گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۷۸

ای آسمان این چرخ من زان ماه رو آموختم
خورشید او را ذره‌ام این رقص از او آموختم
ای مه نقاب روی او ای آب جان در جوی او
بر رو دویدن سوی او زان آب جو آموختم
گلشن همی‌گوید مرا کاین نافه چون دزدیده‌ای
من شیری و نافه بری ز آهوی هو آموختم
از باغ و از عرجون او وز طره میگون او
اینک رسن بازی خوش همچون کدو آموختم
از نقش‌های این جهان هم چشم بستم هم دهان
تا نقش بندی عجب بی‌رنگ و بو آموختم
دیدم گشاد داد او وان جود و آن ایجاد او
من دادن جان دم به دم زان دادخو آموختم
در خواب بی‌سو می روی در کوی بی‌کو می روی
شش سو مرو وز سو مگو چون غیر سو آموختم

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای آسمان این چرخ من زان ماه رو آموختم
خورشید او را ذره‌ام این رقص از او آموختم
هوش مصنوعی: ای آسمان، به خاطر آن ماه زیبا، من چرخش این دنیا را یاد گرفتم. از آن خورشید، نورش را گرفتم و رقصیدن را از او آموختم.
ای مه نقاب روی او ای آب جان در جوی او
بر رو دویدن سوی او زان آب جو آموختم
هوش مصنوعی: ای ماه، که چهره‌ات پنهان است، ای آب حیات در جوی او، من از آن آب جو آموختم که چگونه به سوی تو بیایم.
گلشن همی‌گوید مرا کاین نافه چون دزدیده‌ای
من شیری و نافه بری ز آهوی هو آموختم
هوش مصنوعی: گلستان به من می‌گوید که چرا این نافه را دزدیده‌ای؟ من چون شیر هستم و یاد گرفتم چطور از آهوی عشق فرار کنم.
از باغ و از عرجون او وز طره میگون او
اینک رسن بازی خوش همچون کدو آموختم
هوش مصنوعی: از باغ و نخلستان او و از شانه‌های پریشانش، اینک فن بازی با طناب را مانند کدو آموخته‌ام.
از نقش‌های این جهان هم چشم بستم هم دهان
تا نقش بندی عجب بی‌رنگ و بو آموختم
هوش مصنوعی: من از دیدن و گفتن تمام نشانه‌های این جهان چشم پوشی کردم، تا بتوانم هنر بی‌رنگ و بوی نقش‌پردازی شگفت‌انگیزی را یاد بگیرم.
دیدم گشاد داد او وان جود و آن ایجاد او
من دادن جان دم به دم زان دادخو آموختم
هوش مصنوعی: دیدم که او با دست گشاده، بخشش و آفرینش خود را نشان می‌دهد. من با دادن جانم در هر لحظه، از بخشندگی او درس گرفتم.
در خواب بی‌سو می روی در کوی بی‌کو می روی
شش سو مرو وز سو مگو چون غیر سو آموختم
هوش مصنوعی: در خواب، بی‌هدف به جایی بی‌نشانه می‌روی. به هر طرف که می‌خواهی نرو و در مورد مسیر صحبت نکن، زیرا من چیز دیگری را آموخته‌ام.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۳۷۸ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۳۷۸ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1392/07/05 04:10
امین کیخا

گویا با توجه به طره میگون و نیز قرمزی شراب مولانا از رنگ موی قرمز خوششان می امده است !

1392/07/05 04:10
امین کیخا

بی سو یعنی ناکجا لامکان

1397/06/21 22:09
همایون

انسان با مشاهده هستی‌ و واقعیت‌های پیرامون خود دو کار می‌‌کند یا به اندازه گیری آن می‌‌پردازد که کار مهندسی و ریاضی هستی‌ است و با این کار ابزار خود را گسترش می‌‌دهد و دستگاه‌های جدیدی اختراع می‌‌کند و یا معنی‌‌های نو پیدا می‌‌کد و معنی‌‌های خود را نو می‌‌کند که در این صورت خود را گسترش می‌‌دهد و به بزرگی خود می‌‌افزاید، در هر حال انسان با هستی‌ گسترش می‌‌یابد و نو می‌‌شود و اگر این نویی و گسترش در هستی‌ نمی بود انسان هم از آن بی‌ بهره بود و اصلا به وجود نمی آمد، این گسترش و نو شدن راز هستی‌ است که همواره راز آمیز خواهد ماند و انسان راز ورز یا عارف آنرا به بی‌ سویی تعبیر می‌‌کند و می‌‌آموزد که از آن بهره مند شود و با آن در ارتباط روز افزون باشد