غزل شمارهٔ ۱۲۷۳
ما به سلیمان خوشیم دیو و پری گو مباش
حسن تو از حد گذشت شیوه گری گو مباش
هست درست دلم مهر تو ای حاصلم
جان زرینم بس است مهر زری گو مباش
عشق کدام آتش است کو همه را دلکش است
چاکری او خوش است ملک و سری گو مباش
برکن از کار تو دست به یک بار تو
خشک لبم دار تو هیچ تری گو مباش
جان من از جان عشق شد همگی کان عشق
همره مردان عشق ماده نری گو مباش
سایه تو پیش و پس جان مرا دسترس
سایه آن نخل بس باروری گو مباش
جان صفا شمس دین از تبریزی چو چین
از تو مرا غیر این پرده دری گو مباش
غزل شمارهٔ ۱۲۷۲: باز فرود آمدیم بر در سلطان خویشغزل شمارهٔ ۱۲۷۴: خواجه چرا کردهای روی تو بر ما تُرُش
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۲۷۳ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1396/01/09 01:04
ندا
ما به سلیمان خوشیم دیو و پری گو مباش
حسن تو از حد گذشت شیوهگری گو مباش
یاد این شعر سعدی افتادم که ما از تو به غیر تو نداریم تمنا
1399/10/04 10:01
مسعود
آیا این شعر اشاره به همجنس گرایی ندارد آنجا که می گوید: همره مردان عشق ماده نری گو مباش
1402/12/28 11:02
Lira R
@مسعود
اشاره به این دارد که در راه عشق نر یا ماده بودن معنایی ندارد... راه عشق، جنسیت نمیشناسد...برتر از این تقسیم بندیهای اینجایی است...راه عشق راه دل است...
البته کلمه ماده نری به معنای مردی مخنث یا خواجه است...که در این حال به این معنا می شود که درراه عشق سست و بی مایه مباش