گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۸۴

عشقا، تو را قاضی برم کاشکستیم همچون صنم
از من نخواهد کس گوا که شاهدم، نی ضامنم
مقضی توی، قاضی توی، مستقبل و ماضی توی
خشمین توی، راضی توی، تا چون نمایی دم به دم
ای عشق زیبای منی، هم من توام هم تو منی
هم سیلی و هم خرمنی، هم شادیی هم درد و غم
آن‌ها توی، وین‌ها توی، وز این و آن تنها توی
وآن دشت با پهنا توی، وآن کوه و صحرای کرم
شیرینی خویشان توی، سرمستی ایشان توی
دریای دُرافشان توی، کان‌های پُر زرّ و درم
عشق سخن کوشی توی، سودای خاموشی توی
ادراک و بی‌هوشی توی، کفر و هدی عدل و ستم
ای خسرو شاهنشهان، ای تختگاهت عقل و جان
ای بی‌نشان با صد نشان، ای مخزنت بحر عدم
پیش تو خوبان و بتان چون پیش سوزن لعبتان
زشتش کنی، نغزش کنی، بردری از مرگ و سقم
هر نقش با نقشی دگر، چون شیر بودی و شکر
گر واقفندی نقش‌ها که آمدند از یک قلم
آن کس که آمد سوی تو تا جان دهد در کوی تو
رشک تو گوید که: «برو»، لطف تو خواند که: «نعم»
لطف تو سابق می‌شود، جذّاب عاشق می‌شود
بر قهر سابق می‌شود، چون روشنایی بر ظلم
هر زنده‌ای را می‌کشد وهم و خیالی سو به سو
کرده خیالی را کَفَت لشکرکش و صاحب علم
دیگر خیالی آوری، ز اوّل رباید سروری
آن را اسیر این کنی، ای مالک الملک و حشم
هر دم خیالی نو رسد از سوی جان اندر جسد
چون کودکان «قلعه بزم» گوید ز قسام القسم
خامش کنم، بندم دهان، تا برنشورد این جهان
چون می‌نگنجی در بیان، دیگر نگویم بیش و کم

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشقا، تو را قاضی برم کاشکستیم همچون صنم
از من نخواهد کس گوا که شاهدم، نی ضامنم
هوش مصنوعی: ای عشق، تویی قاضی کار قلب من، ای کاش که ما همین‌طور از هم جدا بودیم. هیچ‌کس از من به یاری نخواهد آمد، چرا که من نه شاهدی دارم و نه ضامنی برای تأیید حرف‌هایم.
مقضی توی، قاضی توی، مستقبل و ماضی توی
خشمین توی، راضی توی، تا چون نمایی دم به دم
هوش مصنوعی: تو در قضاوت و در سرنوشت نقش داری، چه در گذشته و چه در آینده، در حالتی خشمگین یا راضی، پس چگونه می‌توانی خود را به نمایش بگذاری؟
ای عشق زیبای منی، هم من توام هم تو منی
هم سیلی و هم خرمنی، هم شادیی هم درد و غم
هوش مصنوعی: ای عشق زیبا، تو و من یکدیگر هستیم. من بخشی از تو و تو بخشی از منی. من هم شادی هستم و هم غم، هم لطافت هستم و هم سختی.
آن‌ها توی، وین‌ها توی، وز این و آن تنها توی
وآن دشت با پهنا توی، وآن کوه و صحرای کرم
هوش مصنوعی: آن‌ها در وین‌ها زندگی می‌کنند و با وقار و سنگینی به نظر می‌رسند، اما تو فقط در دشت‌های وسیع و کوه‌های بیابانی و پر از کرم مشغول هستی.
شیرینی خویشان توی، سرمستی ایشان توی
دریای دُرافشان توی، کان‌های پُر زرّ و درم
هوش مصنوعی: شیرینی و لذتِ دوستی‌ها و ارتباط با خویشان به اندازه‌ای است که مانند احساسی پر از شادی و سرخوشی است. مانند گوهری در دریا که در درون آن، ثروت و زیبایی بی‌نظیری وجود دارد.
عشق سخن کوشی توی، سودای خاموشی توی
ادراک و بی‌هوشی توی، کفر و هدی عدل و ستم
هوش مصنوعی: عشق، در دل تو گنجی از سکوت و خاموشی است و درک تو از آن، گویی در حالت بی‌هوشی قرار دارد. این احساس، نه تنها رازهای دین و کفر را در خود دارد، بلکه تعادل و بی‌عدالتی را نیز در بر می‌گیرد.
ای خسرو شاهنشهان، ای تختگاهت عقل و جان
ای بی‌نشان با صد نشان، ای مخزنت بحر عدم
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ، ای مرکز و محور حکمت و روح، ای موجودی که با وجود بی‌نشان بودن، نشانه‌های زیادی داری، ای گنجینه‌ات به اندازه دریا بی‌پایان است.
پیش تو خوبان و بتان چون پیش سوزن لعبتان
زشتش کنی، نغزش کنی، بردری از مرگ و سقم
هوش مصنوعی: در حضور تو، زیبایان و عابدان مانند عروسک‌های بی‌ارزش هستند؛ چون خویشتن را نشان می‌دهی، تمام زیبایی‌ها نیز از تو زشت به نظر می‌رسند و می‌توانی به راحتی از مشکلات و خطرات عبور کنی.
هر نقش با نقشی دگر، چون شیر بودی و شکر
گر واقفندی نقش‌ها که آمدند از یک قلم
هوش مصنوعی: هر طرح و الگویی با طرح و الگوی دیگری مانند شیر و شکر است. اگر از اصول و رازهای این تصاویر آگاهی داشته باشی، متوجه می‌شوی که همه‌ی این نقش‌ها از یک منبع واحد به وجود آمده‌اند.
آن کس که آمد سوی تو تا جان دهد در کوی تو
رشک تو گوید که: «برو»، لطف تو خواند که: «نعم»
هوش مصنوعی: آن کسی که برای فدا شدن در راه تو به سوی تو آمده است، حسرتش این است که تو را ندارد. او به خاطر محبت و لطف تو به دیگران حسرت می‌خورد و دلتنگی می‌کند.
لطف تو سابق می‌شود، جذّاب عاشق می‌شود
بر قهر سابق می‌شود، چون روشنایی بر ظلم
هوش مصنوعی: خوشحالی و محبت تو باعث می‌شود که دل‌ها به عشق و صفا بگرایند، و همان‌طور که نور بر ظلمت غلبه می‌کند، قهر و کین تو نیز به آرامش و دوستی تبدیل می‌شود.
هر زنده‌ای را می‌کشد وهم و خیالی سو به سو
کرده خیالی را کَفَت لشکرکش و صاحب علم
هوش مصنوعی: هر موجود زنده‌ای تحت تأثیر خیالات و اندیشه‌هایش قرار می‌گیرد. این خیالات می‌توانند به قدری قدرتمند شوند که آدمی را به سمت افکار و نظریات مختلفی بکشند، به حدی که گویی گروهی از سپاهیان به او حمله‌ور شده‌اند. این وضعیت باعث می‌شود که حتی افراد با دانش و علم نیز تحت تأثیر این خیالات قرار بگیرند.
دیگر خیالی آوری، ز اوّل رباید سروری
آن را اسیر این کنی، ای مالک الملک و حشم
هوش مصنوعی: دیگر امیدی به رهایی از درد و عذابی که بر من حاکم است، نیست. ای بزرگ‌ترین صاحب‌اختیار و آقا، آیا می‌توانی این روح را از قید این زنجیرها آزاد کنی؟
هر دم خیالی نو رسد از سوی جان اندر جسد
چون کودکان «قلعه بزم» گوید ز قسام القسم
هوش مصنوعی: هر لحظه خیالی تازه از سمت جان به جسم می‌رسد، مثل کودکان که در بازی‌هایشان به قضا و قدر می‌پردازند.
خامش کنم، بندم دهان، تا برنشورد این جهان
چون می‌نگنجی در بیان، دیگر نگویم بیش و کم
هوش مصنوعی: برای اینکه این دنیا را از خود دور کنم، باید سکوت کنم و دهانم را ببندم. چون تو را نمی‌توان در هیچ کلامی گنجاند، پس دیگر چیزی نمی‌گویم، نه کم و نه زیاد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۳۸۴ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1394/08/04 13:11
DARIUSH

به نظرم یکی از خوش اهنگ ترین غزلیات مولاناست.

1394/11/25 01:01
شهریار

مستقبل و ماضی تویی...
عجب

1395/04/02 21:07
کریم زیّانی

در بیت 4 ، "وز این" نوشته شود (به جای وزین)
در بیت 8، بهتر است " بر دَرّی" نوشته شود
در بیت پیش از آخر، قلعه بِزُم است (واژه ترکی) - دیوان شمس به تصحیح فروزانفر

1395/07/06 18:10
عادل نصیری

بیت سوم "تو عشق زیبای منی" در نسخه های دیگر نوشته شده است

1395/10/09 10:01
نادر..

.. ای عشق، زیبای منی، هم من توام هم تو منی
هم سِیلی و هم خرمنی، هم شادیی هم درد و غم ..
هر نقش با نقشی دگر چون شیر بودی و شکر
گر واقفندی نقش‌ها که آمدند از یک قلم ..

1403/04/04 08:07
سید حسین

سلام

ظاهراً معنای این بیت باید این باشد که پیش تو همۀ خوبان و خوب‌رویان رنگ می‌بازند و در جنب تو [از فرط نیکی و زیبایی‌ات] چیزی جز زشتی و مرگ از آن خوبان و خوب‌رویان به ظهور نمی‌رسد.
اما سؤال‌ام این است که رابطۀ لعبت و سوزن در این بیت چی ست و این تمثیل به چه معنا ست؟
تشکر

1403/04/04 10:07
رضا از کرمان

سلام 

سوزن لعبتان کنایه از عروسکهایی است که با پارچه درست میکنند

معنی این بیت متناظر با این رباعی خیامه :

ما لعبتگانیم وفلک لعبت باز 

از روی حقیقتی نه از روی مجاز

یک چند دراین بساط بازی کردیم 

رفتیم به صندوق عدم یک یک باز

  شاد باشی