گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۳۱

هر کی در او نیست از این عشق رنگ
نزد خدا نیست به جز چوب و سنگ
عشق برآورد ز هر سنگ آب
عشق تراشید ز آیینه زنگ
کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح
عشق بزد آتش در صلح و جنگ
عشق گشاید دهن از بحر دل
هر دو جهان را بخورد چون نهنگ
عشق چو شیرست نه مکر و نه ریو
نیست گهی روبه و گاهی پلنگ
چونک مدد بر مدد آید ز عشق
جان برهد از تن تاریک و تنگ
عشق ز آغاز همه حیرتست
عقل در او خیره و جان گشته دنگ
در تبریزست دلم ای صبا
خدمت ما را برسان بی‌درنگ

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر کی در او نیست از این عشق رنگ
نزد خدا نیست به جز چوب و سنگ
هوش مصنوعی: هر کس در عشق واقعی نیست، از نظر خداوند ارزشی ندارد و جز چوب و سنگ بر او مرهمی نیست.
عشق برآورد ز هر سنگ آب
عشق تراشید ز آیینه زنگ
هوش مصنوعی: عشق از هر سنگی آب می‌گیرد و از آینه‌های زنگ‌زده عشق را شکل می‌دهد.
کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح
عشق بزد آتش در صلح و جنگ
هوش مصنوعی: بی‌ایمانی به جنگ پرداخته و ایمان به صلح روی آورده است. عشق با وجود این دوگانگی، آتش را در دل صلح و جنگ روشن کرده است.
عشق گشاید دهن از بحر دل
هر دو جهان را بخورد چون نهنگ
هوش مصنوعی: عشق، مانند دریا به عمق دل می‌رسد و می‌تواند تمامی جهان را در خود بگیرد، همان‌طور که نهنگ عظیم دریا را می‌بلعد.
عشق چو شیرست نه مکر و نه ریو
نیست گهی روبه و گاهی پلنگ
هوش مصنوعی: عشق مانند شیری است که نه فریب است و نه نیرنگ؛ گاهی محبت را مانند روباه و گاهی به‌زور و قدرت، مانند پلنگ، نشان می‌دهد.
چونک مدد بر مدد آید ز عشق
جان برهد از تن تاریک و تنگ
هوش مصنوعی: زمانی که عشق به کمک شتابان بیاید، روح از بدن کم‌نور و تنگ جدا می‌شود.
عشق ز آغاز همه حیرتست
عقل در او خیره و جان گشته دنگ
هوش مصنوعی: عشق از ابتدا مملو از شگفتی است و عقل در آن گیج و سرگردان می‌شود، در حالی که روح انسان به حالت حیرت می‌رسد.
در تبریزست دلم ای صبا
خدمت ما را برسان بی‌درنگ
هوش مصنوعی: دلم در تبریز است، ای باد، خواهش می‌کنم بی‌معطلی پیام ما را برسان.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۳۳۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/07/11 00:10
همایون

عشق و مستی دو واژه اصلی‌ و بالا سری در دنیای معنی‌ هستند
همه معنی‌‌ها از عشق می‌‌آیند و همه معنی‌‌ها به مستی می‌‌روند
در این غزل حیرت و شگفتی را از عشق می‌‌داند، و زیبائی را محصول عشق آنجا که می‌‌گوید آیینه را عشق می‌‌سازد
صداقت را از جنس عشق، آنجا که می‌‌گوید عشق مانند روباه و پلنگ ناراست و دورنگ نیست
عشق از جنس آتش است و دو گانگی‌ها را در خود می‌‌سوزاند و از جنس خود یا آتش می‌‌کند جنگ و صلح، کفر و ایمان و خوب و بد
دل در این غزل به دریا تشبیه شده است که در آن نهنگ‌هایی‌ پیدا می‌‌شوند که از عشق تغذیه می‌‌کنند و بزرگ می‌‌شوند آنطور که می‌‌توانند دو جهان را در خود جای دهند
عشق همه جا در هستی‌ حضور دارد و انسان می‌‌تواند آن را شکار کند و دل من در تبریز و با شمس است و من در این دریا نهنگی می‌‌کنم،‌ای باد صبا این خبر را بی‌ درنگ آشکار کن

1403/06/25 21:08
افشین محمدی

کفر ب جنگ آمد و ایمان ب صلح/ عشق بزد آنش در این صلح وجنگ.... غزلیات مولانا پر رمز و راز و اسرار آمیز است، این غزل   مولانا اشاره دارد ب پایان کار جهان که خداوند در قرآن می فرماید: آن الارض یرثها عبادی الصالحون....زمین را ب ارث می برند بندگان صالحم....یعنی وقتی که کفر و ایمان باهم در جنگ هستند و این جنگ آنها ب هیچ جایی نمی‌رسد ، عشق در آخرالزمان آتش در این صلح و جنگ میزند و جهانی از نو می آفریند....به ارث می برند، یعنی می بلعند و می خورند هر دوجهان را ....عشق گشاید دهن از بحر دل / هر دو جهان را بخورد چون نهنگ...دو جهان را کند یکی لقمه/ شعله هایی که در نهان دارم.....بود مردمخوار عالم، خلق عالم را بخورد/ خالق آوردست ما را تا که ما عالم خوریم....آدمی در عالم خاکی نمی آید ب دست/ عالمی دیگر بیاید ساخت وزنو آدمی...بیاتاگل برافشانیم و می در ساغر اندازیم/ فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم....نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد/ عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد