گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۱۹

بگفتم حال دل گویم از آن نوعی که دانستم
برآمد موج آب چشم و خون دل نتانستم
شکسته بسته می‌گفتم پریر از شرح دل چیزی
تنک شد جام فکر و من چو شیشه خرد بشکستم
چو تخته تخته بشکستند کشتی‌ها در این طوفان
چه باشد زورق من خود که من بی‌پا و بی‌دستم
شکست از موج این کشتی نه خوبی ماند و نه زشتی
شدم بی‌خویش و خود را من سبک بر تخته‌ای بستم
نه بالایم نه پست اما ولیک این حرف پست آمد
که گه زین موج بر اوجم گهی زان اوج در پستم
چه دانم نیستم هستم ولیک این مایه می‌دانم
چو هستم نیستم ای جان ولی چون نیستم هستم
چه شک ماند مرا در حشر چون صد ره در این محشر
چو اندیشه بمردم زار و چون اندیشه برجستم
جگر خون شد ز صیادی مرا باری در این وادی
ز صیدم چون نبد شادی شدم من صید و وارستم
بود اندیشه چون بیشه در او صد گرگ و یک میشه
چه اندیشه کنم پیشه که من ز اندیشه ده مستم
به هر چاهی که برکندم ز اول من درافتادم
به هر دامی که بنهادم من اندر دام پیوستم
خسی که مشتریش آمد خیال خام ریش آمد
سبال از کبر می‌مالد که رو من کار کردستم
چه کردی آخر ای کودن نشاندی گل در این گلخن
نرست از گلشنت برگی ولیک از خار تو خستم
مرا واجب کند که من برون آیم چو گل از تن
که عمرم شد به شصت و من چو سین و شین در این شستم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگفتم حال دل گویم از آن نوعی که دانستم
برآمد موج آب چشم و خون دل نتانستم
هوش مصنوعی: گفتن حال دلم را شروع کردم، اما از نوعی صحبت می‌کردم که می‌دانستم نمی‌توانم به خوبی بیان کنم، به همین خاطر اشک‌هایم مانند امواج آب جاری شد و دلbroken‌ام را نتوانستم به تصویر بکشم.
شکسته بسته می‌گفتم پریر از شرح دل چیزی
تنک شد جام فکر و من چو شیشه خرد بشکستم
هوش مصنوعی: در حالی که گفتم که به خاطر دلشکستگی‌ام، احساساتم را به خوبی بیان نمی‌کنم، فکرم به شدت تحت فشار بوده و من مانند شیشه‌ای که می‌شکند، خرد شدم.
چو تخته تخته بشکستند کشتی‌ها در این طوفان
چه باشد زورق من خود که من بی‌پا و بی‌دستم
هوش مصنوعی: وقتی که کشتی‌ها به قطعات کوچک شکسته شدند و در این طوفان غرق شدند، زورق من چه می‌تواند بکند در حالی که من خودم بدون پا و دست هستم؟
شکست از موج این کشتی نه خوبی ماند و نه زشتی
شدم بی‌خویش و خود را من سبک بر تخته‌ای بستم
هوش مصنوعی: کشتی در این طوفان از هم پاشید و نه چیز خوبی باقی ماند و نه چیزی زشت. من در این وضعیت تسلیم شدم و خودم را از دست دادم و سبک‌بار روی تخته‌ای نشستم.
نه بالایم نه پست اما ولیک این حرف پست آمد
که گه زین موج بر اوجم گهی زان اوج در پستم
هوش مصنوعی: من نه در اوج قرار دارم و نه در پایین‌ترین سطح، اما این حقیقتی ساده است که گاهی از این بلندی به آن بلندی می‌روم و گاهی هم به پایین می‌افتم.
چه دانم نیستم هستم ولیک این مایه می‌دانم
چو هستم نیستم ای جان ولی چون نیستم هستم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم وضعیت من چیست؛ گاهی حس می‌کنم وجود دارم و گاهی احساس عدم می‌کنم. اما از این موضوع مطلع هستم که زمانی که وجود دارم، حس بی‌وجودی دارم و زمانی که حس بی‌وجودی می‌کنم، وجود دارم.
چه شک ماند مرا در حشر چون صد ره در این محشر
چو اندیشه بمردم زار و چون اندیشه برجستم
هوش مصنوعی: شکی برایم باقی نمانده است؛ در روز قیامت، وقتی صدها مسیر در این مکان وجود دارد، چون فکر کردم که از دنیای خاکی جدا شده‌ام و به حرکت درآمدم.
جگر خون شد ز صیادی مرا باری در این وادی
ز صیدم چون نبد شادی شدم من صید و وارستم
هوش مصنوعی: دل من به خاطر صیادی غمگین و دلتنگ شده است. در این سرزمین که من هستم، نه‌تنها شکار نشدم که شادی‌ای برایم نمانده است. اکنون من خود به گونه‌ای شکار شدم و از آزار رهایی یافتم.
بود اندیشه چون بیشه در او صد گرگ و یک میشه
چه اندیشه کنم پیشه که من ز اندیشه ده مستم
هوش مصنوعی: در سر من اندیشه‌ای هست مانند جنگلی که صد گرگ و یک میش در آن حضور دارند. حالا من چه کار کنم؟ زیرا من از افکارم به حدی مست و غرق در آن‌ها هستم که نمی‌توانم به درستی تصمیم بگیرم.
به هر چاهی که برکندم ز اول من درافتادم
به هر دامی که بنهادم من اندر دام پیوستم
هوش مصنوعی: هر چه چاهی که کندم، خودم در آن سقوط کردم و هر دامتی که برای دیگران گذاشتم، خودم هم در آن گرفتار شدم.
خسی که مشتریش آمد خیال خام ریش آمد
سبال از کبر می‌مالد که رو من کار کردستم
هوش مصنوعی: خسی که خریدارش آمد، به فکر واهی و بیهوده‌اش افتاد که موهایش را با کبر و غرور مسواک بزند و به دیگران نشان دهد که کار بزرگی کرده است.
چه کردی آخر ای کودن نشاندی گل در این گلخن
نرست از گلشنت برگی ولیک از خار تو خستم
هوش مصنوعی: به چه کاری دست زدی ای نادان؟ چرا گل را در این گلخن قرار دادی؟ نه از باغ تو برگی روییده است و نه می‌توانم از خارهای تو راحت شوم.
مرا واجب کند که من برون آیم چو گل از تن
که عمرم شد به شصت و من چو سین و شین در این شستم
هوش مصنوعی: من باید از خودم خارج شوم و به دنیا بیایم، همان‌طور که گل از ساقه‌اش جدا می‌شود. عمرم به شصت سال رسید و من در این شصت سال، مانند حروف "سین" و "شین" هستم که در کنار هم قرار دارند.

حاشیه ها

1395/01/03 15:04
مرادی

حال و هوای این غزل بسیار نزدیک به غزل «چه دانستم که این سودا مرا زین سان...»، که در کنار غزل «اگر شد سود و سرمایه چه غمگینی چون من هستم» و بویژه بیتِ «جهان ماهی، عدم دریا، درون ماهی این غوغا/کنم صیدش اگر گم شد که من صیاد بی شستم» میتواند راهگشای درک حالت غوغایی جناب مولانا در غزلِ «چه دانستم...» که بسیاری از دوستان فهمش را مشکل دانسته اند، باشد

1395/09/21 11:11

به نظر میرسد که مولانا به هنگام سرایش این غزل 60 ساله بوده باشند.

1396/11/06 04:02
همایون

انسان همواره در کار اندیشیدن است حتی در خواب و هدف اندیشه در انسان برتری است از خود، از آنچه هست رها شود و به بالا تر برسد، چرا؟ چه کسی‌ این اندیشه را به انسان داده است، هر کسی‌ هست درون دل‌ انسان پنهان است.
این غزل به دوست داران جلال دین می‌‌گوید هرگز فکر نکنید که به جایی‌ رسیده اید، که فکری کاذب است، زیرا خود او که مدت‌ها در این راه بوده و شصت سال را سپری کرده است هنوز نمیداند دل‌ چیست و آنچه تا کنون گفته، شکسته بسته و ناقص است، هر چند زندگی‌ او بسیار فرخنده و پر برکت بوده است و عشق و یگانگی را برای همه به ارمغان آورده است و شادی را چون گنجی رایگان به انسان‌ها بخشیده ولی در وادی اندیشه مکتب و دست آوردی پایدار که قابل آموزش باشد پدید نیاورده است که در آنجا اگر یک میش پیدا شود هزار گرگ آماده اند که آنرا بدرند
روی سخن به خصوص به کسانی است که کودن وار فکر می‌‌کنند با یاد گیری از جلال دین به مقام استادی رسیده اند و شاگردان زیادی به دورشان جمع شده اند و منبع درآمدی پیدا و شهرتی دست و پا کرده اند

1399/05/22 04:07
مهیار

سبال مالیدن : کنایه از لاف زدن ، ادعا کردن
خستم از خستن /xastan/ به معنی زخمی شدن و آزرده شدن میاد
تو مصرع بود اندیشه چون بیشه در او صد گرگ و یک میشه . تبدیل گفتار به گفتار محاوره و تبدیل است به ه جالب توجه