اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای پاک رو چون جام جم وز عشق آن مه متهم
این مرگ خود پیدا کند پاکی تو را کم خور تو غم
هوش مصنوعی: ای دلنواز و زیبای من، چون جام جمی که در دست دارد، از عشق آن چهرهی زیبا، در این دنیا بیگناهی را به دست آور. این مرگ، نشان دهندهی گناه نیست؛ بلکه باید از غم و اندوه دوری کنی و بر پاکی خود بیفزایی.
ای جان من با جان تو جویای در در بحر خون
تا در که را پیدا شود پیدا شود ای جان عم
هوش مصنوعی: ای دلِ من، با دلِ تو در جستجوی دروازهای در دریای خون هستم، تا ببینم در کدام در، حقیقتی نمایان میشود.
من چون شوم کوته نظر در عشق آن بحر گهر
کز ساحل دریای جان آید بشارت دم به دم
هوش مصنوعی: زمانی که من در عشق محدود و کمبین میشوم، مانند دریاچهای میشوم که گوهری از دریا و زندگی در هر لحظه به من خبر میدهد.
من ترک فضل و فاضلی کردم به عشق از کاهلی
کز عشق شه کم بیشی است وز عشق شه بیشی است کم
هوش مصنوعی: من از روی تنبلی و غفلت، به خاطر عشق از فضیلت و بزرگی خود دست کشیدم، چون عشق به شاهی باعث میشود که چیزهای بزرگ و کوچک، هر دو کم و بیش داشته باشند.
بیخ دل از صفرای او می خورد زد زردی به رخ
چون دیده عشقش بر رخم زد بر رخم آن شه رقم
هوش مصنوعی: دل من از عشق او رنگ و رویش را میگیرد و زردی در چهرهام مینماید، چون عشق او بر من تأثیر میگذارد و نشانهای از محبتش بر من نقش میبندد.
تلوین این رخسار بین در عشق بیتلوین شهی
گاه از غمش چون زعفران گاه از خجالت چون بقم
هوش مصنوعی: چهره این محبوب را ببین، که در عشق هر لحظه تغییر میکند: گاه از غم به رنگ زعفران درآمده و گاه از خجالت به رنگ بگونیا.
من فانی مطلق شدم تا ترجمان حق شدم
گر مست و هشیارم ز من کس نشنود خود بیش و کم
هوش مصنوعی: من کاملاً از خودم گذر کردهام تا بتوانم حقیقت را بیان کنم، چه در حال مستی باشم و چه در حال هشیاری، هیچکس نمیتواند از وجود من آگاه شود، زیرا همهچیز در من محو است.
بازار مصر اندرشدم تا جانب مهتر شدم
دیدم یکی یوسف رخی گفتم به غفلت ذابکم
هوش مصنوعی: در بازار مصر وارد شدم و به سمت بزرگترها رفتم. ناگهان چهرهای شبیه به یوسف را دیدم و به طور ناخواسته به او اشاره کردم.
گفتا عزیز مصر گر تو عاشقی بخشیدمت
من غایه الاحسان او من جوده او من کرم
هوش مصنوعی: عزیز مصر گفت که اگر تو عاشق هستی، من به تو محبت و بخشش میکنم؛ چرا که من نهایت محبت و بزرگی او را نشان میدهم و از سخاوت و کرم او سخن میگویم.
من قدر آن نشناختم آن را هوس پنداشتم
یا حسرتی من هجره یا غبنتی یا ذا الندم
هوش مصنوعی: من ارزش آن را درک نکردم و آن را به اشتباه آرزویی یا حسرتی گفتم، یا تجربهی از دست دادن چیزی، یا حسرت و افسوس.
ای صد محال از قوتش گشته حقیقت عین حال
ما کان فی الدارین قط و الله مثل ذالقدم
هوش مصنوعی: ایستایی و موانع فراوانی که وجود دارند، به واسطه قدرت او به حقیقت تبدیل شدهاند، به طوری که هیچ چیز در دو جهان نمیتواند در برابر آن ایستادگی کند.
تبریز این تعظیم را تو از الست آوردهای
از مفخر من شمس دین از اول جف القلم
هوش مصنوعی: تبریز، تو این احترام و بزرگداشت را از عهد الست به ارمغان آوردهای، من به شمس دین افتخار میکنم که از آغاز وجود، درخشان و برجسته بوده است.
حاشیه ها
در مورد واژه آخر غزل جف القلم از استادی شنیدم که : قلم می نویسد به اندازه ای که شما شایسته اش هستید. به اندازه ای که شما در این لحظه با خدا متحد می شوید، شایسته اش هستید.
از بیت پنجم ترتیب مصراع ها آشفته شده.
کل هستی یاک وجود یا یک هشیاریست. و این معنی وحدت وجود و توحید است . وجود یا هشیاری در وجه اظهار شده اش، کل اشیاء این جهان انضمامی و از جمله بدن انسان است. بدن انسان که وجود مانیفست یا متجلیست و آن را موجود مینامیم، با اذعان به مراتب تشکیک وجود یا هشیاری، پرتوی از هشیاری غیر متجلی یا بی فرم، بعنوان ذات انسان بر بدن حاکم است. در هرلحظه بمیزانی که بر ذات اصلی خود یا هشیاری بی فرم خود آگاهیم ، بهمان میزان موازی با قضا هستیم و جف القلم ماست. و بمیزانی که آن هشیاری بی فرم را در تله ذهن با حیث التفاتی به چیز ها معطوف کرده ایم و با چیزها همانیدگی و همذات پنداری کردیم، جف القلم ما غیر موازی با قضاست و لذا مقضی بر ما مقدر است. در یک عبارت، جوهر قلم به نسبت همانیدگی و بی فرمی هشیاری مان، خشک خواهد گشت.