گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۶۶

روحیست بی‌نشان و ما غرقه در نشانش
روحیست بی‌مکان و سر تا قدم مکانش
خواهی که تا بیابی یک لحظه‌ای مجویش
خواهی که تا بدانی یک لحظه‌ای مدانش
چون در نهانْش جویی دوری ز آشکارش
چون آشکار جویی محجوبی از نهانش
چون ز آشکار و پنهان بیرون شدی به برهان
پاها دراز کن خوش‌، می‌خسب در امانش
چون تو ز ره بمانی جانی روانه گردد
وانگه چه رحمت آید از جان و از روانش
ای حبس کرده جان را تا کی کشی عنان را‌؟
درتاز درجهانش اما نه در جهانش
بی‌حرص کوب پایی از کوری حسد را
زیرا حسد نگوید از حرص ترجمانش
آخر ز بهر دو نان تا کی دوی چو دونان‌؟
و آخر ز بهر سه نان تا کی خوری سنانش‌؟

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روحیست بی‌نشان و ما غرقه در نشانش
روحیست بی‌مکان و سر تا قدم مکانش
هوش مصنوعی: روحی وجود دارد که هیچ نشانی از خود ندارد و ما در دنیای ظاهری و نشانه‌ها غرق هستیم. این روح از هر گونه مکان آزاد است و وجودش تمام وجود مکان را در بر می‌گیرد.
خواهی که تا بیابی یک لحظه‌ای مجویش
خواهی که تا بدانی یک لحظه‌ای مدانش
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی چیزی را به دست آوری، در جستجوی آن نباش و اگر می‌خواهی چیزی را بفهمی، آن را ندانسته رها کن.
چون در نهانْش جویی دوری ز آشکارش
چون آشکار جویی محجوبی از نهانش
هوش مصنوعی: اگر در باطن کسی را بشکافی، دور از ظاهر او خواهی بود و اگر در ظاهر او جست‌وجو کنی، از باطنش پنهان خواهی ماند.
چون ز آشکار و پنهان بیرون شدی به برهان
پاها دراز کن خوش‌، می‌خسب در امانش
هوش مصنوعی: وقتی از چیزهای آشکار و پنهان آزاد شدی، با آرامش راحت دراز بکش و استراحت کن، زیرا در امنیتی.
چون تو ز ره بمانی جانی روانه گردد
وانگه چه رحمت آید از جان و از روانش
هوش مصنوعی: اگر تو از مسیر صحیح دور شوی، جان تو به سوی دیگری می‌رود و در آن زمان، چه رحمت بزرگی از جان و روح او به وجود خواهد آمد.
ای حبس کرده جان را تا کی کشی عنان را‌؟
درتاز درجهانش اما نه در جهانش
هوش مصنوعی: ای انسانی که جان را در خود زندانی کرده‌ای، تا کی می‌خواهی به کنترل و محدودیت ادامه دهی؟ تو تنها در ظاهر و دنیا می‌بینی، اما در عمق وجودت خبری از آزادی نیست.
بی‌حرص کوب پایی از کوری حسد را
زیرا حسد نگوید از حرص ترجمانش
هوش مصنوعی: با بی‌نیازی و آرامش قدم بردار و اجازه نده حسد بر تو غلبه کند، چون حسد چیزی نمی‌گوید جز ترجمه حرص.
آخر ز بهر دو نان تا کی دوی چو دونان‌؟
و آخر ز بهر سه نان تا کی خوری سنانش‌؟
هوش مصنوعی: انسان برای تأمین نیازهای اولیه‌اش، نمی‌تواند عمرش را فقط به دنبال دو نان بگذراند. و همچنین برای سه نان هم نمی‌توان همیشه در تلاش بود و از لذت‌های زندگی صرف‌نظر کرد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۲۶۶ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1393/08/30 20:10
رضا خرم

بیت پنجم
به تصحیح فروزانفر
چون تو ز ره بمانی جانت روانه گردد
وانگه چه رحمت آید از جان و از روانش

1395/01/17 11:04
معصومه

درتاز درجهانش اما نه در جهانش یعنی چی؟

1395/07/04 19:10
نسرین تدینی

مصرع دوم از بیت 6 را معنی کنید

1395/07/04 20:10
رنگارنگ

چشم نسرین،
در تاز از تاختن ، تازیدن بتاز!
درجهان از جستن ، جهاندن،
بجهان،!
و آن دیگر به گمانم جهان است ، گیتی است
همان که سست است و بی بنیاد

1398/08/04 00:11
شهرام زندی

ای حبس کرده جان را تا کی کشی عنان را
درتاز درجهانش اما نه در جهانش
عنان کشیدن در سیر معنوی ، کار عقل و آموزه های قبلی ماست مولانا میفرماید که جانت حبس نکن
عنان را مکش
در جهان حق در تاز و بتاز
اما با تفکرات معیوب خودت او و عواملش را که عشق را جاری میکنند فراری نده
نه در جهاندن ، ترکیبی قدیمی است به نظر اینجانب به معنی دور نکردن و فراری ندادن است
بسیار خوشحال میشوم اگر یاران مخلص جواب دهند

1400/10/25 13:12
هادی رنجبران

+ وحدت و تشکّل موضوعی که بیشتر شاعران ما از جمله سعدی و حافظ فاقد آنند، از مشخصّه¬های شعر مولانا و بیان¬گر این امر است که مولانا یک خطّ فکری را در طول غزل پی¬می¬گیرد و از آغاز تا انجامِ غزل تجربه¬ای واحد ارائه می¬شود و هر بیتی در واقع دنبالة بیت پیش است. مولانا در آثارش، در بارة امکان شناخت خدا، با آوردن تمثیل¬های پرمعنای عرفانی، دو نگرش متفاوت تنزیه¬گرا و تشبیه¬گرا را مطرح می¬کند. او در نگرش تنزیهی خود، عقل آدمی را عاجز از شناخت ذات و صفات خدا می¬داند؛ در حالیکه در نگرش تشبیهی، وجود خدا را برای انسان از طریق آثار و نشانه¬های او، قابل تعریف می¬داند. عاجز بودن عقل بشر در شناخت خدا برای مولانا موضوعی در خور توجّه بوده است. از نظر وی ذات و صفات خداوند قابل مقایسه با هیچ موجودی نیست تا بتوانیم از راه مقایسه خدا را بشناسیم. این غزل ناب مولانا، یادآور این سخنان عبدالجبار النِفرَّی از صوفیان قرن چهارم در کتاب المواقف و المخاطبات است: «از تلاش و همِّ خویش باید بیرون آمد. این همان حالِ محو، بی¬خودی، بی¬تلاشی، جهل و مردگی از بشریّت خویشتن است. اتّصال و نظارة خداوند مستلزم انقطاع از ماسوی، خلوت دل و جمعیت خاطر است چون حضور غیر خدا را برنمی¬تابد ... آنچه نمی¬دانی سعی مکن که بدانی و آن را میاموز، تو نزد منی و نشانة نزد من بودن این است که در برابر علم و معلوم حجاب جهل دربرگیری چنانکه من در حجاب جهل پوشیده شده¬ام.»

1402/07/01 09:10
فرید وحدت

با درود،در قسمت نخست نوشته ی شما،به وحدت موضوع در اشعار جناب مولوی و پراکندگی در سعدی و حافظ اشاره شده است،که از جهت اهمیت موضوع موجب کنجکاوی برای پی جویی موضوع شد.بنابرای چنانچه زحمت نباشد،ماخذی را که دربررسی موضوع می توان از آنها بهره گرفت،اگر معرفی کنید،مایه منت پذیری و سپاسگزاری بسیار خواهد بود.سپاس

1400/11/12 12:02
محسن جهان

تفسیر ابیات ۱ الی ۴ بشرح زیر است:

مولانا در وصف حضرت حق می‌فرماید:
آن روح واجب الوجود که در ظاهر ناپیداست و ما غرق در آثار و نشانه‌های او هستیم،  روحیست که در عین بی مکانی سرتاسر متجلی در کلیه مکان هاست.
و اگر طالب یافتن او هستی، لحظه‌ای با ذهن خود او را جستجو نکن. و نیز چنانچه خواستار درک ذات او هستی، لحظه‌ای از فهم وجود او با ذهن خود درنگ کن.
چنانچه سعی کنی در عدم او را بیابی از ظهور او غافل می‌گردی.  و در صورتیکه تلاش برای یافتن او در آشکار کنی حجابی  در نهان برایت ایجاد می‌گردد.
و چون از تلاش برای رسیدن به او بوسیله ذهن ناتوانت در ظاهر و پنهان دست کشیدی، آنگاه میتوانی در امان او آرام بگیری.