گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۱۶

تُرُش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیده‌ستم
ز افسون‌هاش مجنونم ز افسان‌هاش سرمستم
بتان بس دیده‌ام جانا ولیکن نی چنین زیبا
توی پیوندم و خویشم کنون در خویش درجستم
همه شب از پریشانی چنان بودم که می دانی
ولیک این دم ز حیرانی کریما از دگر دستم
از این حالت که دل دارد بگیر و برجهان او را
که من خاکی ز سعی تو ز روی خاک برجستم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تُرُش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیده‌ستم
ز افسون‌هاش مجنونم ز افسان‌هاش سرمستم
هوش مصنوعی: تو همیشه در حال عبوس و خشمگینی، اما با این حال، من هرگز اینقدر شیرینی را از جادوهای تو ندیده‌ام. به خاطر افسانه‌هایت، من مانند مجنون شدم و از آن داستان‌ها مهر و محبت در دلم نشسته است.
بتان بس دیده‌ام جانا ولیکن نی چنین زیبا
توی پیوندم و خویشم کنون در خویش درجستم
هوش مصنوعی: عزیزم، من بت‌های زیادی را دیده‌ام، اما هیچ‌کدام به زیبایی تو نیستند. اکنون به دنبال درک و شناخت خودم از طریق تو هستم.
همه شب از پریشانی چنان بودم که می دانی
ولیک این دم ز حیرانی کریما از دگر دستم
هوش مصنوعی: تمام شب به خاطر اضطراب و پریشانی در حالتی بودم که خودت می‌دانی. اما اکنون از دچار شدن به حیرت و سردرگمی، دیگر توان و قدرتی برای ادامه ندارم.
از این حالت که دل دارد بگیر و برجهان او را
که من خاکی ز سعی تو ز روی خاک برجستم
هوش مصنوعی: دل به این حالت نمی‌ماند، به دنیای او نگاه کن، زیرا من با تلاش تو از خاک برخاستم.