غزل شمارهٔ ۱۳۹۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۳۹۰ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۱۳۹۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۳۹۰ به خوانش کیوان عاروان
غزل شمارهٔ ۱۳۹۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۳۹۰ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۱۳۹۰ به خوانش نازنین بازیان
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
آون چیزی که از این شعر بر می اد اینه که مولانا تچربه عظیمی رو پشت گذاشته...تجربه یک وصال شیرین و لذت بخش...تجربه ای که باعث شده نطق مولانا باز شه و بتونه اون معارف عظیم رو به بشر هدیه کنه...مولانا مرتبه ای از پرواز روح و سیر و سلوک رو تجربه کرده و به خاطر همین هم خودش رو در قالب اون مرغ لاهوتی دیده...ولی گرفتار زمین ناسوتی شده و داره تجربه شگفت انگیزش رو برای ما مطرح میکنه..
در بیت ششم مصرع دوم باید نوشته شود " کین جا سبکبار آمدم"
خیلی ممنون سایت عالی دارید
---
پاسخ: دوستان با منبع چاپی مقایسه کنند، نتیجه را اطلاع دهند.
با درود و سپاس فراوان
صورت درج شده در متن (کآنجا) صحیح است.
( دیوان شمس،انتشارات امیرکبیر،سال 1341)
این شعر مولانا رو که لیلا فروهر عزیز هم خونده خیلی دوست دارم تنها شاعری رو که انقدر دوستش دارم مولانا هست این تنها شعری هست که انقدر تو دل من راه میره و وارد قلبم میشه و باهام حرف میزنه
با سلام
توصیه می کنم با صدای آقای مختاباد هم به این شعر گوش کنید.
التماس دعا.
سلام-به نظر من این شعر که ناشی از یکی از اتصال های مولانا با شبکه شعور الهی بوده، به مولانا حلقه "انا لله و انا الیه الراجعون" بطور زیبایی نشان داده شده. او دیده که انسان از کجا آمده و بکجا خواهد رفت. هبوط را همراه تکامل دیده که در 2 بیت اول بدان اشاره کرده - دربیت سوم از برگشت مجدد میگوید- در ابیات 4 تا 7 صحبت از انسان است که کل علم خداوندی را دارد اما درحال حاضر قدرت استفاده از آنرا ندارد مثل کودکی که پدر ثروتمندی دارد و برای استفاده از آن نیازمند عبور از مراحل مختلف در حلقه "انا لله و انا الیه الراجعون" است- در بیت 8 صحبت از محل ارائه شبکه هوشمندی می نماید که در این دنیا برای همه در بازار جهانی عرضه شده و همگان می توانند از آن بهره ببرند- در بیت آخر خود را و همه را تشنه پرتو چیزی میداند که هر کسی در هر جایی نیازمند اتصال با آن است تا از این بیابان فنا جان بدر برده و ابدی شده و مجددا به خانه اول برگردد- خیلی زیباست خوشبحال همه اونایی که به این شبکه هوشمندی وصلند و جواب از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود را گرفته و می دانند به کجا خواهند رفت-
لاهوتی و ناسوتی دو واژه ساخت سریانی هستند گویا که اولی به معنی الهی و دومی به معنی انسانی است
من این شعر را خیلی دوست دارم و از لیلا فروهر عزیز هم ممنونم که این شعر را به زیبایی خوانده <3
شمس جانم تنها افزون کنم که در چشم مردم ایران هر گاه چیزی کم مایه و بی ارزش بنماید تند و تند نامش را دیگر می کنند که شاید از بی ارجی ان بکاهند . مثلا هر چند من رفتگران که پاک کننده زمین آلوده هستند را ارج می نهم ولی دگرگونی در نام انها بازگو کننده شرایط پایین اجتماعی است ( کاش این گونه نبود ) اما از رشته نام های انها یکی سفور دیگری سپور و آشغالی و پیک بهداشت و مامور شهرداری و زباله بر و جز اینها است همین راهبری ( استدلال ) را می توان برای رقص به کار برد انقدر نام در فارسی دیگر کرده است که نام رقص و رقاصی و بچه رقاص حذف شود ولی نشده است ! از همه که بگزرم سرورمان بیضایی در کتابی خواندم رقص را تنواک نوشته بود یعنی با تن خود سخن گفتن و به قول دوستان نیک آمد ! لغت نخست رقص به فارسی وشتن است یعنی رفصیدن حالا سماع هم خواسته ننگ رقصیدن را با دیگر کردن نام بگرداند و لی نتوانسته است و سماع هم هنوز حرام انگاشته می شود .
درود بر دوستان .در بیت 7 خداوندگار اشاره میفرماید که وجود او که از موالید ثلاث است یا همان فرزندان سه گانه( گیاه و جانور و انسان)حاصل تاثیر و در هم آمیختگی هفت فلک یا همان آباء سبعه است بر عناصر چهارگانه و مراد از برتری تکامل است
استاد نازنینم درود .من واقعا از رشته تحصیلی قبلی شما مطلع نبودم وفقط به واسطه اینکه به نظرم در زمینه ادبیات استاد بوده و هستید از شما یاری طلبیدم اما اکنون آنچنان از این موضوع خوشحال و خرسندم که در کلام نمیگنجد نه فقط به خاطر تحصیل رشته حسابداری بلکه به خاطر شرایط و علایق مشترکی که از آن بوی خوش تفاهم استشمام میشود .بله آن همایش هم در سه روز متوالی وبرگزار شد و به لطف شما میشود گفت موفق بود و اگر مایل بودید فایل تصویری آنرا برایتان ایمیل خواهم کرد .باز هم سپاس بیکران استاد عزیزم
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بدبینی خود را شکسـت
من مـیـــان جســـمها جــان دیـــدهام
درد را افکنـــده درمـان دیـــدهام
دیــــدهام بــر شـــاخهها احـســـاســها
میتپــد دل در شمیــــم یاسها
زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت
گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
میتواند زشــت هم زیبا شــود
حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است!
زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــحهـا، لبـخندهـا، آوازهـــا
درود بر همه عزیزان و رهروان راه روشنایی
خوشبختانه در دنیای کنونی اثبات شده که دریافت و کشف حقایق موجود { که همگی از ازل بوده و تا ابد هستند اما دسترسی به آنها در طول حیات بشر و پله به پله و بواسطه تفکر و عشق تک تک انسانها اتفاق می افتد} از 2 طریق میسر است یکی تحصیل و سالها تلاش و کوشش است و دیگری الهام و اشراق و بیکباره درک نمودن آنچه که شخص نسبت به آن اشتیاق دارد.{ و با کمی تحقیق در زندگی تمام پیامبران قدیم و جدید در میابیم که پیشرفت علم و هنر در هر روزگار بواسطه الهام و بر پله عشق بوده و سپس در آزمایشگاه و بر پله عقل اثبات گشته}
پس نداشتن دانش آکادمیک نمی تواند دلیل بر بی سوادی باشد و اگر هم چنین است من افتخار می کنم که بی سوادی هستم که شعر مولانا را درک می کنم. { و میدانید که قبل از درک هر موضوعی 2 پله دیگر وجود دارد و اول شناخت است که صرف مطلع شدن است، دوم فهم موضوع است که شناخت ظاهری و استنباط عقلانی هر شخص است (همان چیزی که فلاسفه و زاهدان ظاهر پرست در آن میمانند و جرات عبور از آن ندارند چون تمام ابهت و افتخار خود را بواسطه تفسیرهای شخصی و تاکید بر آن استوار کرده و به "من" رسیده اند و گمان میکنند اگر این حباب شکسته شود آنها نیز دیگر نخواهند بود)، سوم درک حقیقت وجودی موضوع است که آنهم شخصی است اما وصف آن در بیان نمی گنجد و احساسی است که قابل توصیف نیست}
مگر نه اینکه حضرت مولانا نیز به شاعری علاقه نداشته اما اشعار بر او الهام میشده؟ مگر نه اینکه هر کسی از ظن خود شد یار او؟
چه پندار بیهوده ایست که چون دیگران مارا می شناسند و ما سالهاعمر خود را درپی مطلبی گذاشتیم پس نسبت به دیگران محق تر هستیم، (البته مرتبه ی بدست آمده مهم است و جایگاه محترم) اما حق رای و نظر یگانه است و کسی بر کسی ارجحیت ندارد که اگر چنین باشد هرگز پیشرفتی در هیچ زمینه ای برای بشر میسر نمی شد و همگان مجبور بودند به علم گذشتگان اکتفا کنند.
پس نترسید از نقد شدن، نترسید از محو شدن، نترسید از گسسته شدن افکار و اعتقادات و تعصب ها:
محو میباید نه نحو اینجا بدان + گر تو محوی بیخطر در آب ران
آب دریا مرده را بر سر نهد + ور بود زنده ز دریا کی رهد
چون بمردی تو ز اوصاف بشر + بحر اسرارت نهد بر فرق سر
دوستتان دارم اگرچه نظرمان متفاوت است
از همه عزیزان پوزش می طلبم اگر باعث مکدر شدن افکار و اعصابشان شدم.
از همه عزیزان تمنا دارم اندیشه هایمان را بدور از هرگونه تعصب مرور کرده و با دنیای حقیقی سنجش نماییم.
استاد کهتر نوازم درود بخش خیام تارنما در دو سربرگ رباعیات خیام و ترانه های خیام(صادق هدایت)کاملا قابل دسترس است .با پوزش به خاطر تاخیر در پاسخ
استادخوبم من بدون فیلتر شکن بر اولین رباعی حاشیه ای برایتان نوشتم شما هم امتحان بفرمایید احتمالا مشکل برطرف شده باشد
در بیت ششم تفاوت معنای دو چشم سر چیست؟
در جواب آقا خسرو عزیز که پرسیدند، معنای دو چشم سر را
ابتدا باید بگویم این بیت را به این شکلی که مینویسم در یکی از نسخه ها خوانده ام.
ما را به چشم سر مبین ما را به چشم دل ببین
فکر می کنم با این شکل معنی شعر برایت روشن شده باشد، اما سر اول یعنی کله و سر دوم با کسر سین و تشدید را یعنی راز و از درون
بخشی از این غزال توسط هنگامه اخوان به زیبایی اجرا شده است با عنوان "باز آمدم"
پیوند به وبگاه بیرونی
ببخشید با گوشی موبایل این متن رو.نوشتم چندتا غلط تایپی داره
چار مادر منظورم.بوده
به اعتماداعتقاد قدما ازدواج.هفت آبا با امهات اربعه میشود موالید ثلاثه
با سلام و احترام به جمع فرهیخته ی این تالار.
من نمی توانم ناخرسندیم را از هتک حرمت های پی در پی به ساحت بزرگان پنهان کنم.
ادب ریشه در ایرانیت ما دارد عزیزان. گیرم که به محال بزرگی سهوی روا داشته در خطاب کسی که جای فرزند است. نواختن او به الفاظ درشت و غریب آیا روا و نشانی به جاست؟
چه آمده بر سر فرهنگ روادارانه ی ما که خود را شایسته می دانیم بر چهره ی بزرگان چنگ بیندازیم و رقم مغلطه بر دفتر آفتاب کشیم و گاه و بیگاه و روا و ناروا کاستی و سستی و رخوتمان را به پای کشف و شهود و عشق و سکر و مستی بنویسیم و گستاخانه دفتر عقل و خرد را به آتش موهوم عشق و مستی شایسته ی فنا بدانیم.
این همه دقت سوزی و عافیت طلبی از سر رعونت اگر نباشد و بی پروایی در برابر اهل ادب و فضل پس چیست؟
خاضعانه تقاضا می کنم از نوآموزان و رهپویان عرصه معرفت که با جرعه ای بدمستی نکنند و بدی نیفزایند و شهد اگر نمی افشانند زهر نپراکنند که این رسم بزرگی نیست.
یا حق
با درود فراوان برفرهیختگان ارجمند،
خدا را شاکرم که در این سرزمین کهن بزرگوارانی هستند که بدون ادعا، و بدون لقب، حق را میزان سنجش عدالت میدانند، و نه نام و نشان را،
متاسفانه. اتفاقی که در این دهه های اخیر شاهد آن هستیم، جلوس بیسوادان با القاب دهان پر کن بر مسند بزرگان است، و تکرار همان داستان تلخ گماشتن بیسوادان بر کارهای مهم و گماشتن بزرگان بر درگاه توسط اسکندر برای اداره ی اندیشمندان.
جناب فقیهی عزیز نمیدانم روی سخنتان با کیست اما در هیچکدام از کلام عزیزان که متنی نوشته اند حتک حرمتی نخواندم الا معلمی که خود را استاد تعلیم مثنوی در دانشگاه خارج از کشور نامید. و سکوت دربرابر چنین ابوجهلانی خیانت است به فرهنگ و ادب یک کشور و بلکه سکوت در برابر ایشان به معنیه اجازه به این افراد برای چنگ اندازی به چهره ی زیبای مام وطن است.
ما در جهان دوقطبی بسر میبریم. یک طرف خیر است و یک طرف شر و هیچ میانه ای نیست. تک تک ما هم یا زیر علم خیر هستیم یا. در لشکریان شر. و وعده ی خداوند حتما محقق خواهد شد و ریاکاران رسوا شوند.
خداوند همه ی مارا براه راست هدایت نماید.
با هم دوست باشید و بروید این شعر را در آلبوم ناگفته با صدای شهرام ناظری و تحت عنوان عروج گوش بدهید.
با سلام به نظر من کلمه "کاین جا " به معنی "که این جا"
درست است ولی "کین " معنی " کینه را میدهد و معنی
ومفهوم را گم میکند . و این شعر با صدای "شکیلا "
بی نظیر است .
آیا کسی به روشن بینی رسیده؟ آیا روشن بینی زنده هست؟
مارا به چشم دل ببین
درست است
بنظر میرسد دوستان کلید این غزل مولانا را نادیده میگیرند، آنجا که میفرماید :
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم
دوستان عزیز هم فراموش نفرمایند که مولانا از کودکی با خداپرستی و اسلام شروع کرده و بعدها رسید به آنجایی که میدانید و عملا زاویه معناداری پیداکرد با بسیاری از این تعالیم... البته بسیاری از دوستان تلاش فراوانی میکنند که ایشان را "به راه راست برگردانند" که البته بسیار هم ظریف و زیرکانه این کار انجام میشود و در اکثر موارد موفق میشوند که استدلالات محکمه پسندی هم ارائه کنند...!!!
البته اطرافیان و پیروان اجازه نداند که مولانا به سرنوشت دیگر بزرگان دچار شود یا اینکه خود آن بزرگوار تا حدی جانب احتیاط نگه میداشت، زیرک بود و نمیخواست جان گرانمایه را شهید فلان خر بنماید و همیشه "جاده خدا" را باز نگه میداشت... طبیعتا بعد از وفات، با استناد به اشارات و استفاده از تعابیر قرآنی اشعار مولانا و الی آخر ایشان را دوباره برگرداندند و ضمیمه کردند به همان چیزی که مولانا از آن رها شده بود و این از بزرگترین انحرافاتیست که دیده ام در عزیزان...
سلام عزیز، ترجیع بند دوم از ترجیعات این شاعر بزرگوار را قرائت فرمایید متوجه میشوید از اسلام جدا نشده است ، مصرعی را انتخاب کرده اید و بعد تفسیر جدای از آن را بیان فرمودید؛ هیچ زاویه ی خاصی نام نبردید و همه چیز را به مستمع سپردید و پیش فرض های شخصی خود را مبنای استدلال فاقد حد وسط خو کرده اید. خواهشمندم زاویه های خود با اسلام را به بزرگان ادبیات مخصوصا ایشان ربط ندهید. اشعار در وصف امام علی و پیامبر اکرم هم از این بزگوار نقیض سخنان نقیض شما هست. تضمینات شعری رو کسی دیگه تفسیر خارج از مبحث مورد مطالبه ی شاعر نمیتونه بکنه مثل شما البته که سخنان شما حتی برداشت از مصرع منتخب هم نبود
درود برشما....
ضمن عرض ادب بسیار مشتاق هستم که بدانم مفهوم بیت"من مرغ لاهوتی بدم ....".:چیست؟
با سپاس
با سلام خدمت دوستان عزیز
اجرای این غزل توسط استاد حسام الدین سراج بسیار شنیدنی و همچنین لحن خواندن ایشون بسیار با معنی این شعر متناسب میباشد.
خیلی قشنگ بود
عالی
چار مادر امهات اربعه . آب و خاک و باد و آتش
هفت آبا هفت آسمان
این غزل یکی از منحصربه فرد مولانا هست که به واسطه بار معنایی و سبک زیبا شناختی عارفانه ای که دَرِش نهفته هست رو مواجه هستیم باهاش.
در ضمن استاد ناظری و حافظ ناظری عزیز هم 3 بیت اول و شورانگیز این غزل رو در غالب آواز شور در بهترین ترک های " آلبوم ناگفته ها " خوانِش کردند که شنیدن اون با صدای صیقلی استاد ناظری و سمفونی شرقی اون، حال و هوای خاصی رو به ارمغان آورده...
از نظر من این شعر حضرت مولانا یکی از منحصر بفرد ترین انهاست و خانم فروهر واقعا ظلم مشهودی با اجرای آن به این اثر کرده چون شأن چنین نوشته هایی بالا تر از اینهاست امیدوارم سایر شعرهای فاخر ملعبه ی دست و ابزار شهرت یکسری نشود.
ابراهیم،
" راستی نفرمودی که آن سخنرانی در خسوس تاثییر تغییراتت تعرفه یک واحد در صورت حساب های مالی!! داشتی به کجا رسید، و من از این که مرا به بازی نگرفتی حیرت کردم"
" که از سال 47 تا 56 در انستیتوی حساب داری انگلیس و ویلز بسر رفته است"
" که تنها با ام ای تی برابر است"
و آن روز سال 45 که دانشجو بودم با فروغ فرخ زاد"
" این است که نبوغش را در راه کشف حقیقت وجود انسان ( عرفان) و رابطه اش رآ با جهان هستی به کار زده است."
" روح انسانی از جنس نور است!!!و با سرعت نور و بسیار بیش از آن پهنه گیتی را هم چون سایر موجودات هوشمند در می نوردد و به قلب خورشید ها می زند"
و الباقی خود دانید.
تند آمدم تیز آمدم در پیش دلدار آمدم
بی من مشین ای یار من از بهر زنهار آمدم
تا من به پرواز آمدم آشوب بین آشوب بین
مرهم بنه درد مرا کز پیش آن مرغان غمخوارآمدم
خوش آمدم خوش آمدم خاصه که آزاد آمدم
چندین هزار از دست شد حالی به گفتار آمدم
کاینجا شدم کاینجا شدم پنهان بدم پیدا شدم
بازم نواز بازم نواز کاینجا به دیدار آمدم
آن مرع پر بسته بدم دیدی به پرواز آمدم
در من نگر در من نگر آری سبکبار آمدم
پی نوشت:برسد به قونیه
ای ماه من خورشید من خوش تاب بر جان من
درمان دردم بس تویی در من که بیمار آمدم
این بال زخمی را ببین این چشم خونین را نگر
ای شوخ من وی شیخ من اینجا به تیمار آمدم
من بارها اعلام کردم. آنچه از اشعار عرفانی مولانا برای عوام زیباست هیچ ربطی به مولانا نداشته. وبه جد میگویم هیچ پانوشتی صحیح نیست و نظرات مردم تنها برداشت ذهنی آنان از اشعاراست مولانا عارف و در دین تصوف بوده است و مسلملنان هرگز تصوف را قبول نداشنه اند پس هر گونه بحث در مورد عرفان از زبان مردم بیجا ست چه برسد به درک سلوک عرفانی و سیر وادی های عرفان که مولانا از آن صحبت میکند مثل این است که راجعب به ستاره ای با نام 1367854 نظر دهیم همان اندازه خنده دار است که ترجمه اشعار. و تنها صوفیان اجازه بحث و ابراز نظر رادارند که معدود و انگشت شمارند یا کشته شده اند وگرنه ما از درک %
شما خودتان کاری که نقض کرده اید را انجام داده اید ضمنا از تضمینات قرآنی و اشعار مختص اشخاص بزرگ اسلام و شعر مربوط به ماه رمضان که ترجیع بند دوم از ترجیعات شیخ هست هم نقض سخنان وارده است
اگر ممکن است مصرع دوم این بیت را برای من تفسیر کنید .
ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آن جا بیا ما را ببین کان جا سبکبار آمدم
الهه جان من کوچکتر از آنیم که بتوانم اظهار نظر کنم فقط در حد فهم خودم توضیح میدهم.
عرفای بزرگی مثل مولانا رو باچشم صورت نباید مورد اظهار نظر قرار بدهیم بلکه با چشم دل آنهارا ببینیم .درعالم صورت آنها فرقی با دیگران ندارند ولی در عالم معنی آنها زنده و ما مثل مرده گانیم. آنها به وسعت عالم رسیده اند و ما هنوز کودکیم.عالم معنی در همین دنیاست.به قول عزیز الدین نسفی ما هم چشم سر داریم و هم چشم serیا چشم دل.و همینطور گوش و زبان و بینی هم به دوگونه داریم .ما انسانها میتوانیم هم در عالم صورت و هم در عالم معنی باهم گفتگو کنیم .یعنی این توانایی در همه ی ما به صورت بالقوه هست .بعضی ها آن را بالفعل میکنند اما اکثریت مثل من آنقدر مشغول این دنیاییم که دنیای درونمان را درک نمیکنیم.ببخشید که طولانی شد.
حاج آقا
ممکن است این حاشیه را برای بی سوادانی چون من به فارسی ترجمه فرمایید؟؟
سپاس میگزارم.
'بازآمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم '
شوق رهایی
'شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم'
رها شدم از بندهایی که مرا به حصار درآورده بود بعد از هزاران سال زندگانی در پس زندگانی
'آن جا روم آن جا روم بالا بدم بالا روم
بازم رهان بازم رهان کاین جا به زنهار آمدم'
در جهان درون والامرتبه بودم و بالاتر روم آمدنم به اینجا از سر ناچاری که همان کسب نیروی درک حقیقت در عین محصور بودن در قواعد اجتماع و نیروهای فیزیکی است
'من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم
من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم
ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آن جا بیا ما را ببین کان جا سبکبار آمدم'
جانی رها بودم که اسیر جسم و قانون گشت وخلاصه من این جسم نیستم آن نور درونی حقیقت من است و آن حقیقت وجودی جز با چشم سِر یا سوم قابل دیدن نیست
'از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم
من گوهر کانی بدم کاین جا به دیدار آمدم'
چهار مادر آب٫آتش٫هوا٫خاک
هفت آبا هفت آسمان٫هفت چاکرا
'یارم به بازار آمدهست چالاک و هشیار آمدهست
ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم'
اشاره به شمس
'ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی
کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم'
ای شمس با آن دیده ی جهان بینت مرا ببین که فنا شدم یا همان رها شدن از بندهایی که روح یا همان نور درون را به اسارت جسم درآورده است
درود
من نه مثل شماها بلدم ادبی حرف بزنم نه چیزی حالیمه فقط اومدم بگم هر کی تو هر چی ادعا می کنه همون رو کم داره و اینکه اگه مولانا شدی یا به مقامش رسیدی دربارش حرف بزن وقتی هنوز تو این گیری که علمه یا عشقه یا طلبه یا وحدتِ یا خیالِ یا زهد نظر الکی نده حالا می خواد استاد فلان باش یا عاشق فلان می خواد بیست سالت باشه می خواد دویست ،
بخون بگو خدا رو شکر یکی شناخت چهارتا کلمه حرف زد تا شاید احمقی مثه من به یه جا برسه شایدم نه
بارش حق و اصالت بشری را مشاهده میکنید:
حاشیه نویسان همانا به حاشیه خزیده اند
از خداوند و روح بزرگان عرفان بخصوص مولانای کبیر عاجزانه طلب دارم که افکار کودکانه ما را در گهواره دانش خود پرورش دهند
امین کیخای گرامی
با احترام
شما از رقص با عنوان تنواک هم نام بردید
و من کلمه” تانگو” در ذهنم آمد، نکند واژه تانگو ریشه پارسی
دارد از واژه ”تن گو”؟
همچنین در یکی از حاشیه های گنجور از شما درباره
ریشه واژه تماشا پرسیده بودم که با تاسف آن حاشیه
از ذهنم پاک شد و ندانستم جوابی بر آن حاشیه مرقوم
فرمودید یا نه
با سپاس
دوستان گرانقدر اگرکسی تفسیرکامل چندی از غزلیات ودیوان شمس رو داشت قراردهد.یک دنیاتشکر :)
خود را محکم کنید که محسن چاوشی این را خوانده
چاوشی عشق خوندش
بطور کلی ناف چاوشی رو با مولانا بستن ...که خیلیم عالیه ..انشاا...همیشه ترانه های چاوشی از مولانا ودیگر شاعران بزرگ پارسی باشد..پاینده باشید...
سلام و درود
بخشی از مباحثات خانم آذردیماهی و جناب شمس الحق را خواندم
هر کدام به بخشی از حقیقت اشاره فرمودید هرچند بعضا بیشتر با نظرات خانم آذردیماهی موافقم
اگر قرار بود برخی سخنان فقط برای دارندگان تحصیلات آکادمیک نوشته شود آن وقت اکثر متون ادبی ما باید بالای تاقچه گذاشته می شد و خاک می خورد.
دریا فقط برای ملاحان قَدَر نیست. یکی در ساحلش شنا می کند و دیگری در اعماقش ولی هیچکس به عمق کامل آن نمی رسد. متون ادبیات کهن ما و نیز قرآن هم این گونه است.
مثالی عرض می کنم:
لذت بردن از موسیقی فقط خاص آنها نیست که ردیف و دستگاه می دانند و چه بسا آنها کمتر لذت می برند. وقتی ساز خداوندگار تار را می شنوی فقط باید لذت ببری و اگر غرق در گوشه و دستگاه شدی لذت از دست می رود.
بسیار دوستانی داشتم که دبیر ادبیات بودند و یک دهم بنده از غزل های اساتید کهن لذت نمی بردند و مفهوم درستی هم درک نمی کردند چون محصور در نظراتی بودند که خوانده بودند و غرق در ردیف و قافیه و وزن و ... بودند
لطفا هیچ چیز را انحصاری نکنیم. بسیارند افرادی که سواد درست و حسابی ندارند (چه برسد به تحصیلات آکادمیک) ولی برداشت های زیباتری از سخن بزرگان ادب پارس دارند
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
با تقدیم احترام
خطاب به شمش الحق عزیز:
حاشیه ها را که خواندم حیفم آمد از احساسم نگویم. این حقیر مدتیست که شیفته مولانا و اشعارش شدم و این را هم بگویم که این سایت مرا با مولا آشنا کرد حضور شما در این سایت همان قدر که مفید فایده است، با عرض شرمندگی میتواند برای جوانی چون من که نه تحصیلات اکادمیک دارم نه 30 سال در فلان دانشگاه درس خواندم و نه 30 سال زبان فارسی را در مغز زبان نفهم!!! دانشجوی خارجی تدریس کردم و نه به 3 زبان زنده دنیا تسلط دارم و نه سال چهل فروغ فرخزاد (که ربطش به موضوع بحث را نفهمیدم) ملاقات کردم و.... بله میتواند خوشایند من نباشد. حقیر هرگز منکر بار علمی و ادبی بالای شما نمیشوم اما جناب شمس حق عزیز من امشب با خواندن حاشیه شما بیاد داستان موسی و شبان افتادم و امیدوارم انگونه که من حس حقارت آن شبان را درک کردم شماهم کمی از حس ندامت موسی را درک کنید معلومات و نظرات خود را فروتنانه تر بیان کنید. خود حضرت فرموده:
*هرکسی از ظن خود شد یار من*
در نهایت
*از درون من نجست اسرار من*
با چه غم و اندوهی محسن جان چاوشی میگوید
ورنه به بازارم چه کار وی را طلبکار امدم
ممنونم ازت محسن جان
در خصوص شعر فوق ، نه خیالات است نه داستان سرایی
برای ادراک مفاهیم گفتار مولانا ، خودش میفرماید که سینه ی شرحه شرحه از فراق باید داشت تا او واضح و علنی با تو سخن گوید
مفاهیم این شعر نیز خارج از معانی لغوی و استنادات تاریخی و مذهبی است در این شعر مولانا از اسراری سخن میگوید و باب ها و روزنه هایی را برای بشر مینماید
ممنون از تمامی بزرگواران که نظرات خود را نوشته اند
توصیه ی حقیر عین سخن مولانا ست که اینجا سواد و تجربه تعیین کننده نیست بلکه شناخت فراق و داشتن سینه ی مشروح است که کار ساز است .
چندی بود که این چنین بر سر ذوق نیامده بودم . وقتی که جواب های سالکان ره عرفان را به آن پیر نحوی خواندم که در کشتی مولانا نشسته و نه اطلاعی از مسیر کشتی دارد و نه ناخدا را می شناسد تنها بر داشتن مدرکی که همچون یوغی بر گردن خویش وبال کرده می نازد خود را مکلف بر آن دانستم که درودی بر تمامی اهل سلوک (چه آنان که در حلقه ها یا سلسله ها طی منزل می کنند و چه آنانیکه فارغ از یار و اغیار به تنهایی ره می جویند)بفرستم و تمنایی کنم تا آنان که چراغی فروزان دارند پیش آمده و تاریکی سایه ها را روشنایی بخشند و زنگار از چهره کلید واژگان مولانا برگیرند. شعور کیهانی یا خرد جمعی باعث زدودن تاریکیها خواهد شد . تنها علم حقیقی عرفان است و بس.
دانش آموختهی کشاورزی هستم. بی هیچ ادعایی در عالم ادبیات. خدا رحمت کند حضرت پدرم را. روزی شش جلد کتاب "با کاروان شعر و موسیقی" را برایم خرید که به کوشش زنده یاد مهدی سهیلی تهیه شده بود. اشعار و تک بیتهای آن مجموعه چنان مرا شیفتهی خود کرد که از آن روز به بعد "گرفتار" شعر شدم. با اشعار شعرایی آشنا شدم که تا به آن روز حتی اسمشان به گوشم نخورده بود ........ ابوتراب بیک فرقتی ...... بابافغان شیرازی ....... هلالی جغتایی .... اینگونه شد که تلاش کردم تا به سهم خود دیگرانی را که همچون من از این گنجینه بیخبر بودند را، به حد بضاعت خود، خبردار کنم. به طور مسلم در این میان، سایت وزین گنجور برایم نقشی اساسی داشته و دارد. همیشه حاشیههای نوشته شده برای هر شعر را مطالعه میکنم. شوربختانه باید بگویم که ماحصل تمام این حاشیهخوانیها این است: "گم شدهی جامعهی کنونی ما ادب است، نه ادبیات"
سرودن شعر به این روانی و در این درجه ، محشر است ، عظمت مولوی و شمس تبریزی غیرقابل توصیف است. دکتر طاهری پرویز ، 14 اسفند ماه 1397 ، تبریز.
درود
اگر ممکن است این بیت را برای بنده تفسیر کنید.
یارم به بازار آمدهست چالاک و هشیار آمدهست
ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم
جناب سیاوش ، این حقیر نظر و برداشت خودم را در مورد این بیت بیان می نمایم /
احتمالاً حضرت مولانا در این بیت اشاره ای دارد به بازگشت شمس به قونیه که باعث بسی خرسندی در وجود مولانا شد و به رقص و پایکوبی در بازار زرگران پرداخته . ولی در اصل اشاره دارد به جهان هستی که به منزله بازاری است که یار و دلدار در همه حال در آنجا حاضر است تا در طلبش باشیم و این بازار محلی باشد برای خودشناسی که همانا خداشناسی در گرو اوست . بخاطر رسیدن به او به بازار آمده ایم و الا ما را چه کار به بازار ؟!!!
به نام او
یارم به بازار آمدهست چالاک و هشیار آمدهست
ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم
جهان به بازاری می ماند که همه چیز در آن عرضه می گردد و محلی است برای جلوه گری و عرضهء هنر و مصنوعات و توانایی ها
آنچه که خداوندگار در این بازار مکاره عرضه می دارد جلوه های گوناگون کمال عظمت و شکوه خداوندیست.
او در یکایک مصنوعات خویش جلوه نموده
ولی در هر برههء زمانی تنها یکی از این جلوه ها ست که ظرفیت کامل آن زمان برای جلوه گریست و از دیدگاه مولانا و در زمان او این جلوه گاه کسی جز شمس نیست .
بنابراین مولانا هدف والای خویش را از آمدن به این دنیای فانی تنها دیدار شمس می داند که جلوهء کامل خداوندی در آن برههء زمانیست.
ساوش عزیز
یارم به بازار آمده است اشاره به کنت کنزا مخفیا هست
مولانا حق را یار خود میداند
بازار را کره ی خاکی
طلبکاری وی را ، قدم در هستی فیزیکی گذاشتن
کاتب عشق |
[ عشق پایه گذار جهان بینیِ عرفانی است ]
ایشان پس از دریافت جامِ حق ، شراب عشق را نوشیدند ؛ آغاز غزل را با شور و عشق از وصال یار توصیف کرده اند. از توصیف مارا به چشم سر مبین-مارابه چشم سر ببین : ایشان اشاره به اینکه انسان دارای کالبد فیزیکی میباشد، که میتوان با چشم
کاتب عشق |
کاتب عشق |
ابتدا عذرخواهی میکنم که مکتوباتم را ناقص پست کردم. البته این اشتباه باعث شد که جمله آخر که نیمهتمام باقی مانده بود اصلاح کنم.
با توجه به مقدار قابل توجهی از غزلیات مولانا ، اگردر ابتدا نگاهی گذرا به ظاهر غزل یا برداشتی اجمالی بفرمایید، به نظر ،خطاب به خودشان است. ولی از نظر دیدگاه کلیِ ، بزرگوار مولانا ، بر پایه وحدت جمعی و جهانشمول بودن در مقوله بعد عرفان ، شناخت، ادراک،معرفت و .....در کل ( آگاهی انسان ) که در ابعاد بسیار وسیع سخن زیاد فرمودند. با این تفاوت که از باور و ایمان سخنان خود را به اطلاع عموم میرساندند . با استفاده از دیگر مستندات ، ؛ بدلیل اینکه دیدگاه جهانبینی عرفان در کل جهان یکی ست. فقط زبانهای کشورها با هم فرق دارند -
در ادامه توضیح برداشتهایم : از دیدگاه کلی متوجه شدم، بعضی از ابیات این غزل بیت را خطاب به خودشان. و چند بیت را خطاب به یک شنونده سرودهاند. / حال برداشت و معنی ابیات، در حد توانائی خودم. لطفا اگر نکتهای یا قسمتی را اشتباه بود به کاتب اطلاع دهید .
《برکت 》
حق
در پست قبلی بنده درک خود را در باب این غزل دیدگاه کلی خود را مکتوب کردم.
عذر تقصیر بنده را بپذیرید .،باز به اشتباه ناقص پست کردم.
نظر بر درک خود از ابیات کنم.
در بیت اول: وصفِ وصل خود را بیان میدارد.
در بیت بعد: نظر بر این اساس که زبان انسان قاصر به توصیف جهان الهی و وصل یار است. که ایشان پس از مدتها سلوک توانسته بود با زبان غزلیاتِ خود که الهام گرفته از معرفت الهی است بیان کند. م نظور حضرت شمس که به مولانا گفتند، زمانی میرسد که تو شاعر خواهی شد ،این بود.
بیت بعدی:منظور از چشم سَر و چشم سِر،
شناخت و درک و معرفت(آگاهی)از خویشتنِ خود است؛ تغییر دیدگاه خود از
بُعد مادی به بعد معنوی است تا در جهت رشد و تکامل در دنیای الاهی آگاهی بیشتری کسب کند.
بیت بعدی: انسان فقط زندگی مادی ندارد،و جوهره وجود انسان روح الهی است و بالاتر از هر چیز مادی، متعلق به جهان الاهی است.
بیت بعدی:منظور عظمت روح انسان است و چهار عنصر را به متعلقات زمین و هفت آسمان هم منظور عظمت دنیای الاهی است.
بیت بعدی : مرغ لاهوتی منظور بعد معنوی و روحانی است، و ناسوت را زمین و ناسوتی را به زندگی مادی و بازار مکاره تشبیه کرده؛ گرفتار شدن در آن را ،اسیر شدن به وابستگی و دلبستگی های انسان در زمین تشبیه کرده؛
ذکر کرده اند: طلبکار بودن از بازار :جسمم در این دنیا است ولی وابستگی به این دنیا ندارم و روحم به امانت متعلق به دنیای الاهی است. و منظور از طلبکار بودن از بازار را زندگی مقطعی در این دنیا تشبیه کرده اند.
بیت بعدی و بیت آخر :منظور از شمس را جسم خود است که در آخر میفرماید :نظر در کل عالم کی کنی،:کی از این دنیا فارغ میشوم . در این غزل ابتدا با قوص نزولی شروع شده و در انتها با قوص صعودی خاتمه یافته. که هر دو متصل به دیار یار است. برکت"بر دلهایتان
/ کاتب عشق /
به نام او
دوازده یا سیزده سال پیش بنده در جستجوی اشعار حافظ و مولوی با سایت گنجور آشنا شدم . (البته ورژن سابق گنجور زیرا که مدتی بنابر دلایلی این سایت در دسترس نبود)در آن زمان اکثر اشعار حاشیه ای نداشت و تنها یکی دو نفر بودند که مطالبی تحت عنوان حاشیه بر بعضی از اشعار نام آشنا نگاشته بودند. یکی از پرکارترین ایشان علی آقای ساقی(علی ساقی) بود که به نظر اینجانب از کتاب های مفسرین مختلف سطوری را کپی کرده و در حاشیهء شعر مذکور درج می نمودند.
در آن زمان بنده از معانی عمیق و غامض اشعار هیچگونه درکی نداشتم و تنها صورت ظاهر را می دیدم و در رقابت با علی ساقی بنده نیز نام رضا ساقی را برگزیده و از کتاب های تفسیر دیگران کپی کرده و در حاشیهء گنجور درج می نمودم تا در مراجعات بعدی معانی اشعار در دسترس خودم و دیگران علاقمند باشد!
در آن زمان بنده خود را کاملا مسلط بر فلسفهء غرب و عرفان سرخپوستی می دانستم وعرفان ایرانی را توخالی و بی مایه می پنداشتم و اشعار عارفان و شاعران ایران را سطحی و در حد می و مطرب و شاهدبازی می دیدم.
اکنون پس از گذشت سالها و آشنایی من با ادبیات و عرفان سرزمین خود که بخشی از آن را در آشنایی با دراویش و مسلک و طریقت آنان آموختم باعث گشت تا دیدگاه مرا بطور کلی دگرگون سازد و دنیای حقیر و کوچک خود را با جهان بیکران حقیقت پیوند زنم.البته این عنایت شامل حالم شد که بدون اینکه مقید به آیین و مسلکی گردم تنها نکات مثبت و کلیدی را استخراج نموده و آزادی خویش را به جذابیت های کاذب نفروشم.
آنچه که اکنون می بینم عرفان ناب در اشعار حافظ و سعدی و مولانا که فارغ از هرگونه تعلقی آتش سوزان عشق از آنان زبانه می کشد و همت آنان برای بیداری امثال ما خفتگان بدون ذره ای منیت از سرچشمهء عشق پدیدار است.
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم!!!
آذردیماهی عزیز از کجا مطمئنید که شما در همان فضایی غوطهورید که خالق اثر غوطهور بوده؟
برادر من روانپزشکه و دورههای 12 ساعتهای برای تجربه «احساس» خروج از بدن برگزار میکنه و به شدت مراقبه هر متوهمی که با یه تجربه فیزیولوژیکی جوگیر میشه و خودشو پیامبری برای هدایت مردم در نظر میگیره وارد این دوره نشه.
عرفای ما سالها وقت صرف میکردند و ریاضت میکشیدند تا به این تجربه برسند و حالا تکنیکهای کاملا علمی غربیها این کار را با مقدار کمی تمرین و در عرض چند روز ممکن کرده. علم نداشته باشید هر چی که در اون حالت میبینید و تصور میکنید وحی منزل میشه و وای به روزی که فرد کمی ژن اسکیزوفرن هم داشته باشه که کاملا با این تجربه از دنیا کنده میشه و زندگیش به باد میره...
به نظرم ما میتونیم از شعر چیزی که دوست داریم را برداشت کنیم ولی حق نداریم بدون تسلط کامل به زندگینامه شاعر، زمان و مکانی که در اون زندگی میکرده و مطالعه و تحلیل همه آثارش ادعا کنیم منظور شاعر از شعرش مطابق با برداشت ماست.
با استاد شمسالحق کاملا موافقم. راه میانبری وجود نداره. باید مطالعه کرد نه فقط برای پیشرفت در این مسیر، بلکه برای تفسیر درست و واقعی تجربیاتی که کسب میکنیم
این مدتی که با سایت گنجور آشنا شدم در کنار همه چیزای خوبی که هم از شعرای بزرگ سرزمینمون و هم از بعضی حاشیه ها یاد گرفتم، به نتیجه مهمی هم رسیدم.
اینکه میشه یه نفر تمام مثنوی رو از بر باشه، زیر و زبر دیوان شمس رو بلد باشه، سی سال به دانشجوی (زبان نفهم!!!!) خارجی اندیشه های مولانا رو یاد داده باشه، ظاهرا مدارج عالی تحصیلات آکادمیک رو هم طی کرده باشه، اما اینقد کم بهره باشه از ادب و این اندازه در بند نام و ننگ و این حد حق به جانب!
ممنون جناب شمس الحق که به واقع مصداق دادین به این شعر که: هرکسی از ظن خود شد یار من، از درون من نجست اسرار من... سر من از ناله من دور نیست، لیک کس را دید جان دستور نیست...
با درود و مهر فراوان،
بیت ششم مصرع دوم همانطور که جناب پدرام هم تذکر دادند و شما هم خواستید با منبع چاپی مقایسه شود، طبق نسخه و بر اساس تصحیح و طبع زنده یاد بدیع الزمان فروزانفر در نسخه ایشان، » کینجا « صحیح می باشد خواهشمندم تصحیح بفرمایید.
با سپاس و قدردانی فراوان از زحمات شما ....سراج
تاریخ 30.07.2019 میلادی
این شعر زیبا رو لیلا فروهر عزیز به زیبایی تمام خونده توصیه می کنم حتما گوش بدید
خانم اذرماهی لذت بردم از تفسیرتون. خیلی مفید بود. نمیدونم چه تاریخی اینها رو نوشتید ولی امیدوارم بازهم این تفسیرهای زیباتون رو برای اشعار دیگه بنویسید. ارادتمندم. ابان نود و هشت
ترک باآمدم محسن جان چاوشی و هم حتما گوش بدین
(*_*)
اینو محسن چاوشی تو آلبوم بی نام (هنوز منتشر نشده) در قطعه ی باز آمدم خونده
درود بر محسن چاوشی عزیز؛ مرحبا ای مرغ لاهوتی
با این شعر بر من احوالی گذشت که زبانم تاب بیانش را ندارد... فقط امیدوارم همگی حالی که بر من گذشت را تجربه کنید و این احوال تنها به نظر سرکار خانم آذر نزدیک بود و بس...
در بیت دوم و مصرع دوم : چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم ( اشاره ایی به روند تکامل انسان بالغ هست که در 9 دوره به صورت فیزیکی اتفاق می افته 1- جنینی 2- نوزادی 3- پیش کودکی 4 - میان دوره کودکی 5- کودکی 6- نوجوانی 7- جوانی 8- بزرگسالی 9- پیری و بدون محدودیت از نظر روانی و یا عرفانی می تونه به این بلوغ برسه که اشاره می کنه به صورت نمادین هزاران سال شاید طول کشیده که به این نتیجه فلسفی رسیده... و حالا بیان می کنه. ( یعنی مسیر طولانی طی کرده )
در بیت سوم : آن جا روم آن جا روم بالا بدم بالا روم (اشاره به جایگاه انسان داره که برای تجلی الهی و یا تکامل فلسفی تلاشی بی وقفه می کنه که درک بالاتری می رسد، (بالا بدم بالا روم)
بیت چهارم : مرغ لاهوتی به معنی موجودی مومن می باشد که شبیه پرنده ایی که تعلیم دیده و لبریز شده به سوی آسمان پرواز می کنه ... از الهیاتی که تا امروزه به عنوان دین برداشت شده و از زاویه چشم همان دین به چنین موجودی یک موجود مومن نگاه می شده، اما وقتی از نظر فلسفی در بیت قبلی تلاش می کنه که به درک بالاتری برسه از دید افراد عادی این موجود مومن به موجود غیر مومن تبدیل می شه.
اما در بیت بعدی این ترقی رو همچون نور پاک تلقی می کنه و بیشتر از درک بشری. در مصرع بعدی می گه که آخر صدف من نیستم .. یعنی تمام این افکار فقط متعلق به خود من نیست ، و هر که این تلاش رو کند برای ترقی به این جواهری که لایق پادشاه ( انسان ) هست دستیابی پیدا می کنه.
در بیت هفتم از چار مادر برترم : منظور ->از چهار عنصر آب ، خاک ، هوا و آتش ( اعتقاد قدیمی عناصر سازنده جهان ) . در ادامه هفت آبا به معنی هفت آسمان است ( هفتآسمان، واژهای در قرآن که بر وجود آسمانهای هفتگانه دلالت میکند. ادیان دیگر همچون یهود و مسیحیت هم از هفتآسمان سخن گفتهاند. این مفهوم هفت بار بهصورت صریح در قرآن بهکار رفته است و مسلمانان دیدگاههای مختلفی در خصوص مراد قرآن از آن مطرح کردهاند. در روایات از وجود زمینهای هفتگانه هم سخن به میان آمده است.
برطبق آیات قرآن آفرینش آسمانهای هفتگانه به صورت تدریجی و در شش روز روی داده است. مطابق روایتی از امام باقر(ع)، منظور از ملکوت آسمانها که به گفته قرآن به حضرت ابراهیم نشان داده شده است[1] آسمانها و زمینهای هفتگانه و مخلوقات موجود در آنها است. بنا بر روایات مربوط به معراج پیامبر، وی در واقعه معراج، به آسمانها صعود کرده و تا آسمان هفتم بالا رفته است. و یا طبق نظر فخر رازی : هفتآسمان همان سیارات هفتگانه است. زمانی که این نظریه ارائه شد، هنوز اورانوس و نپتون و پلوتو (پلوتون) کشف نشده بود. حتی علامه طباطبایی در المیزان مطرح کرده : مراد از هفتآسمان آسمانهای مادی نیست؛ بلکه مراد از آنها امور معنوی چون قرب الهی است. همچنین عدد هفت در قرآن در زمینه آسمانها به معنای کثرت به کار رفته است. بنابراین مراد قرآن از هفتآسمان وجود آسمانهای بسیار است. )
در مصرع بعدی من گوهر کانی بدم که منظور کوچکترین ذره یی از یک اصالت گرانباه ( خدا ) می باشد که کاینجا به پدیدار آمدم ( در صورت انسان پدیدار شده )
برای درک بهتر شعر نظریه های "بازگشت جاویدان" و "ابر انسان" فردریش نیچه رو مطالعه کنید.
علی جان، وقتی می گی حرامه از نظر تو
و در اعتقادات تو و البته خیلیا حرامه
ولی دخلی به اعتقاد دیگران نداره
و این که شعر از دید زاهدان و عارفان نوشته شده
و میان گروه زاهدان و عارفان با گروه شیوخ اختلافاتی
هست لذا نظر از دید شیوخ ممکنه نظر عرفا نباشه
و در نهایت سعی کنیم در اعتقادات هم مداخله نکنیم
ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آن جا بیا ما را ببین کان جا سبکبار آمدم
شاعر داره میگه انجا بیا مارا ببین که انجا سبک بار امدم معنی نمیده میگه در عالم بالا بیا منو ببین که اینجا نتونستم چیزی همراه خودم بیارم و سبک بار اومد پس انجا بیا مارا ببین کینجا سبکبار امدم این درسته سند هم ندارم ولی منطق داشته باشید حرفم درسته
سلام
این اولین بار است که من در اینجا مطلبی مینویسم . بنده دوستدار ادبیات عرفانی ایران هستم و مدتی هست که از این مجموعه وزین گنجور بهره میگیرم. امروز برای شرکت در جلسه ای این غزل جناب حافظ رو انتخاب کردم و اتفاقا مدتی وقت صرف خواندن حاشیه ها کردم و بسیار تعجب کردم از اینکه نگارنده های زیادی اینقدر که درگیر حروف و کلمات
وزن و قافیه هستند که مفاهیم فاخر غزل کاملا فراموش شده. ایا رسم حاشیه نویسی دراینجا این چنین است؟
همیشه ادم های کم عقل و بی سوادی مثل شما پیدا میشن که از انسانیت به دورن و دنبال مدرک و تخصص هستند و کی امرشونو تو سرک کشیدن تو اینو اون میگدزونند و به پشت جملات کپی شده پستی خودشونو پنهان میکنند و فاز سنگینی دارن 3 تا کلاس درس خواندن
امروز یعنی 18 خرداد 99 حاشیه ها را خواندم.از حاشیه نوشته شده توسط خانم اذرماهی بسیار لذت بردم.امیدوارم باز هم حاشیه های زیباشون رو بنویسن تا شخصا حظ ببرم.ممنونم. اما خانم پریچهر در مورد نظرات خانم اذرماهی مطلبی فرموده بودن که جا داره نکته ای رو عرض کنم....تفاوت بین اگاهی و توهم در یک چیز هست: ایا چیزی که برای شما اومده میتونه خروجی مثبت داشته باشه؟ میتونه من و شما رو به سمت تکامل ذهن و روح نزدیک کنه؟ میتونه باعث بشه با خودمون و جهان به صلح بیشتر برسیم؟ پس اگر میتونه اسمش توهم نیست، حتی اگر توهم باشه من شخصا ارادتمند این نوع توهم ها هستم که بتونه منو انسان بهتری تبدیل کنه...سپاس
استاد پریساهم زیبا خوانده.....
این شعر هبوط و صعود فروهرها را بیان میکند هر انسان یک فروهر است که برای پیکار با اهریمن به قفس بدن آمده
در فرهنگ خسروی ما ( فرهنگ پیش از اسلام) در دیانت زردشت معتقد بودند که انسان در ذات فروهر است که در آسمان هفتم بوده و برای پیروزی بر اهریمن از هفت آسمان گذشته و بزمین آمده و در هر آسمان مقداری از صفات روحانی خود را از دست میدهد تا بقفس تن میرسد( از صورت مینوی به حالت مادی). وظیفه او مبارزه با اهریمن با شکستن قفس و باز گشت بسوی آسمان هفتم. این را در اصطلاح فلسفی هبوط مینامند که به انگلیسی
(subsidence =the gradual caving in or sinking of an area of land.) میشود
در بُندهشن آمده است، "اهورامزدا پیش از آن که فروهرها از صورت مینوی به حالت مادی درآیند، با آنها مشورت نمود و آنها را آزاد گذاشت، که جاویدان در عالم مینوی بمانند یا به صورت جسمانی درآمده و با سپاه اهریمن بستیزند، فروهرها پذیرفتند، که در جهان مادی بستیزند چون میدانستند، که دیوها را شکست خواهند داد و بدی از جهان نابود خواهد گشت."
بُنْدَهِشْن یا بُنْدَهِش نام کتابی است به پهلوی که تدوین نهایی آن در سدهٔ سوم هجری قمری انجام شدهاست ولی اصل آن در اواخر دورهٔ ساسانی تألیف شدهبود. بندهشن به معنی «آفرینش آغازین» یا «آفرینش بنیادین» است.
مینوی =غیر مادی، بهشتی مطابق آموزه "فروهرها", همه هستی از دو بخش "مینو" و "گیتی" برهم آمدهاست.