮﺍﯼِ ﻣﻦِ‌ﺫﻫﻨﯽْ ﻫﺮ‌ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﻫﺮ‌ﭼﯿﺰﯼ‌ﮐﻪ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻫﻢ‌ﻫﻮﯾﺖ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ: ﭘﻮﻝ، ﻣﻘﺎﻡ، ﺩﺍﻧﺶ، ﻫﻤﺴﺮ، ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻭ ... ﻭ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭِ ﻣﻦِ‌ﺫﻫﻨﯽ ﺑﺮﺍﺳﺎﺱِ «ﻫﺮ‌ﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ، ﺑﻬﺘﺮ» ﺍﺳﺖ، ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﺳﺎﺱِ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؛ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺤﺘﻮﺍ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﻨﺪ. ﻓﮑﺮ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻫﺮ‌ﭼﻪ ﻣﺤﺘﻮﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺷﻮﺩ ﺍﻭ ﺑﺰﺭﮒ‌ﺗﺮ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ‌ﺍﺵ ﻫﻢ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.
ﻓﮑﺮﻫﺎ ﺣﻮﻝِ‌ ﻣﺤﻮﺭ ﻫﻢ‌ﻫﻮﯾﺖ‌ﺷﺪﮔﯽ‌ﻫﺎ ﺗﻨﯿﺪﻩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ، ﻫﺮ ﻓﮑﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ، ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺗﻮﺳﻂ ﺁﻥ ﻓﮑﺮ ﺑﻠﻌﯿﺪﻩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮﻫﺎ ﺑﺮ ﺟﺴﻢِ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﻢ ﺍِﻋﻤﺎﻝ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺍﯾﻦ‌ﺟﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺑﻪ‌ﺩﺍﻡِ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺑﻪ‌ﺩﺍﻡِ ﺫﻫﻦ ﻣﯽ‌ﺍﻓﺘﺪ. ﺑﺎ ﺩﯾﺪ‌ِ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﻭ ﻫﻢ‌ﻫﻮﯾﺖ‌ﺷﺪﮔﯽ‌ﻫﺎ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﺪ، ﺑﻪ‌ﺗﺪﺭﯾﺞ ﺍﯾﻦ‌ﮔﻮﻧﻪ ﺩﯾﺪﻥ، ﺑﺎﻋﺚ ﺍﯾﺠﺎﺩِ ﺩَﺭﺩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻗﺎﺑﻠﯿﺖِ ﻫﻤﺎﻧﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﺩَﺭﺩ‌ﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻧﯿﺪﻩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ؛ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻨﺲِ ﻣﺮﮐﺰِ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻋﻮﺽ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﯾﺎ ﺍﯾﻦ‌ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﺧِﺮَﺩِ ﺑﺰﺭﮔﺎﻧﯽ ﻣِﺜﻞِ ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ، ﯾﺎﺩ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﻮﺩ، ﻓﻀﺎﮔﺸﺎﯾﯽ ﮐﻨﺪ، ﻗﺎﻧﻮﻥِ «ﮐُﻦ‌ﻓَﮑﺎﻥ» ﺩﺭ ﺍﻭ ﺑﻪ‌ﮐﺎﺭ ﻣﯽ‌ﺍﻓﺘﺪ، ﭘﯿﻐﺎﻡِ «ﺍِﺭﺟِﻌﯽ» ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ، ﻋﺰﻡِ ﺭﺟﻮﻉ ﻣﯽ‌ﮐﻨَﺪ، ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺎﻇﺮ ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﯾﮑﯽ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ؛ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺍﺻﻠﺶ ﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﺯﻧﺪﻩ‌ﺗﺮ ﺷﻮﺩ.
ﺧﻼﺻﻪ‌ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ 787 ﮔﻨﺞ ﺣﻀﻮﺭ
پیوند به وبگاه بیرونی