اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
میل هواش می کنم طال بقاش می زنم
حلقه به گوش و عاشقم طبل وفاش می زنم
هوش مصنوعی: من به عشق او گام برمیدارم و با تمام وجود به دوستیاش ادامه میدهم. به خودم میاندیشم که برای او میافزونم و نشانه وفاداریام را با مهر و عشق به او نشان میدهم.
از دل و جان سکستهام بر سر ره نشستهام
قافله خیال را بهر لقاش می زنم
هوش مصنوعی: من با دل و جان شکسته، در مسیر نشستهام و برای رسیدن به تو، قافلهی خیالم را به حرکت در میآورم.
غیر طواشی غمش یا یلواج مرهمش
هر چه سری برون کند بر سر و پاش می زنم
هوش مصنوعی: علاوه بر غم او، هر چیزی که به من آرامش بدهد، هر چه به من برسد، آن را بر سر و پای خود میکوبم.
این دل همچو چنگ را مست خراب دنگ را
زخمه به کف گرفتهام همچو سه تاش می زنم
هوش مصنوعی: این دل من مانند چنگی است که از حال و هوای نابسامانش غرق در شادی و غم است. من زخمهای در دستان دارم و با هر ضربهای که به آن میزنم، احساسم را بیان میکنم.
دل که خرید جوهری از تک حوض کوثری
خفت و بها نمیدهد بهر بهاش می زنم
هوش مصنوعی: دل به زیورهایی از آب حیات خفت میکند و به ارزش واقعیاش توجهی نمیکند، اما من به خاطر ارزشش با آن برخورد میکنم.
شب چو به خواب می رود گوش کشانش می کشم
چون به سحر دعا کند وقت دعاش می زنم
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا میرسد و به خواب میرود، به آرامی او را به خودم میکشم و هنگامی که سپیده دم میشود و او دعا میکند، من نیز در زمان دعا به او میپیوندم.
لذت تازیانهام کی برسد به لاشهاش
چون که گمان برد که من بهر فناش می زنم
هوش مصنوعی: لذت ضربه زدن من به این موجود مُرده هرگز با لذت حقیقیام مساوی نخواهد بود؛ چرا که او گمان میبرد که من به خاطر نابودیش او را میزنم.
گر قمر و فلک بود ور خرد و ملک بود
چونک حجاب دل شود زود قفاش می زنم
هوش مصنوعی: اگرچه ماه و ستارهها یا عقل و پادشاهی وجود داشته باشند، اما اگر پردهای بر دل بیفتد، زود به آن پایان میدهم و قفلش را میشکنم.
گفتم شیشه مرا بر سر سنگ می زنی
گفت چو لاف عشق زد تیغ بلاش می زنم
هوش مصنوعی: به او گفتم چرا شیشهام را به سنگ میزنی، او پاسخ داد: وقتی به عشق خود میبالید، با تیغ بیرحمی میزنم.
هر رگ این رباب را ناله نو نوای نو
تا ز نواش پی برد دل که کجاش می زنم
هوش مصنوعی: هر رشته از این ساز پر از ناله و آواز تازهای است، تا دل از این نوای دلنشین بفهمد کجا را باید نوازش کنم.
در دل هر فغان او چاشنی سرشتهام
تا نبری گمان که من سهو و خطاش می زنم
هوش مصنوعی: من در دل هر صدایی که از او برمیخیزد، چیزی نهفتهام که نشان دهد من اشتباه نمیکنم و خطا نمیزنم، تا تو گمان نکنید که دچار سهو و نادانی هستم.
خشمِ شهانْ گهِ عطا خنجر و گرز می زند
من به سخاش می کشم من به عطاش می زنم
هوش مصنوعی: خشم پادشاهان باعث میشود که گاهی به کسی ضرر بزنند و او را مورد حمله قرار دهند. اما من از مهربانی و بخشش آنها بهره میگیرم و سعی میکنم به خوبی با آنها رفتار کنم.
سخت لطیف می زنم دیده بدان نمیرسد
دل که هوای ما کند همچو هواش می زنم
هوش مصنوعی: من به شدت و با ظرافت به این چشم نگاه میکنم، اما دل نمیتواند به آنها برسد، زیرا دلم مانند آن هوا به آنها فکر میکند.
خامش باش زین حنین پرده راست نیست این
راه شماست این نوا پیش شماش می زنم
هوش مصنوعی: ساکت باش، این صدا چیزی ندارد و واقعی نیست. این مسیر متعلق به شماست و من این آهنگ را برای شما میزنم.
حاشیه ها
با دورود
غزل شماره 1405 بیت دو که میفرماید از دل و جان شکسته ام اشتباه هست و در اصل از دل و جان سِکُسته ام درست میباشد بمعنای گسسته -- جدا شده- بریده شده تمنا میکنم اصلاح فرمائید با احترام .مُـرید
جناب شریف در این وادی شما بی نظیرید سلامت باشید
"می زنم" ردیف این غزل است و حرف "شین" حرف قافیه و اینجا ضمیر متصل است که اشاره به سوم شخص دارد یا هر چیزی که در میان عشق و ما قرار میگیرد، همراه با حرف تاسیس یا الف پیش از قافیه، در وزن رجز، که از شجاعت و افتخار و اعتماد و درستی شاعر میآید، همگی غزل را سراسر حماسی عرفانی ساخته است
جلال دین گوهر عشق در هستی را یافته است و به نقش عشق و نقش خود پی میبرد و میان او و عشق که عصاره و اصل و بنیاد هستی است دیگر هیچ واسطهای نیست و هر چه هست برای شنیدن آواز عشق است که هر لحظه نو میشود و نو شنیده میگردد و آوایی نو دارد، و این جلال دین است که این آوازها و نواها را به گوش ما میرساند زیرا لطافت آنقدر زیاد است که چشم نیز قادر به دیدن آن نیست و حتی دل نیز که ابزار کشف عشق در هستی است قدر آنرا نمی داند و گاه راه خود را گم میکند و گاه به خواب میرود و نمی داند با آن چکار بکند، پس صحبت از این است که عشق خود هستی است زنده و بسیار کارامد همچون سازی که باید نواختن آن را آموخت و بلد بود و با دل خود آن را نواخت، این است که عرفان جلال دین در اصل خود نمی تواند به مجموعهای از پندها و آیینها و رسوم خلاصه گردد و تبدیل به مکتب و فرقه شود که اگر اینگونه شود به لاف عشق بدل میگردد و این شیشه و این محدودیت را را باید با سنگ و تیغ بلا شکست و در هم گسست و به این راز پی برد که بزرگی انسان و بزرگی هستی در هم آمیخته است و این دو با هم بزرگی میکنند نه به تنهائی، این به هم پیوستن است که عشق را میسازد و میتواند به راه خود که راه شما و ما و هستی است ادامه دهد به هیچ حرف و حدیثی حتی آن چه از این غزل میگیری بسنده نکن و آن را به ناله ناراست مبدل نکن بلکه به آهنگ و نوا ی عشق گوش فرا ده و آنرا دنبال کن و با آن هماهنگ باش
بهمن شریف عزیز سپاسگذارم ازت
داشتم این شعر را با صدای شما گوش می کردم برای یافتن معنی شعر اینجا آمدم دیدم خودت پیام گذاشتی. شور و نوایی با دکلمه های زیبایت برایم آفریدی. ممنونتم
در این غزل شاعر از جانب خود و از جانب معشوق ،از هر دو جانب سخن می گوید .بیتی که این طور شروع می شود :
شب چو به خواب می رود گوش کشانش می کشم ...سخن معشوق است