گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۴۵

تو مرا می بده و مست بخوابان و بهل
چون رسد نوبت خدمت نشوم هیچ خجل
چو گه خدمت شه آید من می‌دانم
گر ز آب و گلم ای دوست نیم پای به گل
در نمازش چو خروسم سبک و وقت شناس
نه چو زاغم که بود نعره او وصل گسل
من ز راز خوش او یک دو سخن خواهم گفت
دل من دار دمی ای دل تو بی‌غش و غل
لذت عشق بتان را ز زحیران مطلب
صبح کاذب بود این قافله را سخت مضل
من بحل کردم ای جان که بریزی خونم
ور نریزی تو مرا مظلمه داری نه بحل
پس خمش کردم و با چشم و به ابرو گفتم
سخنانی که نیاید به زبان و به سجل
گرچه آن فهم نکردی تو ولی گرم شدی
هله گرمی تو بیفزا چه کنی جهد مقل
سردی از سایه بود شمس بود روشن و گرم
فانی طلعت آن شمس شو ای سرد چو ظل
تا درآمد بت خوبم ز در صومعه مست
چند قندیل شکستم پی آن شمع چگل
شمس تبریز مگر ماه ندانست حقت
که گرفتار شدست او به چنین علت سل

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو مرا می بده و مست بخوابان و بهل
چون رسد نوبت خدمت نشوم هیچ خجل
هوش مصنوعی: من را در آغوش بگیر و در حالت مستی بخوابان، و با آرامش به کارهای خود ادامه بده. وقتی نوبت خدمت به تو برسد، هیچ گونه شرمساری در من نخواهد بود.
چو گه خدمت شه آید من می‌دانم
گر ز آب و گلم ای دوست نیم پای به گل
هوش مصنوعی: وقتی که نوبت خدمت به شاه می‌رسد، من می‌دانم که حتی اگر در گل و لای باشم، همچنان نیم‌پایی در گل نخواهم گذاشت.
در نمازش چو خروسم سبک و وقت شناس
نه چو زاغم که بود نعره او وصل گسل
هوش مصنوعی: در نماز، مثل خروس با آگاهی و سبک‌بال هستم، نه مانند زاغ که فقط سر و صدا می‌کند و از حقیقت فاصله دارد.
من ز راز خوش او یک دو سخن خواهم گفت
دل من دار دمی ای دل تو بی‌غش و غل
هوش مصنوعی: من می‌خواهم از راز خوشبختی او چند کلمه بگویم. ای دل، لحظه‌ای صبر کن، تو هم باید بی‌دردسر و خالص باشی.
لذت عشق بتان را ز زحیران مطلب
صبح کاذب بود این قافله را سخت مضل
هوش مصنوعی: لذت عشق معشوقان در واقع فریبنده است و مانند صبحی دروغین می‌ماند، زیرا این قافله (زندگی یا عشق) به شدت گمراه‌کننده و پر از اشتباه است.
من بحل کردم ای جان که بریزی خونم
ور نریزی تو مرا مظلمه داری نه بحل
هوش مصنوعی: ای جان، من از تو خواسته‌ام که اگر خونم را می‌ریزی، حداقل این کار را انجام بده. اگر این کار را نمی‌کنی، پس من را مظلوم می‌کنی و از انجام این کار معاف نیستی.
پس خمش کردم و با چشم و به ابرو گفتم
سخنانی که نیاید به زبان و به سجل
هوش مصنوعی: در اینجا گوینده با حرکت چشم و ابرو پیام‌هایی را منتقل می‌کند که نمی‌تواند یا نمی‌خواهد به زبان بیاورد. به این ترتیب، او مفاهیمی را بیان می‌کند که مناسب گفتار نیستند و باید پنهان باقی بمانند.
گرچه آن فهم نکردی تو ولی گرم شدی
هله گرمی تو بیفزا چه کنی جهد مقل
هوش مصنوعی: اگرچه تو آن را نفهمیدی، اما احساسات تو داغ شده است. پس ای کاش این گرمی درون تو بیشتر شود، زیرا تلاش تو در این راه بیفایده است.
سردی از سایه بود شمس بود روشن و گرم
فانی طلعت آن شمس شو ای سرد چو ظل
هوش مصنوعی: سردی و تاریکی ناشی از سایه است، در حالی که خورشید، روشنی و گرما به همراه دارد. بنابراین، ای کسی که در سایه قرار داری، تلاش کن تا به نور و گرمای آن خورشید دست یابی.
تا درآمد بت خوبم ز در صومعه مست
چند قندیل شکستم پی آن شمع چگل
هوش مصنوعی: وقتی معشوقه‌ام از در صومعه وارد شد، در حال مستی چند چراغ را شکستم تا به نور آن شمع زیبا برسم.
شمس تبریز مگر ماه ندانست حقت
که گرفتار شدست او به چنین علت سل
هوش مصنوعی: شمس تبریز گویا ماه هم متوجه نشده که او به چه دلیلی در این وضعیت دشوار گرفتار شده است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۳۴۵ به خوانش عندلیب