گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۰۳

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم
آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمده‌ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می‌کند
پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور، صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم
هوش مصنوعی: من آمده‌ام که برای عشق تو جانم را فدا کنم، ولی اگر تو بگویی نه، من هم شکر می‌کنم و از این عشق دست می‌کشم.
آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
هوش مصنوعی: من به دل و جان آمده‌ام و از همه نگاه‌ها پنهان‌ام تا نگاهم به روح و چشمان روشن هدایت شود.
آمده‌ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم
هوش مصنوعی: من آمده‌ام که راهی پیدا کنم و به گنجی برسم. هدف من این است که طلا ببرم و خبر این موضوع را نیز به دیگران برسانم.
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
هوش مصنوعی: اگر دل من بشکند، جانم را فدای کسی می‌کنم که دل را می‌شکند. اگر سرم را از بدنم جدا کنند، من از کمر خود جدا می‌شوم.
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
هوش مصنوعی: او در دل من نشسته است، پس من به کجا باید نگاه کنم؟ او تمام زندگی و احساساتم را گرفته است، پس به کجا باید بروم؟
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می‌کند
پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم
هوش مصنوعی: تیر او چنان قدرتی دارد که می‌تواند کوه‌ها را شکاف دهد و اگر من سپر داشته باشم، نمی‌توانم در برابر این قدرت مقاومت کنم.
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
هوش مصنوعی: به آفتاب گفتم: اگر تو را ببرم، تاب و برق تو را به آتش در می‌آورد. او جواب داد: بله، اگر من بروم، این اتفاق می‌افتد.
آنک ز تاب روی او نور، صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
هوش مصنوعی: به خاطر درخشش چهره‌اش، نور خوشی به دل من می‌تابد و از زیبایی‌اش چنان می‌نوشم که روح و جانم سیراب می‌شود.
در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
هوش مصنوعی: من به شدت در فکر و آرزوی او هستم و به قدری به او علاقه‌مندم که مانند خیال او در ذهنم جا گرفته‌ام. به خاطر حسادت به نام او، نام زیبای او را بر چهره ماه می‌نهم.
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم
هوش مصنوعی: این شعر به این معنی است که شاعر پاسخی به باده‌ای می‌دهد که در گذشته به او پیشنهاد شده بود. باده از او می‌خواهد که بنوشد و اگر او امتناع کند، باده پیش کسی دیگر خواهد رفت. در واقع، شاعر به اهمیت لحظه و بهره‌مندی از فرصت‌ها اشاره می‌کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۴۰۳ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۱۴۰۳ به خوانش محمدرضا جراح زاده
غزل شمارهٔ ۱۴۰۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۴۰۳ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1387/07/11 22:10
امید حجتی

دوست عزیز خسته نباشی،
الف - گمان دارم مصرع اول از بیت سوم "آمده‌ام که ره زنم ..." باشد.
ب- گمان دارم مصرع اول از بیت هفتم موزن نیست و غلط املایی دارد.
پ - در مصرع اول از بیت ششم و هر دو مصرع‌ بیت هشتم "آنک" به کار رفته است. در همه موارد "آنکه" عبارت صحیح به نظر می‌رسد.
با احترام
---
پاسخ: با تشکر:
الف- تصحیح شد.
ب- مصرع اول بیت هفتم را باید با ادای کامل «آ» آفتاب بخوانید : «گفتم، آفتاب را» ، در این صورت وزن با یک سکته درست است، یعنی «مفتعلن مفاعلن» به «مفعولن مفاعلن» تبدیل می‌شود که این از لحاظ قواعد عروضی درست است، هر چند وقوع آن در ابتدای مصرع باعث به چشم آمدن آن می‌شود و در نگاه اول تصور می‌شود شعر مشکل وزنی دارد.
ج- مواردی همچون «آنک» و «چونک» گویا به رسم‌الخط منبع بر می‌گردند.تعداد وقوع آنها (در دیوانهای مختلف موجود در مجموعه) زیاد است و تصمیم گیری در مورد آنها را ترجیح می‌دهم در زمانی دیگر و به صورت دسته‌جمعی انجام دهم.

1402/07/17 15:10
جاوید مدرس اول رافض

تضمین این شعر

شب همه شب زنور او منزله قمر برم
گر زسرم کُله برد من زمیان کمر برم
گلشن نعمتست و جاه، من زبرش ثمر برم
..............
آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم
********
سیطره اش درین جهان بخت خوشش بود ضمان
  از رخ غنچه میبرم بر لب و آن دهن گمان
فتنه آخرالزمان، زان ذقن است و وزان دهان
..............
آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
********
اوست همه وجود من،من فقط این پیرهنم
با که بگویم عاقبت فته و جور آن صنم
براه او نمانده جز خیالی از جان و تنم
...........
آمده‌ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم
********
اذن اگر دهد ازان گلشن او ثمرکنم
سودبرد چو دیده ام  نظر بر آن قمرکنم
گر که کند عنایتی دست در آن کمر کنم
................
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
*********

آهوی جسم وپیکرش مُشک زناف میکند
مرغ دلش نشیمن از قله قاف میکند
جام می مغانه را باده ز صاف میکند
...........
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادِ تیر او وای اگر سپر برم
********
قوس کنم روان خود تا ببرد بقاب خود
جور مکن جفا مکن  دم مزن از عتاب خود
کی مه من خطا رود، دل تو ببر صواب خود
...............
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند؟ گفت بلی اگر برم
***********
کاله جان چو میبرد نا رس و کال گشته ام
نقص نَجُست راه او محو کمال گشته ام
غنچه نو شکفته در صبح وصال گشته ام
....................
در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
***********
گم نشود ز پیش او این دل مهر کیش من
رافض اگر کند کسی مرهم خون ریش من
نکهت زلف کی رود ز خاطر  پریش من
..............
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم
**********
جاوید مدرس رافض

1387/08/04 18:11

سلام و خسته نباشید.
من هم به نظرم جاهایی از این غزل سکته داره.
اما معمولا طبیعی است که پردازشهای متفاوت از یک شعر موجود باشه.
آمده‌ام که سرنهم، عشق تو را به سر برم
ور تو بگوئیم که نی، نی شکنم، شکر برم
آمده‌ام چو عقل و جان، از همه دیده‌ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمده‌ام که ره زنم، بر سر گنج شه زنم
آمده‌ام که زر برم، زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل‌شکن
گر ز سرم کله برد، من ز میان کمر برم
آن که ز زخم تیر او کوه شکاف می‌کند
پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم
گفته‌ام آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند، گفت بلی اگر برم
آن که ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
وان که ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
اوست نشسته بر نظر، من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور، نمی‌خوری پیش کس دگر برم **
موفق باشید.

1391/08/14 10:11
رضا

در مصرع دوم ( که نی ) صحیح نیست ( که نه ) بمعنی که بنه یا بگذار درست است

1391/12/24 08:02
رضیئی

لازم است ذکر کنم مصرع اول از بیت هفتم احتمالا (گفته ام ) بوده است . با تشکر

1392/05/01 08:08
عبداللهی

در پاسخ به رضا:
در مصرعِ دوّم همان «نی» صحیح است. «نی» در زمانِ مولانا، هم به معنای جوابِ منفی (خیر=نَخیر=نَه) بوده و هم به معنای «شاحه ی گیاهِ نی»، لذا «نی»ی اوّل و «نی»ی دوّم، دارای صنعتِ جناسِ تام است و از بدایع شعرِی به شمار می رود. یعنی اگر معشوق جوابی منفی بدهد، جوابِ منفی ی او نیز برای من مانند شکر شیرین است.

1392/05/01 08:08
عبداللهی

در جوابِ جنابِ رضایی:
در دیوانِ شمس و در مثنوی ی معنوی ی حضرتِ مولانا، از این موارد زیاد پیدا می شود، در اینجا کافیست آن را این گونه بخوانید: « گُفْ تَ مُ(با ضمه ی اضافه) آفْ تاب ... ».
شما شعرِ حضرتِ حافظ را که می بینید هیچ اشکالی ندارد، به این خاطر است که وی تمامِ اشعارِ پیش از چهل سالگی ی خود را سوزانده و برخی از اشعاری که پس از چهل سالگی گفته را بارها و بارها ، خودش تصحیح کرده و حاصل این دیوان شده است. البتّه ذات و نهاد و نظرِ پیرانِ طریقت و طبعِ شاعرانه دست به دستِ هم داده اند تا یکی از اعجوبه های شعرِ ایران یعنی حضرتِ حافظ را به این زبانِ زیبا اهدا نموده اند ، امّا تلاش و پشتکارِ ایشان نیز قابل ستودن است. امّا شعرهای حضرتِ مولانا جلال الدّین محمد بلخی، پس از سروده شدن، توسط مریدان نوشته می شده .

1393/02/21 01:04
ناشناس

سلام دوست گرامی،
کلمه "نی" در مصرع دوم همانطوری که آقای عبداالهی تأیید کردند به معنی "نخیر یا نه" استفاده شده است.
اما در مورد اینکه آیا درج درست آن "نه" است خواستم توضیح دهم که اشعار مولانا به زبان دری افغانستان سروده شده است که با زبان فارسی ایرانی تفاوتهای اندکی دارد. در زبان دری برای جواب منفی ما به جای "نه" از کلمه "نی" استفاده میکنیم. از انجایی که مولانا به زبان مادری اش یعنی دری شعر سروده، استفاده کلمه "نی" برای جواب منفی کاملا درست و خالی از اشتباه میباشد. با تشکر و احترام

1393/08/29 19:10
پگاه

بیت 9 معنیش چیه؟

1393/08/04 22:11
امین

بنام بیـــدار
سلام
و با سپاس از شما کآهنگتان تعالی شعـــر و شعـــوره
غـــرض تاییـــد مـــرقـــومات آقای عبـــداللهی بـــود در بیتِ هفتم که تـــرجیحِ حقیـــر ، انشایِ زیـــره
" گفتم و ... " که انشا... درست باشه
و سلام

1393/11/14 16:02
مبین

اخلائی اخلائی زبان پارسی گویم /
که نبود شرط در حلقه شکر خوردن بتنهائی
مولوی

1394/09/07 13:12
خالد

درود به دوستان
در آلبوم در خیال این مقاطع را با صدای خسرو آواز ایران بشنوید که مزید اذت است و متم کمال شعر است

1394/12/13 12:03
مریم

ممنون می شوم اگر بزرگواری معنی مصرع/ بیتهای زیر را شرح دهد:
1) مغهوم ”خبر برم" در مصرع «آمده ام که زر برم، زر نبرم خبر برم».
2) بیت «گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود/. تاب تو را چو تب کند...». به ویژه، بخش تاب تو را چو تب کند

1395/01/25 19:03
سهراب

من فقط معنی بیت دومی رو که خواسته بودید رو میدونم که گفتم آفتاب را گر ببری:در این بیت شاعر به آفتاب میگه اگه خودخواهانه گرما و نور خود را از ما دریغ کنی او(یار من) مرض تب را نثار تو میکند و آفتاب میگوید بلی می دانم مرض خودخواهی بدترین مرض هاست.

1395/03/21 19:05
ب. رحیمی

با احترام و ادب
سکته موجود در مصراع اول از بیت هفتم با تبدیل و تلفظ ضمه به "و" در "گفتم" با کمی کشیدگی واو در گویش رفع میگردد...
گوفتم آفتاب را...
همانند: گو، بگو، گویش و ...
سلامت باشید و پایدار.

1395/04/27 11:06
پرده نشین

گفته ام اگر وزن مصرع اول را اصلاح کند قید فعل مصرع دوم را دچار تناقض با خود گفته ام میکند که باید بصورت گفته در بیاد.

1395/06/06 18:09
پارسا

استاد شجریان دیوانه کننده این شعر را اجرا کردند

1395/07/17 01:10
سعید

به نظرم بیت هفتم مصرع اول باید به این صورت باشه "گفته ام آفتاب را گر ببری تو تاب خود" باشه

1395/09/30 20:11
آرش

آیا این غزل در پاسخ به غزل «آمده ای که راز من بر همگان بیان کنی» اومده؟

1396/01/12 22:04
مهدی حبیبی

این شعر را رضا یزدانی در آهنگ شهر دل از آلبومی به همین نام خوانده که در سایت بیپ تونز موجود نبود
پیوند به وبگاه بیرونی/

1396/06/13 10:09
میثم

سلام.1.خدمت عزیزی که فرمودند نی صحیح نیست عرض کنم که باید توجه داشت که زبان قدیم ما و به طبع شعرای ما همانند گویش مردم امروزی افغانستان بوده که زبان فارسی ایران به مرور به ابتذال کشیده شده.بنابراین در خوانش اشعار باید به لهجه اصیل توجه داشت برای مثال خانه را باید با فتح نون تلفظ کرد تا قافیه درست شود پس کلمه نی به معنی نه در شعر صحیح به کار برده شده است. 2.کلمه آنک در بیت 8 به معنی آن کسی که هست اما در بیت ششم آنک به معنی اشاره به نزدیک است که به زبان امروز معنی آن میشود ایناهاش و ایچنین است کلمه اینک به معنی اوناهاش که برای مثال در زبان روزمره ما میگوییم: احمد کو؟ در پاسخ میگوییم ایناهاش اینجاس.پس این کلمه هم در شعر درست به کار رفته. 3.شرح بیت سوم مصرع دو: مولوی میگوید که ای شمس من آمده ام تا از نزد تو زر و طلا ببرم(مراد از زر،معارف حقیقی یا همان سخنان شمس است) و اگر این که میخواهم را به من ندهی، خبر اینکه در اینجا زر انباشته شده را به تمام مردم شهر میرسانم و به همه میگوییم که تو گنج معرفت هستی تا تمام شهر به تو هجوم آورند در واقع نوعی تهدید شاعرانه و عاشقانه میکند. 4. شرح دشوار بیت هفت: تاب به معنی حرارت است.مولوی خطاب به شمس میگوید که همانطور که خورشید ناچار از تابش گرمای خود است تو نیز ایچنین هستی پس اگر گرمای معرفتت را به من نتابی و من را از آن دریغ کنی این تو هستی که دچار تب و بیماری میشوی و شمس در جوابی رندانه به او میگوید که آری اینگونه است. من شمسم و ناچار از تابیدن اما به تو یا غیر تو.با تشکر از شما سروران. برای رفع سوالات خو در دو زمینه مولوی و فردوسی به جیمیل من پیام بدهید

1403/09/27 08:11
مهدی از بوشهر

سلام 

ممنون از توضیحات مفید تان 

1396/06/14 14:09
نادی

با سلام
در بیت آفتاب،منظور شاید این باشد که حرارت خورشید در برابر حرارت عشق الهی به اندازه تب کم می شود.و مصرع دوم هم اشارت به خلیفه الهی بودن انسان دارد و اینکه بقیه مخلوقات این امانت عشق الهی رو قبول نکردند.

1397/02/21 12:05
برگ بی برگی

آمده ام که سر نهم ، عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی ، نی شکنم شکر برم
برای این بیت دو معنی میتوان نگاشت بدین صورت که آمده ام و یا آماده ام که سر خود ((کنایه از سر من های ذهنی ) را بگذارم و منیت ها و تعلقات دنیوی خود را رها کنم و عشق به تو را جایگزین آن کنم و مرکز خود قرار دهم و اگر جوابم کنی و برانیم ، نخواهم شکست و آن نه کفنتن هم برای من شکر است و حداقل این بهره را که میتوانم ببرم .بیاد داریم در آن غزل معروف حضور همگان است می گوید ؛ آن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست / وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست . که دفع و نفی و ناز شاهانه هم برای عارف عالمی دارد .
و در معنای دیگر مصرع دوم گمان کنم در شرح مثنوی جلسه پنجم ، دکتر سروش به زیبایی اشاره میکنند که منظور نی دوم آن نی میباشد که در آن می دمند و از نوای آن لذت میبرند و مولانا خود را نی میداند که حضرت حق در آن دمیده و از این طریق معرفت خود را به خلق جاری می کند و هر صدایی که از مولانا بر می خیزد بواسطه دمیدن اوست و بدین معنی اجمالی ؛ حال که مرا برای سر نهادن و عاشقی شایسته ام نمیدانی پس نی ( خودم ) را میشکنم و بدین طریق شکر موجود در بطن نی را که از سوی تو میباشد به خلق ارزانی میکنم .
با پوزش از اساتید محترم و درخواست عفو چرا که خود را بسیار نیازمند شنیدن و آموختن میدانم و نه بیان.

1397/03/13 16:06
بیگانه

هاهاهاااااااا
چه شووووووری دارد این شعر!
شراب است، شرااااب!
شور است و سماع...!
آدم را کاملا به وجد و شور می آورد...

1397/03/14 05:06
محدث

بله بیگانه جان
به خصوص برای کسی که از خود بیگانه و مستغرق در یاد یار باشد شورش دوچندان است!
از معدود تغزلات ملای بلخی که تمامش را از برم!
چشم نخورم:)

1397/06/25 13:08
نکته بین

در بیت اول مصرع دوم نی دوم به معنای نیشکر است که با شکستن آن شکر از آن استخراج می شود منظور مولانا این است که اگر تو جواب منفی بدهی که نی اول است من جواب منفی تو را می شکنم و بالاخره شکر گفتار تو را خواهم برد یعنی به جواب منفی تو گوش نمی دهم در حقیقت در مصرع اول شورشی بودن و سر دادن خود را قبلاً بیان داشته و با جواب منفی معشوق قانع نخواهد شد و مصمم است که از شکر عشق معشوق خود را سیراب کند و به جواب منفی معشوق هم اعتنا نمی کند و آنرا خواهد شکست تا سیراب شود.

1397/06/04 12:09
زهرا

جناب قنبریان،بسیار زیبا تفسیر کردند،با تشکر

1397/08/02 07:11
دریا

با تشکر از تمامی دوستان تفسیر جناب میثم بسیار به دل مینشیند. حقیقتا همانطور که گفتی شرح بیت هفتم بسیار دشوار لست که شما به خوبی بیان کردید اما بنظر من پایان جمله از زبان شمس تبریزی اگر به این صورت اصلاح شود به منظور بیت و آن ارتباط خاص بین حضرت مولانا و جناب شمس نزدیکتر خواهد بود
.مولوی خطاب به شمس میگوید: همانطور که خورشید ناچار از تابش گرمای خود است تو نیز ایچنین هستی پس اگر گرمای معرفتت را به من نتابی و من را از آن دریغ کنی این تو هستی که دچار تب و بیماری میشوی و شمس در جوابی رندانه به او میگوید که آری اینگونه است " بلی اگر برم" آری اینگونه است اما اگر من تابش خود را از تو بردارم (ببرم) ولی من تابش خود را از تو نمیبرم(برنمیدارم).

1398/01/17 13:04
علی

در هوس خیال او همچو هلال گشته ام
یعنی مثل هلال ماه لاغر شدم
در مصرع بعد هم چون نام قمر آورده شده محتمل تر همان هلال است

1400/06/02 20:09
ملیکا رضایی

آره این طور هم میتواند باشد ولی در بیشتر نسخه ها خیال آمده و جناب jamali.m هم که این شعر را گفتند بی ربط نمیتواند باشد و در این میان لحن گفتارمان اگر همان خیال بماند ،آهنگین تر است و قابل ذکر باشم که استاد شجریان هم خیال را در آهنگ خود آورده و میخواند ولی شاید هلال درست تر باشد ...

تا چه باشد و بزرگان چه میگویند  

1398/05/17 10:08
jamali.m

بنده در خصوص ضبط صحیح بین «همچو خیال گشته ام» و «همچو هلال گشته ام» بخاطر کم بضاعتی در این ساحه نمی توانم نظری داشته باشم ولی ناخودآگاه این بیت از مثنوی شریف به ذهنم متبادر شد که شاید بی ارتباط به مسئله نباشد:
حضرت مولانا خیال و هلال را هم وجه و به معنی بسیار نحیف گرفته اند آنجا که در دفتر اول می فرمایند:
می‌رسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست بر شکل خیال

1403/09/26 09:11
مهدی از بوشهر

سلام 

چه زیبا فرمودید.

بهره بردم 

درود 

1398/08/14 12:11
شهزاد

بنظرم : "در هوس خیال او همچو خیار گشته ام" بهتر است

1398/11/31 14:01
اصغر خرد

سلام ... اگر امکان داره این غزل را شرح دهید

1398/11/12 08:02
تنها خراسانی

امده ام که سر نهم!
آری !
باید تسلیم بود و سر نهاد.
ور تو بگویی ام که نی ،نی شکنم شکر دهم.باری، باید تمرین "لا" کرد تا خالی شد."نی" از "آری" کاربردی تر است.بر خالی شدن باید نی گفت تا "نی " شد !شکست و شکر داد.
»الله لا اله الا هو»—نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار—
خالی از چه چیز؟ از هفت گناه کبیره .سوره نسا آیه 31اگر از گناهان بزرگی که نهی شده اید(می شوید)پرهیز کنید.گناهان کوچک شما را می پوشانیم و می بخشیم و شما را در جایگاه با ارزشی قرار می دهیم.

1398/11/12 08:02
تنها خراسانی

بررسی هفت گناه کبیره با شخصیت های کارتون باب اسفنجی...
باب اسفنجی = شهوت
اختاپوس = خشم
خرچنگ = حرص و طمع
حلزون = شکم پرستی
پلانگتون = حسادت
پاتریک = تنبلی
سنجاب = تکبر و خودشیفتگی
حافظ معتقد است
مباش در پی و آزار و هرانچه خواهی کن/که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
یعنی ریشه هفت گناه کبیره مردم آزاری است. تمامی این گناه رنج دادن دیگری است.

1398/11/12 09:02
تنها خراسانی

تا خالی نشوی از "من ذهنی"
این بیت زیبا چگونه جاری و ساری گردد!
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر کنم

1398/11/12 09:02
تنها خراسانی

هیچ اجباری هم در کار نیست
«گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم»
مولانا هم با جان دل با این غزل آسمانی ،باده را می نوشد!
«این غزلم جواب ان باده داشت پیش من»

1398/11/18 00:02
تنها خراسانی

عارف در چنین موقعیتی، همانند «نی» است «که از خود و خودی تهی است و در تصرّف عشق و معشوق است» (فروزانفر، 1379، جلد اول: 2).
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ی

ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
(مولانا1375، دفتر اول، بیت 599)
این تهی شدن از خود همان فناست که مولوی در جایی دیگر به صراحت «ترجمان حق شدن» را که همان ناطق به حق شدن است، منوط بدان می‌داند:
من فانی مطلق شدم تا ترجمان حق شدم
ی

گر مست و هشیارم ز من کس‌نشنود خود بیش و کم
(مولانا1363، جزو سوم، غزل 1389)

1398/12/26 22:02
امین دارائی

سلام.
این شعر را "علیرضا افتخاری" در تصنیفی به نامِ "نیمۀ نهان" در آلبومِ "ماه پنهان" به آهنگسازیِ "فریدون خوشنود" خوانده است.

1398/12/11 11:03
اکبر khayat۱۴۹۳@gmail.comا

سلام بر دوستان فرهیخته،
آمده ام که سر نهم، عشق تو را به "سر" برم
ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم
بنظر اینجانب مصداق بارز این بیت مولانا و جلوه کامل آن حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام است که در راه وصال معشوق، "سر" خود را داد و در طول مسیر حرکت کاروان و چهل منزل، عشق خود را به معبود یکتا نشان داد و در طول تاریخ برای همه انسانها درس وفاداری و انسانیت آموخت.

1399/01/09 20:04
پله پله تا ملاقات خدا

بعضی از غزلیات شمس تبریزی که از تالیفات مولانا ست ،
توسط دکتر علی حاجی بلند شرح داده شده است که میتوانید از سایت
www.aparat.com دانلود کنید.
معرفت،برنامه ای از گروه معارف و اندیشه دینی شبکه چهار سیما است که با محوریت ارائه مباحث فلسفه اسلامی و با حضور دکتر دینانی تهیه شده است.این برنامه یک برنامه گفتگو محور است که در کنار فلسفه اسلامی به شناخت اندیشه های اسلامی در کلام بزرگان و قرآن کریم می پردازد و در هر دوره برنامه به غیر از تشریح فلسفه ، نظرات بزرگانی چون عطار، حافظ ، سعدی و مولانا نیز بررسی می شود.مجری این برنامه دکتراسماعیل منصوری لاریجانی و مهمان ثابت آن دکترغلامحسین ابراهیمی دینانی است.میتوانید تمام قسمت های برنامه را از آرشیو صوتی در اینترنت به رایگان دانلود کنید.

1399/03/29 09:05
امیر

در خصوص بیت یکی به آخر مصرع دوم می‌فرماید ور سر رشک نام تو نام رخ قمر برم به جای واژه نام دوم باید وام باشد و خوانده شود وز سر رشک نام او وام رخ قمر برم.

1399/04/08 10:07
سعید

دوستان خوبم سلام تفسیرهای بسیار عالی داشته اید واقعا استفاده کردم.
درمورد بیت : گفتم آفتاب را یه توضیح داشتم که خدمتتون عرض میکنم :
میگه که به آفتاب گفتم تو اگر تاب خود را از جهان برداری معشوق من تابش ونور تو را تبدیل به تب میکند یعنی بانور وجود خودش تاب تورا بسیار ناچیز میکند و آفتاب هم جواب میده واذعان میکنه که بله درسته ولی من اگر تابش خودرا بردارم ولی من قصد ندارم تابم را ازجهان ببرم. پایدار باشید

1399/04/15 16:07
نادر

درود
به گمان بنده بیت هفتم مصرع اول می بایست اینطور بوده باشد :
گفتمش آفتاب را گر ببری تو تاب خودد
البته فقط گمانم . شما اعتنا نکنید

1399/05/21 12:08
محمود روحانی

از توضیحات برخی حاشیه نویسان دانشمند بسیار بهره بردم. دربارۀ بیت "آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد / و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم" توضیحی ندیدم و دوست دارم معنای آن را بدانم. خوشحال می شوم اگر کسی دربارۀ معنای این بیت توضیح بدهد.
همچنین دربارۀ بیت چهارم مصرع دوم "گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم" نیز محتاج توضیح بیشتر هستم. این که آیا کلاه از سر ربودن مثلاً یک بازی، سنت، یا رسم جاافتاده بوده و اگر بوده آیا چیز مثبتی بوده یا مثلاً معنای کلاهبرداری داشته. و دیگر این که از میان کمر بردن به معنای شال کمر کسی را باز کردن بوده و اگر بوده آیا هنر یا امتیازی محسوب میشده.

1402/01/11 13:04
سعید

عبارت "گفتم آفتاب را" در مصرع اول بیت هفت اشکال وزنی داره؛ این اشکال در منبع کاغذی هم وجود داره

فکر میکنم درستش اینه: "گفته‌ام آفتاب را"

1402/04/27 22:06
شیرو
در بیت هفتم و هشتم، مولانا با نام و شهرت شمس تبریزی، "شمس"(خورشید) و تبریزی( تب-ریز-ی) بازی لفظی می کند. یعنی به "آفتاب(آف-تاب)" میگوید اگر تو نتابی، شمس(خورشید) کار تابیدن تورا با "تب-ریختن"(تبریزی: گرمادهی) انجام می دهد. در بیت هشتم نیز به همچنین؛ چون "نور-ریختن" شمس(تب-ریز-ی) مانند آب جویبار می ریزد به "جوی حسن" خوانده شده که از جمال شمس تب-ریز-ی، نور ساطع می شود و میریزد.. همچنین این شعر میگوید در قرن هفتم از نیشکر، شکر میگرفته اند یعنی این گیاه در منطقه بوده است.
1402/07/15 23:10
جاوید مدرس اول رافض

تضمین این شعر

شب همه شب زنور او منزله قمر برم
گر زسرم کُله برد من زمیان کمر برم
گلشن نعمتست و جاه، من زبرش ثمر برم
..............
آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم
********
سیطره اش درین جهان بخت خوشش بود ضمان
  از رخ غنچه میبرم بر لب و آن دهن گمان
فتنه آخرالزمان، زان ذقن است و وزان دهان
..............
آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
********
اوست همه وجود من،من فقط این پیرهنم
با که بگویم عاقبت فته و جور آن صنم
براه او نمانده جز خیالی از جان و تنم
...........
آمده‌ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم
********
اذن اگر دهد ازان گلشن او ثمرکنم
سودبرد چو دیده ام  نظر بر آن قمرکنم
گر که کند عنایتی دست در آن کمر کنم
................
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
*********

آهوی جسم وپیکرش مُشک زناف میکند
مرغ دلش نشیمن از قله قاف میکند
جام می مغانه را باده ز صاف میکند
...........
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادِ تیر او وای اگر سپر برم
********
قوس کنم روان خود تا ببرد بقاب خود
جور مکن جفا مکن  دم مزن از عتاب خود
کی مه من خطا رود، دل تو ببر صواب خود
...............
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند؟ گفت بلی اگر برم
***********
کاله جان چو میبرد نا رس و کال گشته ام
نقص نَجُست راه او محو کمال گشته ام
غنچه نو شکفته در صبح وصال گشته ام
....................
در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
***********
گم نشود ز پیش او این دل مهر کیش من
رافض اگر کند کسی مرهم خون ریش من
نکهت زلف کی رود ز خاطر  پریش من
..............
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم
**********
جاوید مدرس رافض

1402/07/17 15:10
جاوید مدرس اول رافض

ترجمه بترکی

Gelmişam sana başimi veramGelmişam aşkini başimda taşiam
    گلمیشم ای گوزلل یاریم باشیمی وئرمکدن اوتور
گلمیشم عشقوی گوزل باشدا گوتور مئکدن اوتور
.......
Eğer sen bana yok soylersen
Sanin yokokono ben bal gibi karşilarim
اگر کی یوخ سویلیه سئن سویله منه مثل شکر
بال گیبیدیر او یوخ منه کارشیلارام  عشقه اثر
........
gözlerden gizli، Akil ve can gibi geldim
Ta ki nazar maşalesini canin göz bebeklerine aparmiş olam
گوزله لره گیزلی گئلیرم،عقللیه جان مثالی من
گوزلره جا ن مشعله سین گوتورورم کمالی من
.........
Odur ki gözomde babak gibi takilmiş
Ben nerye baka bilerim ki?
Odur ki künlomon kentini tom esir almiş
Ben nereye gide bilirim ki?
او اوتوروب گوزده ببک ،گوز باکا بیلمیر هئچ یئره
کونلون آلیبدی شهرینی ،جان گئده بیلمیر هئچ یئره
.........
Bu gazalim cevabdir o şaraba  ki bana
vermiştir
Soyledi iç eğer eçmezsen başkasina sunacağim
بو غزلیم جوابدیر او باده کی منده،  وئرمیش او
سویلری ایچ ایچئن میسئن باشکاسی، ایچمه سین بیلیر

برگ سبز تحفه درویش

1402/08/06 00:11
سفید

 

شاهکار...

 

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم...

اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم...

 

1403/06/25 10:08
همیرضا

آقای مجید سلیمانی در کانال تلگرام کاریز در مورد نحوهٔ‌ خواندن «نی» در عبارت «ور تو بگوییم که نی» اینطور نوشته‌اند:

از نی و نی

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم / ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم

استاد عزیز شفیعی کدکنی در پانویس خود بر این بیت در مجموعه گزیده غزلیات شمس آورده است که:
«نی: نه، حرفِ نفی. نشان می‌دهد که در تلفظِ عصرِ مولانا و یا تلفظِ عصرِ رایج در حلقه‌ی یارانِ او، حرفِ نفی به همان گونه‌ای تلفظ می‌شده است که «نی» به معنیِ قَصَب، نیِ در نیشکر.» و این یادداشت به همین نکته می‌پردازد. 
و بعد آورده‌اند: «در ادوارِ مختلفِ زبان فارسی و در لهجه‌های متفاوتِ آن، این کلمه تلفظ‌های متفاوت داشته است و این نکته را از تأمل در قوافی شعرها می‌توان به دست آورد.» و سپس افزوده که منوچهری آن را با کلماتی از نوع هجی و ردی قافیه کرده و نیِ نیشکر را هم با می، جُدَی و طَی قافیه کرده است.»

توضیح نخست استاد را من اینگونه می‌فهمم که این دو واژه نی و نی در زبان مولانا تلفظ یک‌سان داشته‌اند (گرچه اشاره نکرده‌اند که آن تلفظ چه بوده است) و اگر این خوانش درست باشد، چنانکه خواهیم دید، شواهد آن را تایید نمی‌کنند. 

به واقع، هم جستجو و تامل در قوافی، و هم تصریح نسخ، شهادت می‌دهند که دست کم در زبان مولانا حرف نفیِ نی بر وزن بی (ni)، و نی نیشکر، نَی (nay) خوانده می‌شده است، دقیقاً مطابق مثال ابیات منوچهری. 

قراین بسیارند. پیش از همه، دو ضبط همین بیت را از نسخ اساس تصحیح استاد فروزانفر آورده‌ام که فتحه روی نَی نیشکر دیده می‌شود. برای روشنی بیشتر، بیت دیگری افزودم:
بُد بی تو چنگ و نَی حزین / بُرد آن کنار و بوسه این. 
به بیت پیشین هم توجه کنیم. پَی، که بعد به کارمان می‌آید و نَی و این را در جای جای نسخ می‌توان دید. 
اما نزدیک‌ترین و مشهورترین شاهد ما همان «بشنو این نَی، چون شکایت می‌کند..» در آغاز نسخه قونیه است و فتحه بر روی نَی آشکار است.

قراین در قوافی را همچنان در خصوص نَی نیشکر پی بگیریم. دقّت کنیم که بسیاری از کلمات هم‌قافیه فارسی مانند دَی و مَی و پَی و کَی هم مانند «نی» امروزه خوانش متفاوتی دارند اما از تطابق قافیه با واژگان عربی، که تلفظ قاعده‌مند دارند، همچون حَی، شَی، فَی و طَی، می‌توان خوانش درست را تشخیص داد. 
از جمله در دیوان داریم:
شکّران در عشق او بگداختند / سربریده ناله کن مانند نی 
که هم‌قافیه شده است با شی و حی و آن کلمات فارسی که آمد.
و
چون همیشه آتشت در نی فتد / رفت شکّر زین هوس در جانِ نَی 
همراه با فَی، طَی...
در مثنوی:
دو دهان داریم گویا همچو نی / یک دهان پنهان‌ست در لب‌های وی
و به قاعده‌ی قیاس، وَی را هم ببینید که:
مدرسه و تعلیق و صورت‌های وی / چون به دانش متّصل شد گشت طَی

و امّا نیِ حرف نفی و تلفظ آن که ni بوده. من اینجا آن شبه فعل نی به معنی «نیست» را، که خیلی پرکاربردتر است، کنار می‌گذارم که مقصود ما سرراست‌ باشد. 
ابتدا از مثنوی:
دفع می‌گفتم، مرا گفتند نی / نیست چون تو عالمی صاحب فنی
چون مرا پنجاه نان هست اشتهی / مر تو را شش گِرده، همدستیم؟ نی
می‌زند کفلیز کدبانو که نی / خوش بجوش و برمجه ز آتش‌کُنی
تو ز جایی آمدی وز موطنی / آمدن را راه دانی هیچ؟ نی
تو چنان جلوه کنی؟ گفتا که نی / بادیه نارفته چون کوبم منی؟
و دیوان:
آن جا که منم چو من نگنجم / گنجد دگری؟ بگو که نی نی...
و با دعوی، معنی، آری، یعنی و مانی هم‌قافیه شده است.
و همچنین
نکنی خمش برادر چو پُری ز آب و آذر / ز سبو همان تلابد که در او کنند یا نی؟
و همراه با جانی، کانی، فلانی، دهانی، زبانی... 

من اینجا نظرم به آثار و زبان مولانا بود. امّا همین را می‌توان ادامه داد و دید که این قاعده در باب نی و نَی، نزد قدما، دست کم تلفظ غالب و رایج و راسخ بوده است:  

به مثال حافظ که آشنای اذهان است:
لبش می‌بوسم و در می‌کشم می... تا آنجا که «حدیث بی زبانان بشنو از نی»
همراه خوی، طی، می، پی، وی...
و جای دیگر...
به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می... تا «به قول مطرب و ساقی به فتوی دف و نی»
همراه با الْکَی، شَی، طی، علَی و البته دَی، وَی و کَی (به معنی پادشاه)

نظامی:
بیا ساقی آن جام رخشنده می / به کف گیر بر نغمه‌ی نای و نی
و تلفظ می را هم که پیشتر ذکر کردیم.

در شاهنامه امّا نی با می، ری و پی آمده که به ظاهر همگی با فتحه خوانده می‌شده‌اند. در اینجا هم‌قافیگی با کَی، به معنی شاه، که در نسخ قدیم (و در تصحیح خالقی مطلق) فتحه هم دارد، یاری می‌کند:
برفتند یکسر به فرمان کَی / چو آتش که برخیزد از خشک نی
خود از جای برخاست کاووس کی / برافروخت بر سانِ آتش زِ نی

و در خصوص حرف نفی... این شاهد از حدیقه سنایی در مدح:
گر بخواهی تو جانش از معنی / کَرَم و خُلق او نگوید نی...

و به همین بسنده کنیم، از ترس بلندی کلام و ملالت آن امیرِ تُرکِ مست که در مثنوی سراغ مطرب آمد و بر سر او کوفت که آخر تا چند «می‌کشی در نی و نی راه دراز؟»
.

1403/07/30 22:09
نادر خمسه ای

به تعبیر دلنشین مولانا این حاشیه ام جواب آن دوست عزیزی که تعجب کرده بود چرا برای شعری به این زیبایی، هنوز کسی حاشیه ننوشته.

در قرآن مجید آیه تامل برانگیزی در سوره مائده آمده که در باب شان نزول آن هم قصّه ی تامل برانگیز دیگری وجود دارد. قضیه از این قرار است که چپ و راست به حضرت محمد(ص) مراجعه می کردند و خواسته ها و درخواست های گوناگون داشتند و تهدید می کردند که اگر خواسته های آنها اجابت نشود از دین او خارج و به اصطلاح مرتد می شوند و به نوعی برای ایمان آوردن خود منتی بر رسول خدا می گذاشتند تا اینکه آیه 54 سوره مائده نازل شد که ای پیامبر به این به ظاهرایمان آورندگان ندید بدید بگو:

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ »

 

«ای کسانیکه مثلاً ایمان آورده اید(در جای دیگر هم به آنها گفته بود:« یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا "آمِنُوا" ای کسانیکه به ظاهر ایمان آورده اید بیائید و درست و حسابی ایمان بیاورید"آمِنُوا" )  هر کس از شما از دینش برگردد [زیانی به خدا نمی‏رساند] خدا به زودی گروهی را می‏آورد که آنان را دوست دارد، و آنان هم خدا را دوست دارند؛ در برابر مؤمنانْ فروتن‏اند، و در برابر کافرانْ سرسخت و قدرتمندند، همواره در راه خدا جهاد می‏کنند، و از سرزنش هیچ سرزنش کننده‏ای نمی‏ترسند. این فضل خداست که به هر کس بخواهد می‏دهد؛ و خدا بسیار عطاکننده و داناست.» تا این آیه نازل شد همه دویدند خدمت پیامبر(ص) ک یا رسول الله این قوم که قرار است خدا بیاورد چه کسانی هستند؟!!!. پیامبر(ص) دستش را روی سر سلمان پارسی که آنجا نشسته بود گذاشت و فرمود از قوم این مرد. یعنی ایرانیان.

حالا مولوی به قول معروف زبان گرفته و برای خدا شیرین زبانی و دلبری و دلربایی می کند که من ایمان نیاوردم تا مثل بعضی گردنم از تیغ رها شود(به اصطلاح طُلَقا مانند بنی سفیان و بنی مروان لعنت الله علیهم اجمعین) یا مثل بعضی دیگر دنبال غنیمت یا اسم و رسم باشم «آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم» حالا اگر تو این (نه فقط ایمان ظاهری بلکه) عشق مرا قبول نکنی و به آن «نَه» یا «نِی به معنی نفی و رد ایمان» بگویی. من که جا نمی زنم. بلکه این «نِی» تو را مانند نِیِ نیشکر می شکنم (تحلیل می کنم به ناز تو) و از شِکر و شیرینی آن مدهوش می شوم و می گویم « اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی» ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم.

«آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان       تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم»

دیگر اینکه چون برای تظاهر و فخر فروشی ایمان نیاورده ام خیلی چراغ خاموش و بی سرو صدا مثل عقل و جان آدمی که دیده نمی شود آمده ام تا به دور از چشم دیگران فقط از مشعله نظر و عنایت توکه جانِ جهان و اَبصَرُالناظرین هستی بهره ببرم.

«آمده‌ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم       آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم»

آمده ام و بر سر راه تو نشسته ام تا از تو ره زنی و دلبری کنم اما نه اینکه اگر مانند گدایان مبلغی مرحمت فرمودی یا مانند راهزنان به طمع محتویات جیب و کیف بغل و پولت، به دیناری از عنایت تو یا به محتویات جیب و انبان تو قانع باشم آمده ام تا سر گنج و رحمت واسعه ی تو بنشینم. به هرحال راضی به ماضی (یعنی آنچه قبلاً داده ای) نیستم. آمده ام که یا زر و طلای درست و حسابی ببرم یا اگر نتوانستم خبر آن را به عالم پخش کنم که چه گنج بیکرانی نزد توست تا همه را به سمت تو بکشانم. اما:

«گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن        گر ز سرم "کله" برد من ز میان "کمر" برم»

اما همه بدانید اگر در این راه سلطان عشق و معشوق مطلق عالم وجود مرا قبول نکرد و دلم را شکست، دل که سهل است به جایش برای او جان می دهم. واگر کلاه خدمتگزاری مرا از سرم انداخت و آن را یعنی خدمتکاری مرا قبول نکرد به جای آن کمربند خدمت به کمر می بندم. "زنار" کمربندی بود که ذمیان نصرانی در مشرق زمین به امر مسلمانان مجبور بوده‌اند داشته‌باشند تا بدین وسیله از مسلمانان متمایز گردند و جزیه بپردازند.(لغتنامه دهخدا)  همچنین در اصطلاح تصوف بمعنی یک رنگی و یک جهتی سالک باشد در راه دین و متابعت راه یقین. در کشف اللغات می گوید: زنار در اصطلاح سالکان عبارت از عقد خدمت و بند طاعت محبوب حقیقی است در هر مرتبه که باشد. چرا؟ چون:

«اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم    اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم»

چگونه اینطور نباشم در حالیکه به هرطرف که چشم می اندازم تمام، آثارجمال و جلال اوست گویی او فقط در چشمان من خانه کرده و نشسته است و فقط او را می بینم. به قول باباطاهر :

به دریا بنگرم دریا تِ بینُم                به صحرا بنگرم صحرا تِ بینُم

به هرجا بنگرم کوه و در و دشت             نشان از قامتِ رعنا تِ بینُم

یا به قول هاتف:

یار بی‌پرده از در و دیوار         در تَجَلّی است یا أُولِی‌ الْأَبْصار

شمع جویی و آفتاب، بلند           روز بَس روشن و تو در شبِ تار

گر زِ ظلْماتِ خود رَهی، بینی     همه عالَم، مَشارِقُ الْأَنوار

کوروَش‌، قائد و عصا طلبی       بهر این راهِ روشن و هموار

چشم بُگشا به گلسِتان و بِبین           جلوهٔ آبِ صاف در گل و خار

ز آبِ بی‌رنگ، صد هزاران رنگ    لاله و گل نِگَر درین گلزار

پا به راهِ طَلب نِه و از عشق           بهرِ  این راه، توشه‌ای بردار

شود آسان ز عشق کاری چند          که بُوَد پیشِ عقل بس دشوار

یار گو بِالْغُدِوِّ وَ الْآصال                یار جو بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکار

صد رَهَت «لَنْ تَرانِی» ار گویند      باز می‌دار دیده بر دیدار

تا به جایی رسی که می‌نرسد          پایِ اَوهام و دیدهٔ اَفکار

بار یابی به مَحفلی، کآن‌جا             جِبرئیلِ اَمین ندارد بار

این رَه، آن زادِ راه و آن منزل        مردِ راهی اگر، بیا و بیار

ور نَه، ای مردِ راه، چون دگران     یار می‌گوی و پشتِ سَر می‌خار

هاتف، اربابِ معرفت که گَهی        مست خوانندشان و گَه هشیار

از می و جام و مطرب و ساقی      از مُغ و دیر و شاهد و زُنّار

قصد ایشان نَهُفته‌اسراری است       که به ایما کُنند، گاه اظهار

پِی بَری گر به رازشان، دانی        که همین است سِرِّ آن اَسرار

                 که یکی هست و هیچ نیست جز او  

                         وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو

 

«آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می خورد       پیش گشاده تیر او وای اگر سپر برم»

این بیت مولانا هم به داستانی قرآنی اشاره دارد. بنی اسرائیل از حضرت موسی(ع) درخواست و اصرار داشتند که خدا را به چشم سر به آنها نشان بدهد و هرچه موسی دلیل می آورد و توضیح می داد که خدا اینگونه دیدنی نیست و شما بایست چشم دل به روی او بگشایید قانع نمی شدند. سرانجام قرار شد با هفتاد تن از بزرگان و نمایندگان آنها به طور سینا و محل میقات موسی(ع) بروند و موسی خواسته آنها را مطرح کند. چون به آنجا رسیدند و حضرت موسی (ع) خواسته آنها را مطرح کرد، خطاب آمد. ای موسی کسی که قادر به دیدن من نیست  و حتی تو که پیامبر و امین و "هم کلام ما" هستی و با وصف "کلیم الله" بودن می توانی با ما حرف بزنی، مرا نخواهی دید یعنی قادر به دیدن من نیستی (لَن تَرانی) ولیکن برای اینکه این جاهلان و لجبازان بفهمند به کوه مقابل نگاه کن. آنگاه وقتی خداوند یک تجلی به کوه نمود کوه متلاشی شد و موسی و همراهان از هیبت این تجلی بیهوش شدند.

«وَ لَمَّا جاءَ مُوسی‏ لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی‏ أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی‏ وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی‏ فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی‏ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ (اعراف143)

زمانی که موسی به میعادگاه ما آمد، و پروردگارش با وی سخن گفت،(از طرف بنی اسرائیل) عرضه داشت: پروردگارا! جمال با کمال و ذات بی‏نهایتت را به من بنمای تا تو را ببینم. خداوند فرمود: هرگز مرا نخواهی دید، ولی به این کوه بنگر اگر [پس از جلوه من‏] بر جای خود ثابت و برقرار ماند، تو هم به زودی مرا خواهی دید. چون پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را متلاشی نمود و موسی بی‏هوش شد، پس هنگامی که به هوش آمد گفت: تو منزّهی [از اینکه مشاهده شوی،] از این درخواست خود(اگرچه از طرف دیگران بود ولی برای اینکه آنها هم بفهمند و مانند من عمل کنند) توبه می کنم، و من [در میان مردم این روزگار] نخستین باور کننده [این حقیقت که هرگز دیده نمی‏شوی‏] هستم.»

حالا مولوی می گوید آنکه از یک تیر تجلی او کوه شکاف می خورد و متلاشی می شود، پیش این همه تجلیات او که مسلسل وار مرا تیرباران میکنند و نمی توانم از دیدن او و تجلیات او چشم ببندم چه کار کنم؟ می توانم وقتی کوه متلاشی می شود من سپر بگیرم؟ یعنی مقاومت کنم و نبینم؟ وای بر من اگر سپر برم.

«گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود                 تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم»

مولوی می گوید با همه این توضیحات به  آفتاب (یعنی به خدا به مصداق الله نور السماوات و الارض) گفتم (یعنی میگویم) مگر می شود تو تاب یعنی تابش و تابیدن نداشته باشی و ما هم تابش تو و نورانیت روز را نبینیم؟ از آن طرف وقتی صفات تو عین ذات توست مگر می توانی وقتی رحمان و رحیمی بر بندگانت رحمت نکنی وقتی خالقی خلق نکنی و وقتی عین نور و روشنایی هستی نور افشانی نکنی و بر عالم نتابی و تجلیات خود را و تابش خود را در خودت نگاه داری؟ اینکه از نظر فلسفی غیر ممکن است.اگر نتابی تب می کنی یعنی تاب نمی آوری. او هم گفت بله تو راست میگویی ولی "اگر" این کار را بکنم که نمی کنم. یعنی محال است. و این اگر یعنی تعلیق به محال. مثل اینکه می گویند اگر دستم رسد بر چرخ گردون. که معلوم است نمی رسد. پس این داستان ادامه دارد و تابش رحمت من همواره جریان خواهد داشد. بعد دوباره مولوی می گوید حالا که اینطور است.

«آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد          و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم»

وقتی من خدایی دارم که با او اینچنین صفا می کنم و از جویِ حُسن و کمال او (و له اسماء الحسنی) همواره سیراب می شوم و جگرم خنک می شود.  ولی با این وجود حتی دست خیالم نیز به دامان او نمی رسد:

«در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام        وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم»

در آرزوی رسیدن به او هچو خیال، محو و نابود شده ام. ولی او بداند که چون دستم و حتی شعاع خیالم به جایی نمی رسد او را به ماه و خورشید و امثال آن(در نورانیت و نور بخشی) توصیف می کنم و مثال می زنم و الا مسلماً او برتر از اوهام و توصیفات ماست. مثل خیالبافان  و شعرایی که روی معشوق خود را از زیبایی و نورانیت به ماه تشبیه می کنند.

بعد در پاسخ آن تهدید قرآنی که فرمود ای پیامبر وقتی در مقابل عرضه ایمان و شراب الهی بعضی سرکشی میکننند به آنها بگو اگر مرتد شوید قوم دیگری را می آورم که من آنها را دوست دارم و آنها هم مرا دوست دارند، مولوی می گوید:

«این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من     گفت بخور، گر نخوری، پیشِ کسِ دگر برم»

ارادتمند نادر خمسه ای

1403/09/26 10:11
مهدی از بوشهر

با قرآن میانه ای ندارم ولی شرح بسیار خوبی داشتید و بهره بردم و پیشنهاد میکنم در موارد بعدی بلحاظ طولانی بودن شرح و خارج حوصله بودن ، توضیحات را در چند قسمت ارسال کنید تا هر کس بتواند قسمت مربوطه و پاسخ خود را بیابد و بخواند ‌.

بسیار عالی بود. سپاس 

1403/08/01 00:11
یوسف شیردلپور

اجرای این شعر وغزل توسط استاد شجریان یعنی هزار بار تفسیر یعنی نمایش خدا ورقص در خود ورها ازخود پرواز به اوج کهکشان ها وگم شدن در خود وبرگشت به منتهای هستی واز هستی به نیستی دست مریزاد مولانا و مرحبا استاد شجریان 💛💛💞💞

1403/09/19 02:12
اسماعیل

در مصرع دوم بیت ششم، بنظر «تیغ» درست است ، «تیغ گشودن» و «سپر گرفتن در برابر تیغ» مصطلح تر است. بنظر مقصود شاعر این است: وقتی در برابر یک تیر کوچک او، کوه با آن عظمت شکاف میکند، من چگونه در برابر تیغ(شمشیر) او با یک سپر بایستم. البته تیر و تیغ معنای ثانویه دارند. شاید در گذر تاریخ و رسیدن اشعار به دست ما این واژه دستخوش تغییر و تحریف شده است، شاید هم این تنها برداشت من باشد!