غزل شمارهٔ ۱۴۰۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۴۰۷ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
کتفک زدن کنایه از دست انداختن و استهزاء
سلام و عرض ادب و احترام
سیاهه ای از دل برآمده حول بیت اول در قالب چند سوال و جواب
دوش چه خورده ای بگو ای بت همچو شکّرم
تا همه عمر بعد از این من شب و روز آن خورم
مخاطب : بتی همچو شکر
سوال: از آنچه دیشب خورده است
هدف و غایت: خوردن از آنچه بت همچو شکر وی خورده است در روز و شب
ارتباط ظنی این کمترین از عبارات و ارکان بیت
اول اینکه حال و روز و احوال تو نشان از آن دارد که چه در شب گذشته ی زمان خطی چه در شب ازلی زمان دهری چیزی خورده ای
بیت دوم که اقتباسی تلمیحی از روایت نبوی صل الله علیه و آله والسلم ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی است به دوش در ابتدای بیت اول خاصیت فرازمانی و مکانی می دهد و مخاطب این خطاب را به احمدی سیرتان و گونه گون صورتان تمامی اعصار و امصار تعمیم و گسترش میدهد
مولوی خود در قالب صفت و چه بسا این همانی معشوق خویش با شکّر به سوال مقدر خویش پاسخ می دهد هر آنچه خورده ای خاصیت شیرینی بخشی داشته است و شکرین بودن تو نشانی از آن دارد
من می دانم چون شکرینی و شعشعه ی جمال تو گویاست اما تو خود نیز بگو .....
ای علی که جمله عقل و دیده ای
شمه ای واگو از آنچه دیده ای
یا تو واگو آنچه چشمت یا جانت یافته است
یا بگویم آنچه بر من تافته است
از تو بر من تافت و قرار است بتابد چون داری نهان ؟!
قبل از تو و آمدن تو مخاطب چه رسول الله باشد چه انسان کامل نوعی هر عصر و مصدی من از این خوردنی بی اطلاع بودم
سرّ ما زاغ و ماطغی را من
جز از او از کجا بیاموزم
با دیدن تو و گفتن تو از ابایی که در مقام عند ربی و معیت الهی خورده ای مرا بر آن داشت که ترک هر خوردنی غیر از آن کرده شب و روز مهمان بر سر مائده و خوان این طعام آن جهانی باشم
یک سوال و جواب با عریزان و فرهیختگان
تو دیشب چیزی خورده ای اگر بگویی چه خورده ای من شب و روز از آن خواهم خورد این اول اینکه چگونه دست می دهد که به محض گفتن تو خوردن رزق تو برای من ممکن می شود و دو اینکه چطور شب و روز و در همه عمر برای من مقدور می شود ؟!
کجا هستم به کجا می خواهم بروم ؟!
چه می دانم چه می خواهم بدانم ؟!
چه می خورم چه ها می خواهم بخورم ....
و ادامه ی بی بدیل و یگانه ی این مخاطبه تا انتهای بی انتهای غزل....
به فرموده ی حضرتش یک دهان باید یا خواهم به پهنای فلک
و فهمی درست تا بگویم غزل که به صد قرن خلق آن خوانند....
گمان کنم مولانا جلال لاغر بوده و معشوقهاش چاق و تپلی (و شاید قندی چون گفته ای "بت همچون شکرم").
ببینید چی سروده:
داروی "فربهی" ز تو، یافت زمین و آسمان
تربیتی نما مرا، از بر خود، که "لاغرم"