غزل شمارهٔ ۱۳۳۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۳۳۱ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
عشق و مستی دو واژه اصلی و بالا سری در دنیای معنی هستند
همه معنیها از عشق میآیند و همه معنیها به مستی میروند
در این غزل حیرت و شگفتی را از عشق میداند، و زیبائی را محصول عشق آنجا که میگوید آیینه را عشق میسازد
صداقت را از جنس عشق، آنجا که میگوید عشق مانند روباه و پلنگ ناراست و دورنگ نیست
عشق از جنس آتش است و دو گانگیها را در خود میسوزاند و از جنس خود یا آتش میکند جنگ و صلح، کفر و ایمان و خوب و بد
دل در این غزل به دریا تشبیه شده است که در آن نهنگهایی پیدا میشوند که از عشق تغذیه میکنند و بزرگ میشوند آنطور که میتوانند دو جهان را در خود جای دهند
عشق همه جا در هستی حضور دارد و انسان میتواند آن را شکار کند و دل من در تبریز و با شمس است و من در این دریا نهنگی میکنم،ای باد صبا این خبر را بی درنگ آشکار کن
کفر ب جنگ آمد و ایمان ب صلح/ عشق بزد آنش در این صلح وجنگ.... غزلیات مولانا پر رمز و راز و اسرار آمیز است، این غزل مولانا اشاره دارد ب پایان کار جهان که خداوند در قرآن می فرماید: آن الارض یرثها عبادی الصالحون....زمین را ب ارث می برند بندگان صالحم....یعنی وقتی که کفر و ایمان باهم در جنگ هستند و این جنگ آنها ب هیچ جایی نمیرسد ، عشق در آخرالزمان آتش در این صلح و جنگ میزند و جهانی از نو می آفریند....به ارث می برند، یعنی می بلعند و می خورند هر دوجهان را ....عشق گشاید دهن از بحر دل / هر دو جهان را بخورد چون نهنگ...دو جهان را کند یکی لقمه/ شعله هایی که در نهان دارم.....بود مردمخوار عالم، خلق عالم را بخورد/ خالق آوردست ما را تا که ما عالم خوریم....آدمی در عالم خاکی نمی آید ب دست/ عالمی دیگر بیاید ساخت وزنو آدمی...بیاتاگل برافشانیم و می در ساغر اندازیم/ فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم....نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد/ عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد