غزل شمارهٔ ۱۳۷۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
دربار امدم یعنی به بار نشستم
درود
شرح این بیت از دیدگاه من:
گفتم بیا، شاد آمدی، دادم بده، داد آمدی
گفتا بدید و داد من، کز بهر این کار آمدم
غزل گفت و شنودی ست میان "خیال خوش" و من که البته هر دو یکی ست (و اصلن دویی نیست از نظرگاه مولانا). داد اول در مصرع اول: عطا، نصیب، بخشش، قسمت، عطیه، خیر و صلاح و ... است، چنان که مثلن در دفتر پنجم در همین معنی به کار رفته است:
گفت بعد عزت این اذلال چیست؟
گفت آن داد است و اینت داوریست
و دومی به معنای قضا، حکم، داور و دادگر است.
در مصرع دوم "بَدید و داد من" در معنای ای نظیر و قسمت من (ای همانند و نصیب یا سهم من) به کار رفته است.
بدرود
خندان درآ،تلخی بکش، شاباش! ای تلخی خوش
گلها دهم... گر چه که من، اول همه خار آمدم
ترجمهی انگلیسی این غزل با صدای دکلمهی مدونا، خوانندهی مشهور، در اینترنت با نام «bittersweet» به معنای«تلخی خوش» وجود دارد که به نظر من شنیدنی و جذاب است.
خیال انسان از راه دور و درازی آمده است، همراه انسان و همراه ناخشنودی انسان از اسارت او در هستی و محدودیتهای آن
انسان با کمک خیال خود که از تلخیها و ناخشنودیها آغاز گردید به بسیاری دست آوردها و بزرگیها و سروریها دست یافت
و خود همسفر هستی گردید و بسیار ٔگلهای زیبا و زیبائیهای درخورد خود آفرید و به هستی در آورد
بدون انسان هستی وجود نمی داشت به قول استیون هاوکینگ "ورای دسترسی ذهن بشر هیچ بعدی از واقعیت وجود ندارد"
در این غزل خیال انسان گویی از باغ پنهانی مست و شادان میآید و با خود هستی را نیز میآورد و آنرا در دامان خود میپرورد
همایون ، عزیز جان
می فرمائید
بدون انسان هستی وجود نمی داشت؟
آیا این منطق درست است؟
قبل از انسان هستی وجود داشته است، و بعد از انسان نیز خواهد داشت .
،،،
از قول استیون هاوکینگ ، اگر می گوئید، “ورای دسترسی ذهن بشر هیچ بعدی از واقعیت وجود ندارد”
در صورتی درست است که تنها ذهنیت در نظر باشد.
واقعیت ها ، فراوان در خارج از ذهن انسان وجود دارند.
امید که پاسخی باشد
این آقای هاوکینگ هم با نظریه پردازی هایش خوب خلق الله را سر کار گذاشته بود!
درود بر دوست عزیز محسن جان
سپاس از پاسخ با ارزش و پر محتوی، میدانی که هاوکینگ انسان ذهنی نبود بلکه کاملا علمی و ریاضی فکر میکرد
و همچنین میدانی که در هستی صحبت از قبلا و بعدا نیست بلکه ماهیت هستی در میان است و اینکه ماده از چه ساخته شده است
و فیزیک آن چیست و کارکرد آن چگونه است و مدل ریاضی آن کدامست، و پرسشهای گوناگون را با چه نظریهای میتوان پاسخ داد
مثلاً چگونه یک ابر ستاره چندین برابر خورشید ما در یک نقطه بنام سیاه چاله جای میگیرد و میدانی که اگر تنها فضای خالی زمین ما را از آن جدا کنند به اندازه توپ پینگ پنگ میشود
قبلا و بعدا و یا گذشته و آینده تنها روی زمین معنی میدهد و در درون اتم زمان صفر هم داریم و حرکت الکترون در گذشته هم داریم و در فضا هم که با زمان نسبی روبروییم
اما در اینجا اصلا صحبت ماده در میان نیست بلکه ما با معنیها سر و کار داریم و معنیها با آمدن انسان پیدا میشود و هستی بدون معنی فرقی با نیستی ندارد و بودن و نبودن آن یکی است
میدانم که سخن بسیار لطیف و نازک است و برای هر کسی قابل پذیرش نیست زیرا تجربه و حواس ما بسیار خشن تر و لمس شدنی تر از معنیها هستند
ولی خوشبختانه امروز فیزیک دانها بسیار بیشتر از گذشته به معنیهای عرفانی هستی نزدیک میشوند تا زبان خشک ریاضی آن
آنقدر پستم که خاکم بر سر است
وآنقدر بالا که شاهم بر در است
آنچنان مستم که صد سالم، دمی است
وآنچنان هشیار، هر دم محشر است
آن زمان رستم که صیادم ببست
وآن کجا بند است، چون بال و پر است
آنگه آبستم که هر شاخم شکست
و آن گسستن ها مرا برگ و بر است
آنکه میجستم، نهان در دیده است
وآنچه پیدا گشته، اصلش دیگر است
نادر اندر عشق تو دریا دلیست
دُرد درد توش در و گوهر است..
ن.ت
این متن را هم حانم سپیده رئیس سادات خوانده اند
من نتوانستم به سایت اضافه کنم
کسی میتواند انجام دهد
پیوند به وبگاه بیرونی
سلام به محسن و همایون عزیز
همایون جان آن مقام که فرمودی هست اگر من نبودم جهانی برایم وجود نداشت و اما این که جهان بدون آگاهی وجود نداشت زیرا آگاهی و خرد کل همه افرینش را صورت زده و این بر ما آشکار نمیشود مگر و تنها مگر که به آگآهی جاودانه و ابدی درون خود رسیده باشیم تا مادامی تمام انچه در ک میکنیم فانیست چگونه میتوانیم بگویم او ازلی و ابدیست
مولانا میفرماید جهان فانی را باقی میگیریم آن وجه رب را که درجهان جاریست و باقی نادیده می انگاریم محسن جان ما چگونه میگویم جهان باقیست توسط همان آگاهیمان که در بعد چهارم است