غزل شمارهٔ ۱۴۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش آرش خیرآبادی
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش آرش خیرآبادی
حاشیه ها
باسلام
چرا شاعر میفرماید که هرکجا ویران باشد امید گنج هست؟ممنون میشم اگر توضیح بدید.
طبیعتا هرکجا ویرانه بود،نشان از این دارد که در گذشته این مکان خانه ای،آبادی،شهری بوده...وگنجینه های دفن شده از گذشته طبیعتا در همین ویرانه هاست!
سلام
معنای حقیقی عبارت هر کجا ویران بود... این است که انسان هروقت از ساخته های ناموزون و غرض ورزانه وجودی خویش دست بشوید و این عوارض وجودی ( منیت ها ، خودبینی ها ،قشری گری های ریاکارانه و...) را معدوم نماید در زیر این خرابه ی هستیِ اضافی، به گنج هستیِ واقعی دست پیدا خواهد کرد.واساساً تا انسان در ساخته خویش نشسته است و به آرامش وهمی خود دل خوش است به فکر پی جویی گنج باطنی و فطری خویش نمی افتد .بعنوان مثال این بیت از عطار نیز اشاره به همین معنا دارد : نیست شو تا هستیت از پی رسد
تا تو هستی، هست در تو کی رسد
شاهکار مسلم و بی بدیل مولانا
در بیت اول
جمله یاران تو سنگند و توی مرجان چرا
آیا به این صورت درست تر نیست ؟
جمله یاران تو سنگند و تو مرجان چرا ؟
ببخشید
جمله یاران تو سنگند و تو یی مرجان چرا ؟
یا
جمله ی یاران تو سنگند و تو مرجان چرا
در مصراع نخست بیت ششم، واژه پیغامبر نادرست است؛ تصحیح شود به:
روی تو پیغمبر خوبی و حسن ایزدست
و نیز در مصراع دوم بیت هشتم، بهتر است شهدانه (بصورت پیوسته به هم) نوشته شود تا هم اسباب اشتباه نگردد و هم به انتقال بهتر معنای درست کمک کند.
بنابراین خوانش درست تر و موافق قرائن دیگر موجود در شعر مولوی چنین خواهد بود:
برنروید هیچ از شهدانه انسان چرا !؟
[خوانش دکتر سروش نیز در مجموعه رسول آفتاب (بازخوانی غزلیات دیوان شمس) از این مصراع هم چنان است]
این خوانش با مضمون بیت پسین نیز سازگارتر است که به احیای ارزشهای الهی و گنجینه های فطری و انسانی فرامیخواند ...
بعید نیست که در ذهن مولوی، این معنا با مفهوم قرآنی فلاح (رستگاری و شکوفایی، سر از خاک برکشیدن و...) نسبت و قرابتی یافته باشد ...
نشان به آن نشان که همو در جایی دیگر میگوید:
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد!؟
هر کجا تخمی بکاری آن بروید عاقبت
برنروید هیچ از شه دانه احسان چرا !!!
بنا به گونه کنونی خوانش و نگارش این بیت، معنا نزدیک به چنین چیزی تواند بود که:
ما تخم احسانی در زمین شاه(؟) کاشته ایم و چشم امید داشته ایم تا دانه احسان به بار آید (و شاه هم برابر آن، به ما احسانی کند، چون به هر کس احسان کنیم بقاعده پاسخ احسانمان را میدهد) ولی اکنون گلایه مندیم زیرا این گونه نشده و کنایه می زنیم که چرا این شاه(؟) نَمی پَس نمیدهد !!!؟؟
ناگفته، سخافت این معنا بر خوانندگان هوشمند آشکار است و روحیه مولوی از چنین دریوزگی ها گریزان!
مولوی درین جا تازیانه سلوک می زند و عتاب می دارد که:
اِی انسان! کِی می خواهی شهدانه وجودت را شکوفا کنی و به بار بنشانی!؟ تو که از یک دانه گیاهی کمتر و کهتر نیستی ...!
طوبا
چگونه است که از میان همه دانه ها، شاهدانه را بر گزیده است؟؟!
شهدانه یا شاهدانه بمناسبت تاج کرمناست در آن تعبیر جناب مولوی است که:
«تاج کرمنا ست بر فرق سرت ...»
در اشاره به آیه 70 سوره اسراء : «و لقد کرمنا بنی ادم/و به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم (و آنان را بر دیگر آفرینندگان برکشیدیم و برتری دادیم)»
اینک بنگرید این ابیات را:
تاج کرمناست بر فرق سرت/طوق اعطیناک آویز برت
------------------------------------------
تو خوش و خوبی و کان هر خوشی/تو چرا خود منت باده کشی
------------------------------------------
جوهرست انسان و چرخ او را عرض/جمله فرع و پایهاند و او غرض
------------------------------------------
ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش/چون چنینی خویش را ارزان فروش
سرکار خانم؟ طوبی گرامی،
شهدانه یا شاهدانه تخم خشخاش است، فرهنگ معین شرح مبسوطی از این گیاه ارائه کرده از جمله آنکه بنگ و حشیش را از آن می گیرند.
(فرهنگ معین جلد دوم صفحه 2007)
"...بر نروید هیچ از شه دانه احسان (نیکی، خوبی) چرا؟"
اشاره به همان بنگ و حشیش است که مولوی آنرا فاقد احسان، خوبی، نیکی می آورد...
پیروز باشید
بابک گرامی 0( بابکی دیگر)
خشخاش شاهدانه نیست تخم کوکنار است که
از گرز آن با تیغ زدن تریاک به دست می آورند.
خشخاش را در صفحه 1422 فرهنگ معین بیابید
جناب پریشان،
درست فرمودید، ولی طبع شاهدانه چنان است که از معین نقل کردم و ربط آن به مصراع مورد نظر...
دوستان جانم
گمانم این بیت ربطی به شاهدانه و یا خشخاش نداشته باشد
برنروید هیچ از شه دانه احسان چرا
تمام صفات خوب را مثل دانه دانسته ولی احسان را ، شاه ِ دانه ها ، به همین خاطر شه دانه آمده نه شهدانه
می گوید : احسان که شاه همه ی دیگر صفات است ، چرا میوه ای نمی دهد ،
یا : هرچه احسان می کنیم بی نتیجه است
خوشحال می شوم نظرتان را بدانم .
مانا باشید
دوست ،
درست میفرمایید ، جناب بلخی گویا میوه ای نچیده بوده است.
شیخ اما می فرماید : " تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز " به هر تقدیر؛
باری تعالی گویا در روزگار سعدی چنین حال و حوصله هایی داشته است.!
شهدانه معنای دیگری هم دارد که برابرست با:
مروارید بزرگ و نفیس ... (دهخدا بنقل از ناظم الاطباء)
وانگهی "دانه" نماد باشنده ای است که فرصت رشد و دگرگون شدن و فعلیت بخشیدن به ویژگیهای بالقوه اش را دارد و در میان چنین باشندگانی، انسان، شاه (بزرگ و برتر) است.
پیشتر هم از کاربرد این نماد در اشعار مولوی و همسان سازی او میان انسان و دانه، شواهدی آورده شد.
از آن دسته اند:
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی/
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
***
این دانههای نازنین محبوس مانده در زمین/
در گوش یک باران خوش موقوف یک باد صبا
تا کار جان چون زر شود با دلبران همبر شود
پا بود اکنون سر شود که بود اکنون کهربا
***
تو چو آب زندگانی ما چو دانه زیر خاک/
وقت آن کز لطف خود با ما درآمیزی شدست
***
دانهای بیچاره بودم زیر خاک/
دانه را دردانه کردی عاقبت
***
ای مانده زیر شش جهت هم غم بخور هم غم مخور/
کان دانهها زیر زمین یک روز نخلستان شود
(شش جهت/خاک، همان دنیای مادی است ...)
از خاک روزی سر کند آن بیخ شاخ تر کند/
شاخی دو سه گر خشک شد باقیش آبستان شود
***
دانه دل کاشتهای زیر چنین آب و گلی/
تا به بهارت نرسد او شجری مینشود
***
ز شیردانه عارف بجوشد آن شیره/
ز قعر خم تن او تو را صلا گوید
***
ز تک خاک دانهها سوی بالا برآمده/
که عنایت فتاده را به علی نردبان شود
***
گر چه نه به دریاییم دانه گهریم آخر/
ور چه نه به میدانیم در کر و فریم آخر
***
ماننده دانه زیر خاکم/
موقوف اشارت بهارم
***
چو بایدت که تو را بحر دایه وار بود/
مثال دانه در رو یتیم باش یتیم
***
بد نیست این غزل را دوباره بخوانیم و بر سفره رازگشایی جلال الدین بنشینیم و دانه وجودمان را به بهترین رویش بررویانیم:
تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمیدانم/
وزین سرگشته مجنون چه می خواهی نمیدانم
در این درگاه بیچونی همه لطف است و موزونی/
چه صحرایی چه خضرایی چه درگاهی نمیدانم
به خرمنگاه گردونی که راه کهکشان دارد/
چو ترکان گرد تو اختر چه خرگاهی نمیدانم
ز رویت جان ما گلشن بنفشه و نرگس و سوسن/
ز ماهت ماه ما روشن چه همراهی نمیدانم
زهی دریای بیساحل پر از ماهی درون دل/
چنین دریا ندیدستم چنین ماهی نمیدانم
شهی خلق افسانه محقر همچو شه دانه/
بجز آن شاه باقی را شهنشاهی نمیدانم
زهی خورشید بیپایان که ذراتت سخن گویان/
تو نور ذات اللهی تو اللهی نمیدانم
هزاران جان یعقوبی همیسوزد از این خوبی/
چرا ای یوسف خوبان در این چاهی نمیدانم
خمش کن کز سخن چینی همیشه غرق تلوینی/
دمی هویی دمیهایی دمی آهی نمیدانم
خمش کردم که سرمستم از آن افسون که خوردستم/
که بیخویشی و مستی را ز آگاهی نمیدانم
خانم مهناز س. گرامی،
به گمانم خوانش شما نحوه درست است.
یعنی آن گونه که خانم طوبی اول بار خواندند:
بر نروید هیچ از شه (توقف) دانهء احسان چرا؟
نمی تواند درست باشد، چراکه شاه (شخص) را با مکان(زمین در مصراع پیشین) همتا و برابر نتوان کردن و...
خوانشی هم که من داشتم:
برنروید هیچ (توقف) از شهدانه احسان (توقف، و دانه همزه ندارد) چرا؟
به دلایل عدیده درست نمی باشد...
خوانش شما:
بر نروید هیچ از شه دانهء احسان چرا؟(دانه در نسخه چاپی با همزه آمده)
ولی توجه بفرمایید که آنرا نیز می توان دو گونه متفاوت خواند،
آنگونه که شما خواندید:
1-برنروید هیچ(توقف کوتاه، و خبری است) از شه دانهء احسان چرا؟ (پرسشی)
که احسان را شاه دانه ها دانسته (آنگونه که خود به درستی فرمودید) و نتایجی که شما بدانها رسیدید.
ولی باز توجه بفرمایید که در این خوانش مصراع دوم مصراع نخست را نقض می کند که می گفت در همه جا تخم می روید (ولی در این یک جا نه!)
گونه دیگر خوانش:
2-برنروید هیچ از شه دانهء احسان؟ ( توقف، و پرسشی است) چرا؟ (پرسشی)
در این خوانش ازخواننده می پرسد:
من که گفتم تخم همه جا (هر کجا) می روید پس چرا گمان می بری که از احسان(در این یک جا) هیچ نمی روید؟ یعنی که از احسان نیز می روید...
و آنکه در این خوانش مصراع دوم مصراع نخست را نقض نکرده بلکه آنرا تضمین می کند ، ولی معنی بر عکس خوانش نخست می شود و در راستای بیتی که جناب پریشان روزگار از سعدی آوردند...
شادکام باشید
بابکی دیگر گرامی
گمان نمی کنم ،
خوانش مصراع دوم مصراع نخست را نقض نمی کند
هر کجا تخمی بکاری آن بروید عاقبت
برنروید هیچ از شه دانه احسان چرا
سخن از مکان نیست ، از دانه ی احسان است
می فرماید : ما دانه های احسان را می کاریم ولی نمی دانیم چرا میوه ای نمی دهد ولی طبیعتاً هر دانه ای باید بر بدهد ،
سؤال می کند ، در تعجب است ، امید دارد که بر دهد.
ممنونم که توجه فرمودید
مانا بوید
مهناز خانم گرامی،
"مکان" در باب خوانش خانم طوبی بود.
در مورد خوانش شما هرکجا را "همواره، همیشه" در نظر بگیرد...در مصراع بعدی این یک مورد استثنا می شود و نتیجه همانی است که پیشتر آوردید :"هر چه احسان می کنیم بی نتیجه است"...
این با نتیجه گیری آخرتان : "...امید دارد که (بار مثبت) بر دهد " مغایرت دارد.
یعنی شما دو گونه خوانش را با هم ادغام می کنید و سپس نتیجه گیری کلی.
ساده تر عرض کنم شاید بهتر متوجه منظورم شوید:
-در خوانش اول "چرا" را "پس چرا "بگیرید، به همان نتیجه ای می رسید که در ابتدا رسیدید:" پس چرا نمی روید= (پس چرا) هر چه احسان می کنیم بی نتیجه است"...
-در خوانش دوم "چرا" را "(پس) چرا که نه= پس چراکه نروید" بگیرید-> برنروید هیچ چرا= چرا که هیچ برنروید=چرا که برنروید= بر می روید
این دو خوانشِ متفاوتند با دو نتیجه گیری خلاف یکدیگر، و نه یک خوانش که هر دو بار را داراست...
یکی می پرسد: پس چرا بار نمی دهد؟
دیگری می گوید: چراکه بار نمی دهد، می دهد
گونه اول در مصراع نخست می گوید که این همیشگی(هرکجا) است ولی در مصراع دوم می گوید یک استثنا موجود است پس همواره، هرکجا ،همیشگی را می شکند و نقض می کند
در گونه دوم استثنایی موجود نیست، این مورد نیز مانند موارد دیگر بار می دهد...
امید که منظور را رسانده باشم
مهناز خانم گرامی،
نوشته بنده فعلاً رفت به بازداشتگاه، اگر زمانی آزاد شد خط دهم را اینگونه بخوانید:
بر نروید هیچ چرا= (پس) چرا که هیچ بر نروید= (پس) چرا که بر نروید= بر میروید
گرامی بابکی دیگر
تا ”دانه“ در آبست امید ثمری هست .
امید روییدن هست . پس از شاه دانه ی ِ احسان نیز امید ثمری هست ، میروید
مانا باشید
هر کجا تخمی بکاری آن بروید عاقبت
برنروید هیچ از شه دانه احسان چرا
چرا در تفسیر و بیان معنای ابیات ،اصرار دوستان و اساتید بر این هست که با فرضها و ابیات دیگر شاعر و تفاسیر مختلف ، معنی بیت یا مصرعی را بیان کنند ؟
از کجای این بیت معنی شهدانه و تخفیف بنگ و افیون برداشت کردند دوستان ؟ اصلا چه ربطی به بقیه ابیات داره این مساله ؟
شعری که از جمله غزلیات سوزناک و در فراق یاره و آتش فراق در حال آتش زدن کل وجود شاعر و خواننده هست آیا جای نصیحت برای بنگ بو ه ؟چرا معنی رو خیلی تحت الفظی انجام ندیم اصلا
هر کجا تخمی بکاری عاقبت می روید ، ای شه ، پس چرا تخم احسانت نمی روید ؟
آیا برای کسی که هر لحظه در حال سوختن هست ، پذیراتر نیست تا اینکه بگیم کههرجا دونه در میاد ، دونه بنگ ازش احسان در نمیاد ای شه
آخه اینچه حرف بیمعنی و جفا درحق این بیت و شاعر و شعر هست ؟
خواهش میکنم در بیان معانی اشعار فقط و فقط تا حد امکان از همون شعر و بیت استفاده کنید و این فرهنگ غلط حاشیه رفتن رو کم کم به حاشیه برونیم
در ضمن دوست عزیزی گفتن که دکتر سروش در این بیت شهدانه خوندن ، از ایشون خواهش میکنم مجدد گوش بدن ، دقیقا شه و دانه رو جدا میخونه دکتر سروش
لطفا لطفا کمی دقت ، کمی بی تعصبی و کمی خالی از فرضهای ذهنی
از شاه یا شاهدانه سخن نمی گوید
می گوید چگونه است که تخم نیکی به بار نمی نشیند.
خاموش گرامی،
همان شهدانه است ، نه آن که بنگ بار می آورد
" شهدانه احسان " است.
هر کجا ویران بود آن جا امید گنج هست
گنج حق را مینجویی در دل ویران چرا
هر کجا در زندگی مساله ای هست
این مسئله میتونه درد و رنجی برای انسان باشه و گوشه یا بخشی از زندگیش رو ویران کرده باشه، انسان دانا به این ویرانه به این شکل نگاه میکنه که اگه این مسئله ( ویرانه ) روحل کنه رشد میکنه ، و یک قدم در زندگی جلو تر میره ، پس رنج و درد ها ، گنج هایی هستند که انسان رو رشد میدن ، پیشرفت های عظیم صورت نمیگیره مگه این که درد عظیمی در درون وجودت ، قلبت داشته باشی ،
کسی که درد عشق عالم رو داره ، عاشق پدیده های خالقه ، به گنج حق میرسه ، که عشقه ، عشق به مهبت به انسان ها ، خدمت به نوع بشر
اگر روزی دلت ویرانه شد و درد عشق بهش افتاد ، میتونی گنج حق رو ببینی
+++++++
سلام دوستان کسی معنی واژه جزوم میدونه؟
در جواب دوستمون که معنی مصرع هرکجا ویران باشد امید گنج هست را نرسیدند به نظر من معنی آن این است که همونطوری که در قدیم گنج ها را در خرابه ها پنهان میکردند ( معمولا برای اینکه دست غریبه ها نیفتد و گنج را راحت ندزدند)، گنج الهی یا همان عشق را هم تنها میتوان در دل ویران ( که میتونه دلی باشد که درد عشق کشیده) پیدا کرد.
در بیت یازدههم مصراع اول
گیرم این خربندگان خود با سرگین میبرند
این سواران باز میمانند از میدان چرا
درمتن شعر سرگین آمده است باید " سنگین" نوشته واصلاخ گردد
شفیع عزیز همان سرگین صحیح است و نه سنگین. در اشعار عرفا، خربنده همچون امثال من است که بنده جسمانیت خود هستند و وجه روحانی خود را از یاد برده اند و انبان خود را پر از چیز های بیهوده کرده اند. بیت میگوید آنان که خربنده هستند که تکلیف ایشان مشخص است! آن اسب سواران چابک میادین عشق چرا بازماندند؟! دوستان دیگر هم درگیر شه دانه بودند و گمانه زنی های غلطی کردند و دوستی شه را جدا به معنی شاه به کاربرد که آن هم غلط است و معنی صحیح را شمس شیرازی! درست فرمودند. منظور این است که همانطور که مشخص است هر دانه ای باعث روییدن میشود، پس چرا شاه دانه احسان تو (یعنی بهترین دانه ها) در دل ها همیشه به بار نمی نشیند؟ یعنی دانه بی ارزش می روید اما شهدانه احسان چرا بی ثمر واقع میشود؟ و با قاطعیت عرض میکنم که شهدانه احسان در دل خربنده نمی روید :(
اینایی که نوشتند اشتباه زیاد داره
هرکجا ویران بود آنجا امید گنج هست
گنج حق را می نجویی در دل ویران چرا؟