گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۷۲

این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریده‌ام
دل را ز خود برکنده‌ام با چیز دیگر زنده‌ام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌ام
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیده‌ام
دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته
من با اجل آمیخته در نیستی پریده‌ام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیده‌ام
من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیده‌ام
از کاسهٔ استارگان وز خوان گردون فارغم
بهر گدارویان بسی من کاسه‌ها لیسیده‌ام
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده‌ام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیده‌ام
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیده‌ام
مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییده‌ام
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیده‌ای من صدصفت گردیده‌ام
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیده‌ها منزلگهی بگزیده‌ام
تو مست مست سرخوشی من مست بی‌سر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بی‌دهان خندیده‌ام
من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بی‌دام و بی‌گیرنده‌ای اندر قفس خیزیده‌ام
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیده‌ام
در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین داده‌ام تا این بلا بخریده‌ام
چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می روی
بشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیده‌ام
پوسیده‌ای در گور تن رو پیش اسرافیل من
کز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیده‌ام
نی نی چو باز ممتحن بردوز چشم از خویشتن
مانند طاووسی نکو من دیبه‌ها پوشیده‌ام
پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده
زیرا در این دام نزه من زهرها نوشیده‌ام
تو پیش حلوایی جان شیرین و شیرین جان شوی
زیرا من از حلوای جان چون نیشکر بالیده‌ام
عین تو را حلوا کند به زانک صد حلوا دهد
من لذت حلوای جان جز از لبش نشنیده‌ام
خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن
بی گفت مردم بو برد زان سان که من بوییده‌ام
هر غوره‌ای نالان شده کای شمس تبریزی بیا
کز خامی و بی‌لذتی در خویشتن چغزیده‌ام

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریده‌ام
هوش مصنوعی: این بار کاملاً در عشق غرق شده‌ام و از راحتی و آسایش خود بیرون آمده‌ام.
دل را ز خود برکنده‌ام با چیز دیگر زنده‌ام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌ام
هوش مصنوعی: دل را از خود دور کرده‌ام و به وسیله‌ی چیز دیگری زندگی می‌کنم. عقل، دل و اندیشه‌ام را به طور کامل نابود کرده‌ام.
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیده‌ام
 ای مردم، ای مردم! از من انتظار نداشته باشید که آدمی عادی باشم؛ زیرا آنچه من در دل به آن فکر کردم، دیوانه هم به آن فکر نمی‌کند.
دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته
من با اجل آمیخته در نیستی پریده‌ام
هوش مصنوعی: دیوانه‌ای که در پی ستاره‌ها بود، به خاطر هیجانات من از خود بی‌خود شده است. من با سرنوشت خود آمیخته‌ام و در عدم و نیستی غوطه‌ور شده‌ام.
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیده‌ام
هوش مصنوعی: امروز به طور ناگهانی، عقل من از من دور شد و تصمیم گرفت مرا بترساند، گویی که فکر می‌کند من چیزی نمی‌فهمم.
من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیده‌ام
هوش مصنوعی: من که خودم از او نمی‌ترسم، چون به خاطر او شکلی را به خودم گرفتم. من کجا می‌توانم گیج و سرگردان باشم، ولی قاصدی هستم که به شدت گیج و گیج شده‌ام.
از کاسهٔ استارگان وز خوان گردون فارغم
بهر گدارویان بسی من کاسه‌ها لیسیده‌ام
هوش مصنوعی: من از کاسهٔ خوشبختی و سفرهٔ آسمانی خود فارغ‌ام و برای آنانی که گذر می‌کنند، به‌قدری از خوشی‌ها استفاده کرده‌ام که دیگر چیزی برایم نمانده است.
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده‌ام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیده‌ام
هوش مصنوعی: من به خاطر مصلحت و دلیلی در دنیا زندانی شده‌ام، اما نمی‌دانم این زندان از کجا آمده و چرا من باید در این وضعیت باشم، در حالی که هیچ چیزی را به ناحق از کسی نداشته‌ام.
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیده‌ام
هوش مصنوعی: در قفس تن خود غوطه‌ورم در خون و اشک چشم، هر بار دامان خون‌آلود خود را به زمین می‌مالم.
مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییده‌ام
هوش مصنوعی: مانند یک کودک که در شکم مادرش رشد می‌کند، من نیز از خون و تجربیات آدمیان پرورش می‌یابم و بارها از احساسات و افکار جدید زاده‌ام.
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیده‌ای من صدصفت گردیده‌ام
هوش مصنوعی: هر چه بیشتر به من نگاه کنی و سعی کنی مرا بشناسی، ممکن است نتوانی. زیرا من به واسطه‌ی تجربیات و احساسات فراوانی که داشته‌ام، به انسان پیچیده‌ای تبدیل شده‌ام.
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیده‌ها منزلگهی بگزیده‌ام
به من از چشم خودم بنگر، زیرا من خانه‌ای خارج از دیده ها و ظواهر انتخاب کرده‌ام.
تو مست مست سرخوشی من مست بی‌سر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بی‌دهان خندیده‌ام
هوش مصنوعی: تو در حال شادی و سرخوشی من نیز در عالَم بی‌خودی خود خوشحالم. تو عاشق و شاداب هستی و من گویی بدون زبان، از خوشحالی لبخند می‌زنم.
من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بی‌دام و بی‌گیرنده‌ای اندر قفس خیزیده‌ام
هوش مصنوعی: من مرغی هستم که از چمن با اشتیاق خودم برخاسته‌ام، بدون هیچ دام و گرفته‌ای، در قفسی به سمت بالا پرواز کرده‌ام.
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیده‌ام
هوش مصنوعی: من برای رضایت یوسف‌ها در چاهی آرام گرفته‌ام، زیرا بودن در قفس با دوستان برایم خوش‌تر از بودن در باغ و بوستان است.
در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین داده‌ام تا این بلا بخریده‌ام
هوش مصنوعی: در مورد درد و زخم او ناز نکن و ادعای بی‌تابی نداشته باش. من چندین جان عزیزم را به خاطر این مصیبت فدای او کرده‌ام.
چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می روی
بشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیده‌ام
هوش مصنوعی: همانطور که کرم پیله در میان سختی‌ها و مشکل‌ها در پارچه‌های گرانبها مانند اطلس و خز رشد می‌کند، من هم مانند کرم پیله در قبا و لباس کهنه و پوسیده‌ام، می‌خواهم بگویم که حتی در شرایط نامناسب و دشوار نیز می‌توان به زندگی ادامه داد و رشد کرد.
پوسیده‌ای در گور تن رو پیش اسرافیل من
کز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیده‌ام
هوش مصنوعی: در مقام مرگ، از وجود فانی‌ام دور شده‌ام و حالا در مقابل اسرافیل هستم که برای من در صور می‌دمد. در واقع، من از زمین و جسمم جدا شده‌ام.
نی نی چو باز ممتحن بردوز چشم از خویشتن
مانند طاووسی نکو من دیبه‌ها پوشیده‌ام
هوش مصنوعی: چشم را از خودت بردار و مانند طاووسی زیبا به جلو نگاه کن، زیرا من لباس‌های زینتی و زیبا بر تن دارم.
پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده
زیرا در این دام نزه من زهرها نوشیده‌ام
هوش مصنوعی: به نزد پزشکش برو و از او دارویی برایم بگیر، زیرا من در این درد و رنج، زهرهای زیادی را تجربه کرده‌ام.
تو پیش حلوایی جان شیرین و شیرین جان شوی
زیرا من از حلوای جان چون نیشکر بالیده‌ام
هوش مصنوعی: تو مانند حلوایی هستی که جانم را شیرین می‌کند و من نیز به خاطر اینکه از نیشکر بالیده‌ام، شیرینی را تجربه کرده‌ام.
عین تو را حلوا کند به زانک صد حلوا دهد
من لذت حلوای جان جز از لبش نشنیده‌ام
هوش مصنوعی: هیچ چیز نمی‌تواند به‌اندازه‌ی لذت چشیدن حلوای جان از لب تو شیرین و دل‌چسب باشد، حتی اگر صدها حلوای دیگر نیز به من بدهند.
خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن
بی گفت مردم بو برد زان سان که من بوییده‌ام
هوش مصنوعی: سکوت کن تا لذتی که در کلام وجود دارد، از دهان تو بیرون نیفتد و اگر انسان‌ها به حرف تو گوش دهند، متوجه می‌شوند که من این طعم را قبلاً چشیده‌ام.
هر غوره‌ای نالان شده کای شمس تبریزی بیا
کز خامی و بی‌لذتی در خویشتن چغزیده‌ام
هوش مصنوعی: هر میوه‌ای به فریاد آمده و می‌گوید: ای شمس تبریزی، بیا و مرا نجات بده؛ زیرا من از خامی و بی‌لذتی درون خود در عذابم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۳۷۲ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۱۳۷۲ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۳۷۲ به خوانش کیوان عاروان
غزل شمارهٔ ۱۳۷۲ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۳۷۲ به خوانش حسین رستگار
غزل شمارهٔ ۱۳۷۲ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1388/01/21 17:03
رسته

بیت 7
غلط: کاسه
درست: کاسه ی
منبع: نسخه ی فروزانفر
---
پاسخ: با تشکر، مطابق تحقیق شما تصحیح شد.

1388/06/09 19:09
روربه

غلط: قفص (2بار)
درست: قفس

1388/06/11 16:09
نگین شکروی

بادرود وسپاس فراوان
قفس و قفص هردویکی است ودربیشتر اشعار مولانا بصورت "قفص" نوشته شده است

1390/09/28 16:11
کرم قلاوند

با درود و سپاس به پیشگاه سخت کوشان گنجور
در بیت نخست بهتر است «یکبارگی» جداجدا نوشته نشود چرا که دریافت معنا را با خلل پذیر می کند .
این ترکیب در گویشه لری بسیار به کار گرفته می شود «یِیبارکی» به سکون دوم و پنجم / ناگهانی / به یکباره / انجام کاری که انتظار میرود در چند مرحله انجام شود اما در یک مرحله انجام شده است/ بطور کامل

1392/07/05 04:10
امین کیخا

سرافیل از ابرفرشتگان است که کارش جان دمیدن است و گویا در شیپور کیهان هم ایشان می دمند ، امروزه دانایان می دانند کل کیهان به شیپوری می ماند .

1392/07/05 04:10
امین کیخا

إسرافیل من یعنی اسرافیل جان زیرا من یعنی نفس و یا self و یا جان

1392/07/05 04:10
امین کیخا

برای بالیدن گوالیدن را نیز داریم ، ولی خود رشد از لغت رستن می باشد .

1392/07/05 04:10
امین کیخا

اما چغز همان غوک است و چغز یدن یعنی نالیدن زار مثل صدای غوک و غورباغه !

1394/08/28 10:10
سیروس

برای زیباتر شدن مفاهیم این شعر، آلبوم آب،نان،آواز همایون شجریان با آهنگسازی علی قمصری را گوش دهید.

1395/03/07 02:06
مولوی

یکی از اشعار خوب و پر مغز استاد مولانا که جا داره از همایون شجریان و محسن چاوشی عزیز تشکر کنم که این شعرو با صداشون زیباتر کردن

1395/03/07 14:06
محسن

مرسی از محسن چاوشی

1395/03/07 17:06
سهیل

ممنون از محسن چاوشی عزیز

1400/08/19 01:11
وحید حسن پور

با احترام تمام به هنرمندی جناب چاووشی ولی بنده خوانش شهریار رومی رو بیشتر دوست داشتم. ولی بسیاری از هنرمندان این شعر زیبا رو خوانده اند،  به نظرم پس از شهریار رومی ، محسن چاووشی از همه بهتر خوانده است

1395/03/10 18:06
سعیده پ

امان از محسن چاوشی که چه کرد با این غزل، امان از اون حنجره ی زخمی بغض آلود ... کاش مولانا بود و می شنید ...

1395/03/13 04:06
حسین

چاوشی چاوشی

1395/03/13 11:06
بهنام

سهیل جان کاملا موافقم باهات.. کاش حضرت مولانا و حضرت شمس بودن و میشنیدن محسن جان چاوشی با اون حنجره ی سروپا بغضش چه جان دوباره ای به این اشعار ناب میده.. خدا شکرت که نعمت شنیدن رو به من دادی که هر روزوشب بتونم لذت ببرم ازین صدا

1395/03/15 00:06
reza

سپاس بیکران از خدوندگار عالم...
و مهر الهی بر بزرگ مرد ادب و عرفان مولانا...
آنچه می توان خلاصه نوشت از مضمون این غزل "...
دعوت به رهایی از جسم و تن برای رسیدن به معبود در قالب اندیشیدن است: "در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیده‌ها منزلگهی بگزیده‌ام"..همانا رسیدن به خشنودی پایدار در گرو خروج از اندیشه های محدود و دنیای در حال نابودی است
..
درود بر افتخار موسیقی ایران زمین محسن چاوشی که روزی بر قله های رشد آگاهی و عرفان خواهد ایستاد

1395/03/15 08:06
سید علی هاشمی

آقای علیرضا افتخاری هم ابیاتی از این غزل رو به زیبایی خوندن. خدا را ظکر بابت نعمت شیرینی زبان پارس و پیشینه ی پر مغز ما که در هر وقتی بشه بهش مراجعه کرد و خوند.

1395/04/21 07:06
ضرغام

هلاک کرد هلاک این چاوشی . واقعا اگه نوشدارو تریاق نبود..............
واقعا محشره محشر....به این زیبایی که میخونه ، منی که اهل شعر نبودم رفتم دیوان شمس رو گیر آوردم.. ای مردمان ای مردمان.......
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده ام...........

1395/04/22 10:06
هادی

دست چاووشی درد نکنه این بیت از کتاب کشید بیرون

1395/04/23 20:06
وفا

محشره، فوق‌العاده ست. تازه میفهمم که هنر سورئالیسم ( فرا واقعی) که میگویند، یعنی‌ چه؟! نگاه کنید و تصور کنید این ایماژها و نقاشیهای عجیب و غریب را:"من مست بی‌ سر سر خوشم"، " من بی‌ دهان خندیده ام" ، "در دیده من اندرا، و ز چشم من بنگر مرا". تصویر شخصی‌ بی‌ سر که در عین حال میتواند سر خوشی‌ خود را هم به بیننده بنمایاند! تصویر یا نقاشی فردی که دهنی در چهره او ترسیم نشده و موجود نیست اما در عین حال قادر است شاد و خندان بودن خود را به ما بنمایاند! تصویری که در آن فردی دارد قدم بر می‌دارد تا از مرمک چشم به داخل چشم فردی دیگر وارد شود! یکی‌ در داخل چشم دیگری نشسته و دارد از پنجره چشم او به بیرون و به خود او کنجکاوانه می‌نگرد! "بسیار مرا بنگر و مرا نگاه کن، اما تو مرا نخواهی شناخت زیرا من به صفت و معنا تغییر ماهیت داده‌ام و صدها جلوه نو یافته‌ام" اینها هنرهایی ست بسیار جدید و اخیر که به تازگی در قرن بیستم در اروپا شکوفه و گل کرده است. چه سورئالیسم عجیبی‌ ست در اشعار حضرت مولانا.

1395/04/23 20:06
وفا

a 20th-century avant-garde movement in art and literature that sought to release the creative potential of the unconscious mind, for example by the irrational juxtaposition of images.

1395/04/23 20:06
وفا

surrealism definition. A movement in art and literature that flourished in the early twentieth century. Surrealism aimed at expressing imaginative dreams and visions free from conscious rational control.

1395/04/23 20:06
وفا

Definitions are from online dictionary

1395/04/24 17:06
sepiid

علیرضا قربانی،همایون شجریان،سالار عقیلی،علیرضا افتخاری و... این شعر را خوانده اند ولی با صدای محسن چاووشی عجیب بر دل می نشیند !!

1395/04/24 20:06
گمنام

سپید جان،
به فرموده به به همه گوش دادم، اجرای افتخاری با سازهای ایرانی و اجرای وحید دمساز با سازهای فرنگی بیش از ان دیگران به دلم نشست.
گروهی این گروهی آن پسندند.
هردوشان افتخاری و دمساز شعر را نیک دریافته بودند

1395/04/25 17:06
عرفان

وفا خانم. میشه. راهنمایی بیشتر کنین منو راجع به سورئالیسم
عکس ها رو چطور پیدا کنم، بی دهان و....
ممنونم

1395/04/27 07:06
وفا

عرفان گرامی
آگاهی‌ من از سورئالیسم در همین حد هست که عرض کردم. یعنی‌ با این ابیات تازه متوجه شده‌ام که احتمالا منظور از هنر سورئالیسم (فرا واقعی) چیست. آن نقاشی‌هایی‌ را هم که عرض کردم در جایی‌ ندیده‌ام بلکه بر اساس این ابیات در ذهن خود تصور و طراحی کرده‌ام مثلا تصور" پیکر فردی شاد و درحال رقص- سر مست- اما فاقد سر" : " من مست بی‌ سر سرخوشم"
با مراجعه به دیکشنری دریافته‌ام که تصویر یا تصوری که این ابیات در ذهن من ایجاد می‌کند با تعریف سورئالیسم خیلی‌ جور در میاید. اگر پر بیراهه رفته‌ام، لطفا اساتید راهنمایی‌ و تصحیح فرمایند.
در ضمن از یادداشت شما این را هم آموختم که "وفا" میتواند نامی‌ برای دختران هم باشد و نه صرفاً نامی‌ در انحصار پسران. ممنونم.

1395/04/29 01:06
اسفندیار

واقعا صدا و سبک چاووشی برای خواندن اشعار مولانا مناسب است و باعث آشنایی و لذت بیشتر مردم از اشعار حضرت خداوندگار مولانا میشود ولی بهتر بود قبل از اجرا شعرها رو با دقت بیشتری پیش کسی میخواند تا اشتباه نخواند:
زیرا از آن کِم دیده ای من صد صفت گردیده ام؛ (یعنی از آنزمان که مرا دیده ای من به صد صفت دیگر درآمدم و صورت عوض کردم)

1395/04/29 01:06
اسفندیار

ولی حقیقتاً جای کسانی مثل عصار و چاووشی در خواندن اشعار مولانا با لحن حماسی، خالی بود؛ امیدوارم جناب چاووشی این کار را ادامه دهند؛ به نظرم از بهترین کارهای موسیقی ایران در این سالها خواهد شد. بهترین و پرشورترین

1400/10/25 22:12
هادی رنجبران

جاووشی و اعصار و لحن حماسی. جوک قشنگی بود.

1395/04/06 17:07
علیرضا

من کلا نه به شعر و نه به موزیک ایرانی علاقه ای ندارم اما بهترین شعر و بهترین اهنگی(چاوشی) که تا حالا شنیدم این بود

1395/04/09 20:07
تازه متولد شده

فقط میتونم بگم صدای چاوشی عزیز و‌مهمتر از اون این شعری که مولانا گفته باعث شد بنده در سن سی سالگی به ادبیات رو بیارم و اون خلأ زندگیمون پیدا کنم...ممنونم از چاوشی

1395/04/12 22:07
سعید جافر

واقعا دست چاوشی درد نکنه که شعر خوب انتخاب میکنه. شاید اگه چاوشی نمیخوند اینو من تا آخر عمرم هم این شعرو نمیخوندم! با اینکه شعر زیاد میخونم ولی بیشتر شاعران معاصر رو دنبال میکنم! . هروقت این شعرای خوبو میخونم به این فکر میکنم که یه آدم چقدر باید دیدش متفاوت باشه چقدر باید عمیق باشه چقدر باید با علم و دانش باشه چقدر باید اتفاقات پیرامونشو با دید های مختلف ببینه که اینجوری بتونه شعر بگه؟؟؟!! مثلا توی جهانی که همه دنبال بیشتر زنده بودن و لذت بردن هستن مولانا جهانو به حبس تشبیه میکنه و میگه من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده ام، واقعا ایران تا ابد ، تا هروقت که وجود داره مدیون افرادی مثل مولانا و سعدی و... هست چون به تنهایی فرهنگشو یک لول بالاتر بردن ❤️

1395/04/21 17:07
محمد

من مطمئن هستم اگر چاوشی از مولانا نمی خواند من به جز اسم شعرا بزرگه کشورمان هیچی دیگه ازشون نمی دونستم ولی محسن کاری کرد که 12 سال مدرسه وکتاب های ادبیات مدرسه نکرد فقط میتونم بگم که هیچی نمی تونم بگم

1395/05/02 08:08
شبگیر

درود.در وصف مولانا که من بی سواد حرفی برای گفتن ندارم.درمورد آثار موسیقی اجرا شده از این ترانه یک پیشنهاد غریب تر براتون دارم. آلبوم رومی از گروه صفیر عرش . واقعا اجرای این شعر و یکی دو شعر دیگه ی حضرت مولانا توسط این گروه عجیب و بنظر من زیباست. حداقل اینکه برداشت متفوتی از دنیای مولوی رو بهمون نشون می ده . اجرای همایون و چاوشی رو هم پسندیدم.

1395/05/02 18:08
صبا

من اولین بار این شعر فوق العاده رو با این آهنگ که از گروه جلال ذوالفنون هست، شنیدم. و هنوز هم که اجرا های بقیه رو گوش دادم فکر میکنم این اجرای گروه ذوالفنون، شوری که در این شعر بی نظیر هست رو بهتر منتقل میکنه. لینکی براش غیر از لینک زیر پیدا نکردم. برای دوستانی که این شعر رو دوست دارند لینکش رو میزارم:
پیوند به وبگاه بیرونی

1395/06/26 18:08
زهرا

مرسی از محسن چاووشی عزیز که منو با این شعر مولانا آشنا کرد.

1395/06/06 20:09
ahmad mohseniasl

درود بر محسن چاوشی عزیز
الحق حق مطلب رو ادا کرد

1395/06/07 15:09
سعید

سلام به همگی
از خواندن مطالب زیبا و دلنشینتون لذت بردم
ای کاش خود آقا محسن چاوشی هم این مطالب رو میدیدن...

1395/08/25 15:10
نور درون

درک فنا،بی مرتبتی محض=لا اله الا الله
برخی ابیات این شعر متعلق به نور درون(عج)ست که از زبان مولوی خارج شده

1395/08/29 18:10

جناب مولانا در این شعر در مورد دلیل زندانی بودن خود در دنیا اظهار بی اطلاعی می کند. ولی اکنون ما می دانیم که ایشان دستکم به این خاطر چند سالی گرفتار بند تن بود که اشعاری شورانگیز و وزین برای بشر باقی بگذارد.
ستایش برانگیز است سرچشمه ی این شور و الهام

1395/08/13 20:11
نیما

محسن چاووشی علاوه بر این شعر زیبا البوم (من خود ان سیزدهم) را نیز با اشعار زیبای مولانا خوانده است و همه دلنشین است

1395/09/24 23:11
سپهر

این شعر خودش زیبا هست و با صدای محسن چاوشی زیباتر و با لحن محسن چاوشی بسیار عالی میشود

1395/09/09 00:12
بابک

من از ابتدای شروع کار محسن چاوشی عزیز علاقه ی خاصی به ایشون داشتم ولی میدونستم که هنوز سبک خودش رو پیدا نکرده ولی به همه کاراش گوش میدادم. ولی از آلبوم "من خود آن سیزدهم" به این سو محسن عزیز سبک خودش رو پیدا کرد سبکی که واقعا جاش در موسیقی ما خالی بود و به راستی که با کارهاش جای خودشو توی دل مردم باز کرده و مخصوصا این آهنگ "تریاق" آتش بر دل ما زد...درود بر محسن چاوشی عزیز

دوستان دانشمند به نظر شما این مصرع:
«ای مردمان، ای مردمان، از من نیاید مَردُمی»
اگر به شکل زیر باشد بامعنی‌تر نخواهد بود:
«ای مردمان، ای مردمان، از من نیاید مَر دَمی»
یعنی دَمی (نفسی) از من برنمی‌آید.

1396/01/28 01:03
Amin

تو عاشق خندان لبی من بی دهان خندیده ام. باز اینجا مقایسه عقل و عشق است، منظور عاشقی که با لب فیزیکی و مشهود می خندد، و عاشقی فرا رفته و گذشته از مرز فیزیک که خود خنده عشق است، اصل و بنیان عشق که از بعد مکان و ظاهر گذشته و با اصل خنده عشق یکی شده.

1396/04/12 12:07
سعید رضایی

با نهایت سپاس از عزیزان خوش ذوق. سخن کز دل براید لاجرم بر دل نشیند . غزلی از خداوندگار بلخ سراغ ندارم که بر دل صاحبدلش ننشیند . مخصوصا این غزل. که با خواندنش آتش بر دل می نشیند و اگر از حنجره ی خوش صدایی براید تاثیرش صدها برابر خواهد شد . عزیزان لطف فرموده بودند و از استادانی چون شجریان،عقیلی،افتخاری و ... علی الخصوص جناب چاووشی در اجرای این غزل تعریف هایی نموده بودند ؛ ولی صد افسوس که از اجرای زیبای این غزل توسط استاد بزرگ موسیقی این مرز و بوم شوالیه ی بزرگ جناب ناظری هیچ حرفی به میان نیامده البته شاید حق با ایشان باشد چون طوفان با باد خفیف قابل مقایسه نیست علی الخصوص که حضرت مولانا با قیاس موافق نبودند . پیروز باشید .

1396/05/06 18:08
جادوگر

چه میبالم ، چه ثروت مندم ، چه لبریز از فخر ، و فخر فروشم به دیگر ممالک که دارم مولانای جان و کوروش کبیر ترکیبی جانانه از ادب و قدرت ایرانم آباد

1396/06/06 03:09
عبدالصبور

درود بر روان پاک مولانا ی بلخ
سپاس از چاوشی عزیز

1396/08/12 09:11
کسری

عالی بود ولی یه چند باری غلط املایی داشت

1396/09/03 18:12
سخن

درست است که سبک محسن چاوشی با همایون شجریان متفاوت است ولی صدای همایون شجریان عزیز بیشتر به دل بنده نشست گمان میکنم که صدای همیایون بیشتر به این شعر می آید البته سلیقه ها متفاوت است لاکن توصیه میکنم حتمن آلبوم آب نان آواز همایون شجریان را گوش دهید.

1396/10/16 03:01
همایون

هر غزلی می‌‌تواند برای ما فضایی برای اندیشیدن و نوشیدن پیامی از بزرگی‌ باشد که همان ساقی جان است و شرابی را که پرورده است به ما پیش کش می‌‌کند و اندک اندک ما را نیز به رنگ و خوی خود در می‌‌آورد و موجب سماع و مستی روان ما می‌‌گردد چنین مستی جای دیگری یافت نمی‌‌شود
دل‌ به آسانی در بروی کسی‌ نمی گشاید چون اسارت بدنبال می‌‌آورد و دل‌ اسیر، روزگار آدم را دگرگون می‌‌سازد
گاه پیش می‌‌آید که همگی‌ دل‌ خود را به روی کسی‌ می‌‌گشایند و راهبر و پیشروی هر چند کوتاه مدت پیدا می‌‌شود
گاه دل‌ در خود را به روی کسی‌ می‌‌گشاید و عشقی‌ گاه کوتاه مدت و گاه دراز مدت پدید می‌‌آید
عاشقی می‌‌تواند کوتاه ضعیف و یا بلند و قوی باشد
دلی که یکباره و به تمامی عاشق است دیگر هیچ چیز جالبی در دیگران نمی‌‌بیند و از جرگه مردمان خارج می‌‌شود ممکن است بگویند اگر از عاقلان نیست پس حتما دیوانه است ولی نه‌ دیوانه هم او را ببیند چون طفلی می‌‌گرید و پناه می‌‌جوید و می‌‌گریزد
اگر کسی‌ نه جزو عاقلان و مردمان عادی است و نه‌ جزو دیوانگان پس جایی‌ در هستی‌ ندارد پس حتما به نیستی‌ پرتاب شده است و به رحمت ایزدی پیوسته!
در آستانه چنین رویدادی ابتدا عقل پای به میان می‌‌گذارد و عاشق را سرزنش می‌‌کند و هشدار می‌‌دهد مبادا دیوانگی کنی و آبرو و روابط و حیثیت خود را به باد دهی
نمی‌ داند که با کسی‌ روبرو است بسیار با تجربه و آموخته که هیچ اعتنایی به آن‌ نمی‌‌کند که هیچ بلکه عقل را دست هم می‌‌اندازد و سر کار می‌‌گذارد وقتی با مردمان سخن می‌‌گوید اینگونه حرف می‌‌زند که:
عمری را برای مراعات دیگران و به خاطر گرفتاری‌های آنان در این دنیا گذرانده است بی‌ آن‌ که فایده‌ای به دست آورده باشد مانند طفلی که هیچ نقشی در زندگی‌ خود ندارد فقط خون می‌‌خورد و رشد می‌‌کند بدون هیچ اراده‌ای هر چند که طفل یکبار این دوره را می‌‌گذراند ولی او انگار بار‌ها همین مرحله را تکرار می‌‌کند و هیچ چیز جالبی‌ نه در آسمان و ستارگان آن و نه در زمین و خوردنی‌های آن‌ می‌‌یابد و تنها حسی که دارد حس زندان است بدون اینکه جرمی‌ مرتکب شده باشد و این نیست مگر آنکه با مردمانی روبرو است که در دل‌ خود را بروی عشق بسته اند و فقط زندگی‌ روزمره را دنبال می‌‌کنند و در نتیجه او را نمی‌‌شناسند که عشق او را هر بار به صورتی نو در می‌‌آورد و بر عکس دیگران چهره شناخته شده‌ای ندارد
اما در حقیقت موضوع چیز دیگری است و اینکه او با میل خود در این زندان بسر می‌‌برد زیرا اینجا دوستی‌ یافته است و در این چاه یوسفی پیدا شده است و آن همه دوران طفلی و زادن‌ها و مردن‌های مجدد و مجدد نتیجه بزرگی‌ ببار آورده است و جان او را شیرین کرده است و از خامی و ترشی بیرون آورده است و او را به حلوا فروشی تبدیل کرده است که دیگران را نیز شیرین می‌‌کند بی‌ آنکه به آن‌‌ها حلوا بخوراند و کام آنها را شیرین کند بلکه جان آن‌‌ها را و ذات آن‌‌ها را شیرین می‌‌کند خودش نیز شیرینی‌ را از لب و سخن یارش چشیده است و میداند که همین مردمان نیز بوی شیرینی‌ را می‌‌شناسند و به سوی آن‌ جذب می‌‌شوند پس‌ای شمس تبریز بدان که کار ما بی‌ نتیجه نمانده و هر روز مردمان بیشتری برای چشیدن لذت پختگی و شیرین شدن بسوی ما می‌‌آیند

1397/03/02 18:06
برگ بی برگی

هر غوره ای نالان شده کای شمس تبریزی بیا
کز خامی و بی لذتی در خویشتن چغزیده ام
شمس تبریزی در اینجا رمز خداوند و فضای بی نهایت یکتایی است که هر انسانی بدون وصل به آن فضا ی یکتایی و یگانگی ،غوره و خام بوده و احساس خوشبختی و تکامل نخواهد کرد.

1397/03/04 13:06
حسین

جانم محسن چاوشی♥♥♥

1397/03/12 02:06
شایان

اولین بار این شعر رو با صدای استاد افتخاری شنیدم و خیلی خوشم اومد و باعث شد که بیام سراغش و حفظش کنم ،،،عالیه این شعر و خوانندش❤️

1397/04/21 07:07
محمد

کسی می دونه تفسیر این قسمت از شعر چیه

زیرا در این دام نزه من زهر ها نوشیده ام

1397/09/06 00:12
حمید

چرا آدم سیر نمیشه از این آهنگ با صدای چاوشی 10000 بار گوش دادم بازم خسته نمیشم. انگار مولانا یقه آدم رو میگیده میگه شماها کجای کارین به خودتون بیاید.

1397/10/14 07:01
Sia

خدمت بابک عزیز عرض کنم که به نظر من این بیت که میگه :« ای مرمان ای مردمان از من نیاید مردی»حضرت مولانا اینو به مریدان و شاگردای خودش میگه که از حضرت میخواستن که شمس تبریزی رو فرماموش کنه و مثل قبل به زندگی خودش ادامه بده چون بعد از رفتن شمس حضرت مولانا گوشه نشین میشه دیگه مثل قبلش نیست و فکر کنم منظور از،«از من نیاید مردمی» این باشه که من دیگه مثل قبل نمیتونم مردم دار باشم چون توی مصراع بعدشم به فکرو اندیشه های ذهنش اشاره میکنه و من فکر نمیکنم اگر مر دمی بزاریم معنی درستی بده
لطفا اگر برداشت من نسبت به این بیت اشتباه بگید

1398/03/28 12:05
محمد

این شعر مانند دیگر اشعار این بزرگوار کاملا زیبا و احساسی بیان شده
ولی وقتی انسان تنها و تنها یک جاندار عادی مانند بقیه جانداران طبق نظریه (فرگشت) هست و پیدایش جهان در یک اتفاق کاملا اتفاقی (بینگ بنگ) رخ داده دیگه انقدر افسانه سرایی نیاز ندارد

1398/03/07 17:06
امیر

سلام معنای بیت چندانک که خواهی درنگر.... چیست؟

1398/03/17 16:06
مهران

دوستان درسته منم مثل خیلیا بخاطر چاووشی 100 بار گوش دادمو اومدم سراغ این شعر ولی کاش کمک میکردیم معنی ابیاتو در حد توان دریابیم بااینکه(هر کسی از ظن خود شد یار او)
اولین چیز بدرد بخور این حاشیه دوست عزیز اسفندیار:
زیرا از آن کِم دیده ای ... ممنون واقعا راه گشا بود
دومیش بابک:ای مردمان، ای مردمان، از من نیاید مَردُمی
که حمید بدرستی جواب داد ازمن نیاید مردمی ینی مثل سایر مردم نمیشم و مردم دار
محمد جانچندانک خواهی درنگر ینی ...چندان که....اگر میخواهی در من نگاه کن

1398/03/17 16:06
مهران

اما سوال من
در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
زخم او یعنی زخم کی؟؟؟ دعوی طبابت میکنن دعوی بیماری چیه؟
صد جان شیرین داده ام ،تا این بلا بخریده ام...بلا همون عشقه که تو مصرع اول میگه.. این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام، صد جان شیرین داده ام ،تا این بلا بخریده مصرع هارو جا بجا کنیم به ابیات شیرین تری هم میرسیم

1398/03/17 16:06
مهران

چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیده‌ای من صدصفت گردیده‌ام
دو معنی متفاوت
اگه میخوای به من نگاه کن،ولی منو نمیشناسی...چون ادمی با صفات منو کم دیدی اما من ادمای صد صفت زیاد دیدم(من صد صفت گر دیده ام...اگر چه من صد صفت دیدم)
معنی دوم از دوست عزیز اسفندیار
زیرا از آن کِم دیده ای من صد صفت گردیده ام؛ (یعنی از آنزمان که مرا دیده ای من به صد صفت دیگر درآمدم و صورت عوض کردم)

1403/10/12 13:01
گفتا من آن ترنجم

چقدر جالب بود این نقد شما  (زیرا از آن که ام دیده ای من صد صفت گردیده ام) البته خوانشهای متفاوتی دیدم مثلا کلمه گردیده ام به معنای شده ام ... بعضی به صورت گر دیده ام (اگر دیده ام)

1398/04/25 08:06
افشین

سلام دوستان
بنده بطور تصادفی تفسیر این شعر بی نهایت پر مفهوم را در یوتیوپ پیدا کردم توسط دکتر حاجی بلند. شاید دوستانی که راجع به ابیات سوال دارن به دردشون بخوره.

1398/04/03 16:07
مصطفی میری

در بیت هفتم:
از کاسهٔ استارگان وز (خون=غلط) (خوان=صحیح به معنای سفره) گردون فارغم
بهر گدارویان بسی من کاسه‌ها لیسیده‌ام
گردون=آسمان

1398/05/05 05:08
..

جانت چو به جان او فرو شد
بنشین به نظاره جاودانش
از دیده‌ی او بدو نظر کن
گر خواهی دید بس عیانش..
یگانگی با هستی

1398/06/01 12:09
Cyrus

Study me as much as you like, you will not know me, for I differ in a hundred ways from what you see me to be. Put yourself behind my eyes and see me as I see myself, for I have chosen to dwell in a place you cannot see.

1398/07/23 10:09
حجت مالمیر

وفا جان بی سر شدن یعنی بدون فکر شدن از آنجا که همگی ما فکر را بعنوان هویت خود می شناسیم و میپذیریم نمی دانیم و حتی تصوری از بی فکری و بدون ذهن شدن نداریم در ورای آن شما یک سرمستی یک سرور بی پایان هستی این تصور که شما فکرهایت هستی یا فکر کننده هستی حجاب دیدار خودت با خود ت شده
در سماع این حالت بی نفس شدن شکل میگیرد و شما برای همیشه تصور من فکرهایم هستم را رها میکنی
اشاره مولانا به آن نور فوق نور وجود توسط که بواسطه آن جهان را ادراک میکنی

1398/09/09 22:12
ثابت تقوی

تشکراز سایت وزین و فاخرگنجور
به نظرم اشاره بیت (تومست مست سرخوشی من مست بی سرسرخوشم توعاشق خندان ولی من بی دهان خندیده ام)
اشاره به معروفترین بی سرتاریخ که همانا امام حسین است می باشد.

1398/10/10 14:01
حمیدحائری

ارجمندان و عاشقان
ابتدا، مراتب سپاسگزاری از هنرمند گرامی آقای "محسن چاوشی" به جهت این کار بزرگ، که با انتخاب سروده‌هایی از مشاهیر خِرَدمند و آموزگاران ژرف اندیش فرهنگ ایران زمین، رسالت هنری خود را به سرانجام رساندند و مخاطبانشان را به چشمۂ روشنایی رهنمون شدند
دوم، مبارک باد بر شما عزیزان که به این چچشمۂ فیاض و پرخیر در رسیدید و انوشتان باد این آب حیات
و امیدوارم که در این پیوند و آشنایی شمایان با سرچشمۂ معرفت، ادب و هنرِ ناب ، پوینده و روَنده گردید و از این سطح ابتدایی و مقدماتی بالاتر رَوید و سلیقه هنری شما پخته تر شود و هنروهنرمندان دقیقتر، مناسبتر، آگاه‌تر و فنی‌تر را برگزینید و لطافتِ جان و ظرافتِ گوشِ هنردوست خود را به آنان سپارید.

1398/12/07 18:03
مریم

سلام ببخشید من تو معنی بعضی ابیات مشکل دارم اگه میشه معانی رو بگید
.من خود کجا ترسم ازو شکلی بکردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیده ام
.چندانک خواهی در نگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیده ای من صد صفت گردیده ام
.در دیده من اندر آ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیده ها منزلگهی بگزیده ام
منظور از برون از دیده ها چیه؟ جایی دور از مردم؟
ممنون

1399/01/09 20:04
پله پله تا ملاقات خدا

بعضی از غزلیات شمس تبریزی که از تالیفات مولانا ست ،توسط دکتر علی حاجی بلند شرح داده شده است که میتوانید از سایت
www.aparat.com دانلود کنید.
معرفت،برنامه ای از گروه معارف و اندیشه دینی شبکه چهار سیما است که با محوریت ارائه مباحث فلسفه اسلامی و با حضور دکتر دینانی تهیه شده است.این برنامه یک برنامه گفتگو محور است که در کنار فلسفه اسلامی به شناخت اندیشه های اسلامی در کلام بزرگان و قرآن کریم می پردازد و در هر دوره برنامه به غیر از تشریح فلسفه ، نظرات بزرگانی چون عطار، حافظ ، سعدی و مولانا نیز بررسی می شود.مجری این برنامه دکتراسماعیل منصوری لاریجانی و مهمان ثابت آن دکترغلامحسین ابراهیمی دینانی است.میتوانید تمام قسمت های برنامه را از آرشیو صوتی در اینترنت به رایگان دانلود کنید.

1399/03/08 14:06
ابوآدم

من لذت حلوای جان جز از لبش نشنیده ام

1399/05/14 13:08
سعید رضوی

با سلام غزلی که در گنجور درج شده با غزلی که در کتاب... غزلیات شورانگیز شمس تبریزی... بانتخاب فریدون کار میباشد بشدت تفاوتهای زیادی دارد.
این تفاوتها باعث شده غزل از شور و معنا بشدت خارج شود بعنوان مثال در گنجور بیت اینگونه است :
خاموش کن اندر سخن حلوا بیفتد از دهن
بی گفت ....
ولی در نسخه فریدون کار این گونه است:
خاموش شو اندر سخن حلوا نیفتد از دهن
بی گفت هرکس بو برد زان سان که من بوییده ام
بنظرمن این گونه درست میباشد و از نظر معنا قابل فهم است زیرا در بیت قبل این بیت ...نشنیده ام ....اشتباه میباشد درستش ...نچشیده ام...میباشد و در اصل بیت در گنجور حذف و جابجا شده است....درستش:
حلوا چه باشد بر لبم قندست جاری برلبم
من لذت حلوای جان جز از لبش نچشیده ام
که بنظرم من چون بحث لب و چشیدن آمده حضرت مولانا برای آنکه خواننده یا شنونده تفسیر سطحی نکنند در بیت بعدی با تلنگری هشدار دهنده ...خاموش شو ... تا مانع از هرگونه کج فهمی بشود و احتمالا برخی متعصبها و یا ناشیان دست در ابیات برده اند برای حذف (لب و چشیدن) .
در ضمن بیت ...تو مست مست سر خوشی ...
در نسخه فریدون کار اینگونه است:
تو مست با می سرخوشی من مست بی می سرخوشم
تو با دهان خندان لبی من بی دهان خندیده ام
که در اینجا حضرت مولانا منظورش این است :
شما باید مقام یا ثروت و... داشته باشین تا بتوانید شاد باشین ولی انسان باید چون من بی نیاز از هر وابستگی به مادیات و ابزار باشد. و اصلا قرابت معنایی ندارد :
تو عاشق خندان لبی .... من بی دهان خندیده ام ... (یعنی چه؟؟؟)
حقیقتا من بسیار غمگین شدم وقتی دانشجویم بمن گفت غزلی که شما میخوانید در گنجور متفاوت هست و بخودم واجب دانستم حاشیه ای درج کنم و از شما عزیزان میخواهم حتما به نسخه فریدون کار سری بزنید تفاوتها بسیار است .با سپاس از گنجور

1399/05/14 17:08
سعید رضوی

سلام جواب حاشیه 73 مریم
بیت درستش این است:
من خود چرا ترسم ازو شکلی بکردم بهر او
من گنج کی باشم ولی قاصد چنین گنجیده ام
که متاسفانه در نسخه بالا آمده (من گیج کی باشم ولی قاصدچنین گیجید ه ام!!!!!!)
در این بیت مولانا میگوید : من میترسم ادعا کنم گنج هستم ولی خبر آوردن که گوهری در من پنهان است پس چرا بترسم... که اشاره به حدیث پیامبر دارد که میفرماید:
انسانها معادنی از طلا و نقره هستن

1399/11/18 04:02

با تشکر از دست اندر کاران محترم سایت ارزشمند ganjoor این شعر بسیار زیبا را چند بار با صدای با احساس شهرام ناظری گوش کرده و لذت برده‌ام.

1399/12/08 19:03
نیلوفر

درود بر شما
از شعر و آواز بگذرید
و خود، معنا شوید

1400/01/23 13:03
امیرحسین ارجمندی

سلام به همه سروران و نظر دهندگان
دوستان من بارها این غزل را باصدای استاد هژیرمهرافروز گوش داده ام و هر بار بدون استثنا گریسته ام پیشنهاد میکنم باصدای ایشون گوش دهید

1400/01/13 21:04
نوح

جالب این است که بسیار کم دیده می‌شود که موسیقی سنتی پسندیده شود. برایم جالب بود که دیگران به ای زیبایی خوانده اند و بیشتر افراد از خواندن چاووشی می‌گویند. این شبیه این است که اشعار مریم حیدر زاده بخوانیم و به به و چه چه کنیم.

1400/01/14 17:04
نهال

واقعا عجیبه که بیشتر مردم گفتن چاوشی خوب خونده،ولی از نظر من افتخاری از همه بهتر اجرا کرده،اونجور که معلومه بیشتر مردم علاقه ای به موسیقی کلاسیک ندارن،مثل اینه که به قول شما به همون اشعار مریم حیدرزاده به به و چه چه بگیم

1402/05/27 02:07
hadi sabeti

درود

من هم با موسیقی سنتی و صداز آقای افتخاری می پسندم. این اهنک در البوم مستانه بود که تمامی کارها به صورت بداهه نوازی و سرپرستی استاد ذوالفنون اجرا شد. اصالت کار و شعر مسلما به اصالت موسیقی نزدیکه که موسیقی سنتی هست  اما تغییر ذائقه ها باعث شده افراد در ریتم شش و هشت این اثر فاخر را  بشناسند

1400/10/25 22:12
هادی رنجبران

چیزِ دیگر: احتمالاً به «عشق» یا «نور حق» یا «روحِ خدایی انسان» اشاره دارد و مولانا آن را در برابر «عقل و دل و اندیشه» قرار داده است. به هر حال آن «چیز دیگر» چیزی است فراتر از امور متعارف انسان‌ها و می‌تواند مایۀ حیات عارفی مانند مولانا باشد. تعبیر «چیز دیگر» را می¬توان از تعبیرهای ویژۀ مولانا به شمار آورد؛ چراکه این تعبیر در سخنان دیگر شاعران و عارفان یا به کار نرفته، یا از بسامد چشمگیری برخوردار نیست. گیجیدن: خود را حیران و گیج نشان دادن. گفتنی است که این قبیل سخنان از بزرگانی مانند مولانا که سال‌ها دانش اندوخته و خردورزی کرده‌اند، شایسته است و به هیچ روی برای کسانی که بویی از این عوالم نبرده‌اند، زیبنده نیست که به اندیشه و عقل بی‌توجّهی کنند. نوادری هستند که درمی‌یابند فراسوی عقل و اندیشۀ متعارف بشری، عوالم دیگری هم هست، ولی غالب انسان‌ها از این مرتبه بسی دورند و لازم است که خردمندی و اندیشه‌ورزی پیشه کنند. حبسِ دنیا: اشارت است به حدیث: «الدُّنیا سِجنُ المُؤمِنِ و جَنَّةُ الکافِرِ/ دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است.» عارف می¬داند که زندگی این دنیا محدودیت¬های خاص خودش را دارد. حصاری سخت عظیم بر گرداگرد آرزوها و توانایی¬ها و فهم و ادراک ما کشیده است و از این رو دنیا را زندان می¬نامند. در مثنوی می-خوانیم: «این جهان زندان و ما زندانیان / حُفره کن زندان و خود را وارهان» (مثنوی، 1/982). من بارها زاییده‌ام: مولانا در این بیت به تولدهای دوبارۀ خود اشاره کرده است. بر خلاف کسانی که از تولد تا مرگ، به یک شیوه زندگی می‌کنند و از هر گونه تغییری دورند، انسان‌های والا دائماً در حال پوست انداختن و دگرگونی هستند. او نیز از پوستِ مولویِ عالمِ متشرّع بیرون می¬آید و به سبب آموزش¬های شمس تبریزی و راهنمایی¬های او به مولانایِ عارفِ عاشقِ جاودانه بدل می¬گردد. بی¬سر سرخوش بودن و بی¬دهان خندیدن: هنر سورئالیسم(فرا واقع¬گرایی)، یعنی همین: فردی که سر ندارد و دهان هم ندارد، امّا در عین حال قادر است سرخوشی و خندان بودن خود را به ما بنمایاند! مولانا، عاشق به کمال رسیده است، بی¬سر، سرخوش است و بی¬دهان، می¬خندد و خواننده¬ای که دریای بی¬کرانة هستی مولانا را پیموده است به راز بی¬سر، سرخوش بودن و بی¬دهان خندیدنِ او پی می¬برد و تناقض ظاهری و منطقی کلام را که سرانجام، به نوعی تصویر سورئالیستی کشیده می¬شود با پویایی عشق و هستی حلّ می¬کند و این خود نوعی از فراهنجاری متناقض نماست.

1401/06/12 06:09
اتابای اتابای

نمی دانم قبلاً این حاشیه را گذاشته ام یا نه اما این بیت شعر در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن ....   به نظر جوابیست به این بیت سعدی : به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

1402/05/23 10:07
زینب ضایی

وقتی میرسی به بیت آخر تازه دلتنگی بزرگی که از دل این شعر فریاد زده میشه رو لمس میکنی....

1402/12/02 00:03
Abbas Asad

با سلام.

واقعا که دیدگاه مولانا زیباترین دیدگاهی است که ادمی رو متحیر و مبهوت زده میکند.

واز دیده من درا وز چشم من بنگر مرا زیرا برون از دیدها منزلگهی بگزیده ام. تو مست مست سر خوشی من مست بی سر خوشم تو عاشق خندان لبی من بی دهان خندیده ام.

و این واقعیت زندگی ماست من به واسطه اب انگور و هر اتفاق بیرونی احساسات مخربم را از جمله احساس تنهایی رو به سرخوشی تبدیل میکنم اما مولانا به واسطه بی سری که همان رهایی از شیطان درون یا نفس سرکش  و وصل شدن به منبع لایزال الهی، احساس سرخوشی و شادامانی میکند. به نظر من این دیگاه مولانا واقعیت اصلی از خلقت انسان و حرکت در مسیر رشد ادمی و رسیدیدن به واژه انسانیتت و عزت نفس است.

1403/10/30 23:12
امین مروتی

 

شرح غزل شمارهٔ ۱۳۷۲(این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام)

 

مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)

 

محمدامین مروتی

 

این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام

این بار من یک بارگی از عافیت ببریده‌ام

مولانا قبل از آشنایی با شمس هم عارف مسلک بوده است اما پس از آن، زیر و زبر شده و با تمام وجودش و به تعبیر خودش یکبارگی در عاشقی درپیچیده و از تشخص و عافیت طلبی بریده است.

 

دل را ز خود برکنده‌ام، با چیز دیگر زنده‌ام

عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌ام

از نفسانیت دل کنده و دیگر به عقل و دل خود متکی نیست و آن ها را سوزانده است.

 

ای مردمان! ای مردمان! از من نیاید مردمی

دیوانه هم نندیشد آن، کاندر دل اندیشیده‌ام

دیگر نمی توان یک انسان عادی باشم. ذهنم پر از افکار متفاوتی است که به ذهن هیچ مجنونی نمی رسد.

 

دیوانه کوکب ریخته، از شور من بگریخته

من با اجل آمیخته، در نیستی پریده‌ام

حتی دیوانه از من فراری است و به قول امروزی ها پشم هایش ریخته و از حال من تعجب می کند، چون از مرگ هم نمی ترسم.

 

امروز عقل من ز من، یک بارگی بیزار شد

خواهد که ترساند مرا، پنداشت من نادیده‌ام

عقلم به من پشت کرد تا پشیمانم کند. او نمی داند من چه چیزها دیده ام که از عقل برتر است.

 

من خود کجا ترسم از او، شکلی بکردم بهر او

من گیج˚ کی باشم ولی، قاصد چنین گیجیده‌ام

من از گریختن عقل نمی ترسم. گیج نیتم، خود را عمداً به گیجی زده ام.

 

از کاسهٔ استارگان، وز خوان گردون فارغم

بهر گدارویان بسی من کاسه‌ها لیسیده‌ام

اهمیتی به عظمت و خوان گستردۀ ستارگان و آسمان نمی دهم. برای راحت شدن از دست گداصفتان سمج است که کاسه را می لیسم تا از من توقعی نداشته باشند. یعنی اگر تظاهر به شکمو بودن می کنم، برای رد گم کردن و ناشناخته ماندن است.

 

من از برای مصلحت، در حبس دنیا مانده‌ام

حبس از کجا من از کجا، مال که را دزدیده‌ام

زندانی بودن در دنیا تابع مصلحت خداست و گرنه من چرا باید زندانی دنیا باشم؟ مگر دزدی کرده ام؟

 

در حبس تن غرقم به خون، وز اشک چشم هر حرون

دامان خون آلود را در خاک می مالیده‌ام

روحم به دلیل زندانی بودن در قفس جسم غرق خون و غم است  و اشکم  از من اطاعت نمی کند و روان است. لذا دامنم در خاک و خون آلوده شده است.

 

مانند طفلی در شکم، من پرورش دارم ز خون

یک بار زاید آدمی، من بارها زاییده‌ام

برخلاف نوزاد آدم، هر لحظه تولدی نو دارم.

 

چندانک خواهی درنگر، در من که نشناسی مرا

زیرا از آن کم دیده‌ای، من صدصفت گردیده‌ام

هرچند که مرا ببینی دیگر مرا نمی شناسی زیرا همه صفاتم دگرگون شده است.

 

در دیده من اندرآ، وز چشم من بنگر مرا

زیرا برون از دیده‌ها، منزلگهی بگزیده‌ام

اگر می خواهی نرا ببینی باید از چشم من در من بنگری نه چشم خودت. زیرا منزل جدید من، از چشم دیگران پنهان است.

 

تو مستِ مستِ سرخوشی، من مست بی‌سر سرخوشم

تو عاشق خندان لبی، من بی‌دهان خندیده‌ام

مستی و خوشیِ سرِ تو از می است. مستی من از نداشتن سر و تعین و تشخص است. تو با جسم می خندی و من با روح. شادی من منشأ درونی دارد و شادی تو خاستگاه بیرونی.

 

من طرفه مرغم کز چمن، با اشتهای خویشتن

بی‌دام و بی‌گیرنده‌ای، اندر قفس خیزیده‌ام

من پرنده ای هستم که به میل خودم به دام عشق آمده ام.

 

زیرا قفس با دوستان، خوشتر ز باغ و بوستان

بهر رضای یوسفان، در چاه آرامیده‌ام

زیرا همنشینی با اهل دل حتی در این قفس و داین چاه، از باغ و بوستان خوش تر است.

 

در زخم او زاری مکن، دعوی بیماری مکن

صد جان شیرین داده‌ام، تا این بلا بخریده‌ام

تظاهر به این نکن که بیمار عشق هستی. باید مثل من صد جان بدهی تا بلای عشق بر سرت بیاید.

 

چون کرم پیله در بلا، در اطلس و خز می روی

بشنو ز کرم پیله هم، کاندر قبا پوسیده‌ام

مثل کرم ابریشم، باید زندانی پیله شوی و سختی بکشی ولو اینکه مانند کرم ابریشم، لباس ابریشمی بپوشی. اما من در قبای پوسیده هم تاب می آورم و مانند کسانی که با لباس خز در خلوت می روند، نیستم.

 

پوسیده‌ای در گور تن، رو پیش اسرافیل من

کز بهر من، در صور˚ دم، کز گور تن ریزیده‌ام

چرا در گور تن می پوسی و ریز ریز بشوی؟ به اسرافیل بگو تا شیپورش را به صدا در آورد و تو را از گور تن بیدار کند.

 

نی نی، چو باز ممتحَن، بردوز چشم از خویشتن

مانند طاووسی نکو، من دیبه‌ها پوشیده‌ام

مثل باز شکاری که مورد آزمایش قرار می گیرد باید از خودت چشم بپوشی.(اشاره به چشم بندی که روی چشم بازهای شکاری می نهادند) من مانند طاووس لباس های ابریشمی و زیبا به تن کرده ام.

 

پیش طبیبش سر بنه، یعنی مرا تریاق ده

زیرا در این دام نزه ، من زهرها نوشیده‌ام

من در دام پاکیزۀ این عشق، سم خورده ام. مگر طبیب عشق را مجاب کنی تا پادزهرم دهد و درمانم نماید.

 

تو پیش حلوایِی جان، شیرین و شیرین جان شوی

زیرا من از حلوای جان، چون نیشکر بالیده‌ام

حلوای جانم مرا مانند نیشکر، شیرین ساخته. تو هم می توانی نزد حلوافروش جان، شیرین کام شوی.

 

عین تو را حلوا کند، به زانک صد حلوا دهد

من لذت حلوای جان، جز از لبش نشنیده‌ام

خودت را تبدیل به حلوا می کند و این بهتر است تا آن که صد بار به تو حلوا دهد. شیرینی حلوای جان را باید از دهان شیرین معشوق به دست آورد.

 

خاموش کن کاندر سخن، حلوا بیفتد از دهن

بی گفت˚ مردم بو برد، زان سان که من بوییده‌ام

اگر موقع حلوا خوردن حرف بزنی، حلوا از دهن می افتد. مردم، بدون سخن، هم از بوی حلوایی که من خورده اند، بو می برند.

"خاموش" تخلص مولانا هم هست.

 

هر غوره‌ای نالان شده، کای شمس تبریزی بیا

کز خامی و بی‌لذتی، در خویشتن چغزیده‌ام

من چون غوره خامم و به شمسی نیاز دارم تا مرا از وحشت این خامی که مرا در خویش فرو برده، نجات دهد.

 

10 دی 1403