غزل شمارهٔ ۱۲۹۸
امروز روز شادی و امسال سال لاغ
نیکوست حال ما که نکو باد حال باغ
آمد بهار و گفت به نرگس به خنده گل
چشم من و تو روشن بیروی زشت زاغ
گل نقل بلبلان و شکر نقل طوطیان
سبزهست و لاله زار و چمن کوری کلاغ
با سیب انار گفت که شفتالویی بده
گفت این هوس پزند همه منبلان راغ
شفتالوی مسیح به جان میتوان خرید
جانی نه کز دلست ترقیش نه از دماغ
باغ و بهار هست رسول بهشت غیب
بشنو که بر رسول نباشد بجز بلاغ
در آفتابِ فضل گشا پر و بال نو
کز پیش آفتاب برفتهست میغ و ماغ
چندان شراب ریخت کنون ساقی ربیع
مستسقیان خاک از این فیض کرده کاغ
خورشید ما مقیم حَمَل در بهار جان
فارغ ز بهمنست و ز کانون زهی مساغ
سر همچنین بجنبان یعنی سر مرا
خاریدن آرزوست ندارم بدو فراغ
امروز پایْ دار که برپاست ساقیی
کبست خاک را و فلک را دو صد چراغ
گه آب مینماید و گه آتشی کز او
دل داغ داغ بود و رهانیده شد ز داغ
غم چیغ چیغ کرد چو در چنگ گربه موش
گو چیغ چیغ میکن و گو چاغ چاغ چاغ
آتش بزن به چرخه و پنبه دگر مریس
گردن چو دوک گشت این حرف چون پناغ
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
امروز روز شادی و امسال سال لاغ
نیکوست حال ما که نکو باد حال باغ
هوش مصنوعی: امروز جشنی است و امسال سالی خوب و خوش بر ما و حال باغ هم خوب باشد.
آمد بهار و گفت به نرگس به خنده گل
چشم من و تو روشن بیروی زشت زاغ
هوش مصنوعی: بهار رسید و به نرگس گفت: با خندهات، گلها و چشمان من و تو روشن میشوند، اما زاغی که زشت و بیچهره است، اینجا جایی ندارد.
گل نقل بلبلان و شکر نقل طوطیان
سبزهست و لاله زار و چمن کوری کلاغ
هوش مصنوعی: گل و شکر به خوبی و زیبایی پرندگان اشاره دارند، در حالی که سبزه و لاله زار و چمن نماد طبیعت و محیطهای دلنشین هستند، اما کلاغ به عنوان نمادی از بدی و بینظمی در طبیعت به تصویر کشیده شده است.
با سیب انار گفت که شفتالویی بده
گفت این هوس پزند همه منبلان راغ
هوش مصنوعی: در این جمله، شخص از دیگران میخواهد که میوهای را به او بدهند، اما به نظر میرسد که این درخواست با حرفهای دیگران دربارهی لذت بردن از میوهها همراه است. به نوعی نشاندهندهی تمایل به لذت و استفاده از بهانههای مختلف برای ایجاد شوق و انگیزه در زندگی است.
شفتالوی مسیح به جان میتوان خرید
جانی نه کز دلست ترقیش نه از دماغ
هوش مصنوعی: میتوان با جان خود شفتالوی مسیح را خرید، اما جانی وجود ندارد که از دلش یا از بینیاش بخواهد به دیگری جان بدهد.
باغ و بهار هست رسول بهشت غیب
بشنو که بر رسول نباشد بجز بلاغ
باغ و بهار، پیام آور بهشت پنهان است. به هوش باش که کار پیامآور، جز رساندنِ پیام نیست.
در آفتابِ فضل گشا پر و بال نو
کز پیش آفتاب برفتهست میغ و ماغ
در آفتابِ فضل، بال و پَرِ تازه بگشا؛ که ابر و مِه، از آفتاب کنار رفته است.
چندان شراب ریخت کنون ساقی ربیع
مستسقیان خاک از این فیض کرده کاغ
هوش مصنوعی: ساقی در این فصل بهار، چنان شراب زیادی ریخته که مستی و شادابی را برای خاک فراهم کرده و زمین از این لطف و نعمت سیراب شده است.
خورشید ما مقیم حَمَل در بهار جان
فارغ ز بهمنست و ز کانون زهی مساغ
هوش مصنوعی: خورشید ما در بهار روشن و پرطراوت است و از سردی و سختی زمستان و آتش و ناراحتیها آزاد شده است.
سر همچنین بجنبان یعنی سر مرا
خاریدن آرزوست ندارم بدو فراغ
هوش مصنوعی: سر را تکان دادن یعنی اینکه آرزو ندارم که سرم بخاراند، و این کار برایم راحتی و آسایش به همراه ندارد.
امروز پایْ دار که برپاست ساقیی
کبست خاک را و فلک را دو صد چراغ
هوش مصنوعی: امروز روزی است که ساقی به ما بشارت میدهد و خوشی و شادابی را برای ما به ارمغان میآورد. او با دو صد چراغ، هم زمین و هم آسمان را روشن کرده است.
گه آب مینماید و گه آتشی کز او
دل داغ داغ بود و رهانیده شد ز داغ
هوش مصنوعی: گاهی به شکل آب ظاهر میشود و گاهی به شکل آتش، که دل را داغ و آتشین میکند و از این داغی نجات مییابد.
غم چیغ چیغ کرد چو در چنگ گربه موش
گو چیغ چیغ میکن و گو چاغ چاغ چاغ
غم، چون موشی در چنگال گربه، چیغ چیغ کرد! بگو که خواه چیغ چیغ کند خواه چاغ جاغ [که دورهاش به سر آمده است].
آتش بزن به چرخه و پنبه دگر مریس
گردن چو دوک گشت این حرف چون پناغ
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در زندگی، اگر از چیزهایی که به ما آسیب میزنند دوری نکنیم و به آنها توجه نکنیم، ممکن است به مشکلات جدیتری دچار شویم. شبیه به این است که میگوییم، اگر بخواهیم در مسیر صحیحی حرکت کنیم، باید با سختیها و موانع مبارزه کنیم و از آنها عبور کنیم. در نهایت، انتخابهای ما مشخص میکند که به کجا خواهیم رسید.