گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۶۰

باده ده ای ساقی جان باده بی‌درد و دغل
کار ندارم جز از این گر بزیم تا به اجل
هات حبیبی سکرا لا بفتور و کسل
یقطع عن شاربه کل ملال و فشل
باده چو زر ده که زرم ساغر پر ده که نرم
غرقه مقصود شدی تا چه کنی علم و عمل
اصبح قلبی سهرا من سکر مفتخرا
ان کذب الیوم صدق ان ظلم الیوم عدل
ای قدح امروز تو را طاق و طرنبیست بیا
باده خنب ملکی داده حق عز و جل
طفت به معتمرا فزت به مفتخرا
من سقی الیوم کذی جمله ما دام حصل
مست و خوشی خواجه حسن نی نی چنان مست که من
کیسه زر مست کند لیک نه چون جام ازل
لواء نا مرتفع و شملنا مجتمع
و روحنا کما تری فی درجات و دول
توبه ما جان عمو توبه ماهیست ز جو
از دل و جان توبه کند هیچ تن ای شیخ اجل
عشقک قد جادلنا ثم عدا جادلنا
من سکر مفتضح شاربه حیث دخل
بحر که مسجور بود تلخ بود شور بود
در دل ماهی روشش به بود از قند و عسل
یا اسدا عن لنا فنعم ما سن لنا
حبک قد حببنا فاعف لنا کل زلل
بس بود ای مست خمش جان ز بدن رست خمش
باده ستان که دگران عربده دارند و جدل
اسکت یا صاح کفی واعف عفا الله عفا
هات رحیقا به صفا قد وصل الوصل وصل

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باده ده ای ساقی جان باده بی‌درد و دغل
کار ندارم جز از این گر بزیم تا به اجل
هوش مصنوعی: ای ساقی، به من باده‌ای بده که درد و فریب نداشته باشد. من جز از این نمی‌خواهم، اگر هم قرار باشد سرزنش کنم، تا زمان مرگ این کار را انجام می‌دهم.
هات حبیبی سکرا لا بفتور و کسل
یقطع عن شاربه کل ملال و فشل
هوش مصنوعی: ای محبوب، بیا که سرمست و شاداب باش، بی‌کسل‌کی و بی‌خستگی، تا از روزمرگی و بی‌حالی دوری کنیم و هر آنچه را که باعث دلزدگی می‌شود، کنار بگذاریم.
باده چو زر ده که زرم ساغر پر ده که نرم
غرقه مقصود شدی تا چه کنی علم و عمل
هوش مصنوعی: باده را چون طلا به من بده و ساغر را پر کن تا نرم و آرام در مقصود غرق شوم. حالا با علم و عمل چه کار می‌کنی؟
اصبح قلبی سهرا من سکر مفتخرا
ان کذب الیوم صدق ان ظلم الیوم عدل
هوش مصنوعی: قلب من صبحگاه به خاطر نشئه‌ای شاداب و سرمست است، زیرا امروز دروغ به حقیقت تبدیل شده و ظلم امروز به عدل مبدل گشته است.
ای قدح امروز تو را طاق و طرنبیست بیا
باده خنب ملکی داده حق عز و جل
هوش مصنوعی: ای جام، امروز تو جلوه‌ای زیبا داری؛ بیا که شراب سلطنتی از طرف خداوند به ما داده شده است.
طفت به معتمرا فزت به مفتخرا
من سقی الیوم کذی جمله ما دام حصل
هوش مصنوعی: به زیور مـعرفت آراسته‌ام و به افتخار رسیده‌ام. امروز با کمال شگفتی، همه چیز به آزارم رفته است.
مست و خوشی خواجه حسن نی نی چنان مست که من
کیسه زر مست کند لیک نه چون جام ازل
هوش مصنوعی: خواجه حسن به شدت خوشحال و سرمست است، به طوری که من کیسه زر را هم شاد نمی‌کند، اما سرمستی او مانند جامی از ازل نیست.
لواء نا مرتفع و شملنا مجتمع
و روحنا کما تری فی درجات و دول
هوش مصنوعی: پرچم ما برافراشته است و به دور یکدیگر جمع شده‌ایم و روح ما مانند آنچه در ساحت‌های مختلف می‌بینی، در حال اوج‌گیری است.
توبه ما جان عمو توبه ماهیست ز جو
از دل و جان توبه کند هیچ تن ای شیخ اجل
هوش مصنوعی: توبه ما مثل توبه ماهی است که از آب برمی‌خیزد؛ این توبه از عمق دل و جان ماست. ای شیخ بزرگ، هیچ کس نمی‌تواند به‌طور واقعی توبه کند.
عشقک قد جادلنا ثم عدا جادلنا
من سکر مفتضح شاربه حیث دخل
هوش مصنوعی: عشق تو مدتی ما را به جدل و بحث کشاند، سپس به خاطر نشوه و اشتها، به ما حمله کرد.
بحر که مسجور بود تلخ بود شور بود
در دل ماهی روشش به بود از قند و عسل
هوش مصنوعی: در دریا، که مملو از تلخی و شور است، در دل ماهی نوری وجود دارد که مانند شیرینی قند و عسل می‌درخشد.
یا اسدا عن لنا فنعم ما سن لنا
حبک قد حببنا فاعف لنا کل زلل
هوش مصنوعی: ای شیر! به خاطر ما اقدام کن، که آری، آنچه برای ما تقدیر شده، عشق توست که ما را به آن علاقه‌مند کرده است. پس، هر اشتباهی را که از ما سر زده ببخش!
بس بود ای مست خمش جان ز بدن رست خمش
باده ستان که دگران عربده دارند و جدل
هوش مصنوعی: کافی است ای می intoxicated، سکوت کن؛ جانم از بدن آزاد می‌شود. این باده را بنوش، چون دیگران در حال فریاد و جدل هستند.
اسکت یا صاح کفی واعف عفا الله عفا
هات رحیقا به صفا قد وصل الوصل وصل
هوش مصنوعی: ای دل، با عشق و محبت در پی وصال باش، چرا که در این مسیر، رهایی و لطافتی در انتظار توست. در نزدیکی معشوق، دل آرام و خوشبو می‌شود و پیوندها مستحکم می‌گردد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۳۶۰ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/08/09 12:11
محمد

فکر کنم یه کم باید کار کنید رو این غزل! یکم مصراع ها بهم ریختن.

1392/04/02 07:07
Mohsen Maesumi

چند بیت آخر از کادر خارج شده اند
7
مست و خوشی خواجه حسن نی نی چنان مست که من
کیسه زر مست کند لیک نه چون جام ازل
8
لواء نا مرتفع و شملنا مجتمع
و روحنا کما تری فی درجات و دول
9
توبه ما جان عمو توبه ماهیست ز جو
از دل و جان توبه کند هیچ تن ای شیخ اجل
10
عشقک قد جادلنا ثم عدا جادلنا
من سکر مفتضح شاربه حیث دخل
11
بحر که مسجور بود تلخ بود شور بود
در دل ماهی روشش به بود از قند و عسل
12
یا اسدا عن لنا فنعم ما سن لنا
حبک قد حببنا فاعف لنا کل زلل
13
بس بود ای مست خمش جان ز بدن رست خمش
باده ستان که دگران عربده دارند و جدل
14
اسکت یا صاح کفی واعف عفا الله عفا
هات رحیقا به صفا قد وصل الوصل وصل