گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۸۲

ای ساقی روشن دلان بردار سغراق کرم
کز بهر این آورده‌ای ما را ز صحرای عدم
تا جان ز فکرت بگذرد وین پرده‌ها را بردرد
زیرا که فکرت جان خورد جان را کند هر لحظه کم
ای دل خموش از قال او واقف نه‌ای ز احوال او
بر رخ نداری خال او گر چون مهی ای جان عم
خوبی جمال عالمان وان حال حال عارفان
کو دیده کو دانش بگو کو گلستان کو بوی و شم
زان می که او سرکه شود زو ترش رویی کی رود
این می مجو آن می بجو کو جام غم کو جام جم
آن می بیار ای خوبرو کاشکوفه‌اش حکمت بود
کز بحر جان دارد مدد تا درج در شد زو شکم
بر ریز آن رطل گران بر آه سرد منکران
تا سردشان سوزان شود گردد همه لاشان نعم
گر مجسم خالی بدی گفتار من عالی بدی
یا نور شو یا دور شو بر ما مکن چندین ستم
مانند درد دیده‌ای بر دیده برچفسیده‌ای
ای خواجه برگردان ورق ور نه شکستم من قلم
هر کس که هایی می کند آخر ز جایی می کند
شاهی بود یا لشکری تنها نباشد آن علم
خالی نمی‌گردد وطن خالی کن این تن را ز من
مستست جان در آب و گل ترسم که درلغزد قدم
ای شمس تبریزی ببین ما را تو این نعم المعین
ای قوت پا در روش وی صحت جان در سقم

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ساقی روشن دلان بردار سغراق کرم
کز بهر این آورده‌ای ما را ز صحرای عدم
هوش مصنوعی: ای ساقی با دل‌های روشن، لطفاً جام پر را بگیر و به ما بده که به خاطر این کرم و لطفی که می‌کنی، ما را از بی‌وجودی به وجود آورده‌ای.
تا جان ز فکرت بگذرد وین پرده‌ها را بردرد
زیرا که فکرت جان خورد جان را کند هر لحظه کم
هوش مصنوعی: زمانی که فکر و اندیشه انسان را آزار دهد و او را از زندگی واقعی دور کند، باید با آن مبارزه کند و این موانع را از مسیر خود بردارد. زیرا افکار منفی و مشغولیت‌های ذهنی باعث می‌شود که روح انسان تضعیف شده و هر لحظه از جان او کاسته شود.
ای دل خموش از قال او واقف نه‌ای ز احوال او
بر رخ نداری خال او گر چون مهی ای جان عم
هوش مصنوعی: ای دل، سکوت کن و از صحبت‌های او نگو. تو از حال و روز او آگاهی نداری و بر چهره‌اش نشانی از محبت نمی‌بینی. اگر همچون ماه زیبا و روشن هستی، ای جان.
خوبی جمال عالمان وان حال حال عارفان
کو دیده کو دانش بگو کو گلستان کو بوی و شم
هوش مصنوعی: زیبایی چهره دانشمندان و دلسوزی عارفان را چه کسی دیده است؟ کجا است آن دانش و درک عمیق؟ چرا بوی گلستان و خوشبوئی آن را نمی‌شنویم؟
زان می که او سرکه شود زو ترش رویی کی رود
این می مجو آن می بجو کو جام غم کو جام جم
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی که وقتی می‌خوری، طعم تلخی به خود می‌گیرد، نمی‌توان انتظار خوشی داشت. این نوشیدنی را جستجو نکن و به دنبال شادی و لذتی که در جام گل و خوشحالی وجود دارد، برو.
آن می بیار ای خوبرو کاشکوفه‌اش حکمت بود
کز بحر جان دارد مدد تا درج در شد زو شکم
هوش مصنوعی: ای خوش‌چهره، آن می را بیاور که در دلش حکمت نهفته است و از دریای جان کمک می‌گیرد تا در مایه‌های وجودش نفوذ کند.
بر ریز آن رطل گران بر آه سرد منکران
تا سردشان سوزان شود گردد همه لاشان نعم
هوش مصنوعی: برخی که به وجود خدا یا حقایق دیگر ایمان ندارند، باید به شدت دچار درد و رنج شوند تا درک کنند که وجود این مسائل چقدر مهم و حیاتی است. زمانی که این درک برایشان حاصل شود، همه چیز برایشان روشن می‌شود و به حقیقت زندگی پی می‌برند.
گر مجسم خالی بدی گفتار من عالی بدی
یا نور شو یا دور شو بر ما مکن چندین ستم
هوش مصنوعی: اگر به شکل واقعی خالی بودی، سخنان من عمیق و عالی بود. یا روشن شو یا از ما دور شو و بیش از این ستم نکن.
مانند درد دیده‌ای بر دیده برچفسیده‌ای
ای خواجه برگردان ورق ور نه شکستم من قلم
هوش مصنوعی: ای آقا، تو همچون دردی هستی که به چشم من چسبیده است. اگر برنگردانی این صفحه را، من قلم را می‌شکنم.
هر کس که هایی می کند آخر ز جایی می کند
شاهی بود یا لشکری تنها نباشد آن علم
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی خود به دنبال مقام یا قدرت است، در نهایت از جایی به دست می‌آورد. این مقام ممکن است به دلیل ویژگی‌های خاص فرد، مانند شجاعت یا مهارت، به او اعطا شود. اما باید دقت کرد که این مدعا را به تنهایی حاصل نکرده و همواره کسانی در پس آن نقش داشته‌اند.
خالی نمی‌گردد وطن خالی کن این تن را ز من
مستست جان در آب و گل ترسم که درلغزد قدم
هوش مصنوعی: وطن هرگز خالی نخواهد ماند، پس این جسم را از من خالی کن. جان من مست است و در خاک و آب قرار دارد، می‌ترسم که قدمم بلغزد.
ای شمس تبریزی ببین ما را تو این نعم المعین
ای قوت پا در روش وی صحت جان در سقم
هوش مصنوعی: ای شمس تبریزی، تو ما را ببین. تو برای ما نعمت بزرگی هستی، مانند نیرویی که در زندگی‌ام وجود دارد و به من قوت می‌بخشد. تو سلامتی در وقت بیماری منی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۳۸۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1403/11/05 07:02
محمد سلماسی زاده

در ابیات :

ای ساقی روشن دلان بردار سغراق کرم

کز بهر این آورده‌ای ما را ز صحرای عدم

تا جان ز فکرت بگذرد وین پرده‌ها را بردرد

زیرا که فکرت جان خورد جان را کند هر لحظه کم

 

سغراق به معنای پیاله شراب است

خداوند به کرم خویش ما را زصحرای عدم بهر آن آورد که از می حضورش مست گردیم ، پرده‎‌ های اوهام بردریم و از فکرت ( افکار ناخواسته ) بگذریم زیرا که فکرت جان خورد ، جان را کند هرلحظه کم