گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

تا کی به حبس این جهان من خویش زندانی کنم؟!
وقت‌ست جان پاک را تا میر میدانی کنم
بیرون شدم ز آلودگی با قوت پالودگی
اوراد خود را بعد از این مقرون سبحانی کنم
نیزه به دستم داد شه تا نیزه‌بازی‌ها کنم
تا کی به دست هر خسی من رسم چوگانی کنم؟!
آن پادشاه لم یزل داده‌ست ملک بی‌خلل
باشد بتر از کافری گر یاد دربانی کنم
چون این بنا برکنده شد آن گریه‌هامان خنده شد
چون در بنا بستم نظر آهنگ دربانی کنم
ای دل، مرا در نیم‌شب دادی ز دانایی خبر
اکنون به تو در خلوتم تا آنچ می‌دانی کنم
در چاه تخمی کاشتن بی‌عقل را باشد روا
این جا به داد عقل کل کشت بیابانی کنم
دشوارها رفت از نظر، هر سد شد زیر و زبر
بر جای پا چون رست پر دوران به آسانی کنم
در حضرت فرد صمد دل کی رود سوی عدد؟!
در خوان سلطان ابد چون غیر سرخوانی کنم؟!
تا چند گویم؟! بس کنم، کم یاد پیش و پس کنم
اندر حضور شاه جان تا چند خط خوانی کنم؟!

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا کی به حبس این جهان من خویش زندانی کنم؟!
وقت‌ست جان پاک را تا میر میدانی کنم
هوش مصنوعی: این دنیا مانند یک زندان است و من نمی‌توانم ادامه دهم که خودم را در آن حبس کنم. زمان آن رسیده است که روح پاکم را آزاد کنم و به سوی مرگ و حقیقتی عمیق‌تر بروم.
بیرون شدم ز آلودگی با قوت پالودگی
اوراد خود را بعد از این مقرون سبحانی کنم
هوش مصنوعی: از آلودگی خارج شدم و با نیروی پاکی، اذکار و یاد خدا را بعد از این بر اساس تقدس و پاکی انجام می‌دهم.
نیزه به دستم داد شه تا نیزه‌بازی‌ها کنم
تا کی به دست هر خسی من رسم چوگانی کنم؟!
هوش مصنوعی: پادشاه به من نیزه‌ای داد تا بتوانم در میدان مسابقه بازی کنم، اما تا چه زمانی باید به دست هر آدم عادی کاری کنم که مخصوص خودم نیست؟
آن پادشاه لم یزل داده‌ست ملک بی‌خلل
باشد بتر از کافری گر یاد دربانی کنم
هوش مصنوعی: آن پادشاه جاودانی، سلطنتی بی‌نقص داده است. اگر به یاد خدمتکاری او باشم، این کار برایم بدتر از کفر خواهد بود.
چون این بنا برکنده شد آن گریه‌هامان خنده شد
چون در بنا بستم نظر آهنگ دربانی کنم
هوش مصنوعی: وقتی این ساختار و بنا خراب شد، اشک‌های ما به خنده تبدیل شد. حالا که به این ساختار توجه کردم، تصمیم دارم که دروازه‌بان خوبی باشم.
ای دل، مرا در نیم‌شب دادی ز دانایی خبر
اکنون به تو در خلوتم تا آنچ می‌دانی کنم
هوش مصنوعی: ای دل، در نیمه‌های شب به من نیکی کردی و مرا از دانایی باخبر ساختی. اکنون در خلوت خودم می‌خواهم به تو بگویم آنچه را که می‌دانی.
در چاه تخمی کاشتن بی‌عقل را باشد روا
این جا به داد عقل کل کشت بیابانی کنم
هوش مصنوعی: کاشت دانه در چاه کار بی‌خردی است، اما من اینجا به یاری خرد کل می‌رسم و زمین بیابانی را آباد می‌کنم.
دشوارها رفت از نظر، هر سد شد زیر و زبر
بر جای پا چون رست پر دوران به آسانی کنم
هوش مصنوعی: مشکلات و موانع از ذهنم دور شده‌اند و الان همه چیز را به راحتی می‌توانم حل کنم. احساس می‌کنم که همچون گیاهی که به راحتی رشد می‌کند، می‌توانم در مسیر پیشرفت قدم بردارم.
در حضرت فرد صمد دل کی رود سوی عدد؟!
در خوان سلطان ابد چون غیر سرخوانی کنم؟!
هوش مصنوعی: در حضور فرد کامل، دل چگونه می‌تواند به سمت عدد و شمارش برود؟ در سفره‌ی سلطان ابد، چگونه می‌توانم جز در کنار سرخوانی (یعنی مهمان ویژه) باشم؟
تا چند گویم؟! بس کنم، کم یاد پیش و پس کنم
اندر حضور شاه جان تا چند خط خوانی کنم؟!
هوش مصنوعی: چند باید بگویم که دیگر بس است، یاد کردن از گذشته و آینده را رها کنم و در حضور شاه جان بایستم. تا کی باید به خواندن خط بپردازم؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۳۹۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/09/07 15:12
یکی (ودیگر هیچ)

آنکه مرا در این زندان تن قرار داده کسی جز خودم نیست.وقت آن رسیده است تا جانشین خداوند بر روی زمین باشم(مقام خلیفهُ الهی خویش را تصاحب کنم)
حال که از ما و منی رهیده ام کلام من  کلام خداست.(اشاره به این مطلب است که انسان پس از آنکه به خودشناسی رسید در جایگاه خدا قرار می گیرد.)
قلم من تا کنون با حجب و حیا بوده ولی از این پس پرده ها را خواهم درید.
خداوند بی همتا جهانی کامل به من داده است ولی من تا کنون بر آستانه ورودی جهان حقیقی بدتر از کافران مشغول اثبات وجود و ایمان بوده ام .
وقتی این جهان ظاهر متلاشی می شود خوشحالی واقعی را درک خواهیم کرد.
ای دلدار من (شمس تبریز) در عمق تاریکی وجودم از بودن علم حقیقی برایم گفتی اکنون با دل و جانم هرچه بخواهی برایت انجام می دهم.
در عمق تاریکی و کوردلی برای جاهلان باید شعله ای بر افروخت ولی وقتی دلت به روشنی می رسد خود بی واسطه از خورشید نور می گیری.
وقتی که پرده ها و جهالت ها برکنار شد بسان پرنده ای سبکبار بسوی روشنی پرواز میکنیم.
در حضور یگانه بی همتا که باشی از حلقه جزا و پاداش رسته ای و وقتی بر سر سفرهء فیوضات بی پایان ابدی قرار داری هر لحظه رازی از اسرار الهی بر تو مکشوف می گردد.
تا کی گوینده باشم باید که این گفت و گوی درونی را متوقف نمایم و گذشته و آینده را از ذهنم دور نمایم . وقتی که خداوند جان از عمق وجود من چشمه ای جوشان جاری ساخته دیگر چه عذر و بهانه ای که خویشتن خویش را کتمان نمایم.

1402/04/10 10:07
مسافر

سلام

این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 964 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده

می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید

آپارات

parvizshahbazi

1403/11/08 06:02
محمد سلماسی زاده

در بیت : حضرت فرد صمد دل کی رود سوی عدد : گذر از دوئیت و رسیدن به وحدت وجودی است که در رویکردهای معنوی وجود دارد

در بیت : تا چند گویم بس کنم کم یاد پیش و پس کنم : بر رهایی از گذشته و آینده ( پیش و پس ) و حضور آگاهانه در لحظه حال ( بیداری ) تاکید شده است.