گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۶۵

آن مه که هست گردون گردان و بی‌قرارش
وان جان که هست این جان وین عقل مستعارش
هر لحظه اختیاری نو نو دهد به جان‌ها
وین اختیارها را بشکسته اختیارش
من جسم و جان ندانم من این و آن ندانم
من در جهان ندانم جز چشم پرخمارش
آن روی همچو روزش وان رنگ دلفروزش
وان لطف توبه سوزش وان خلق چون بهارش
عشقش بلای توبه داده سزای توبه
آخر چه جای توبه با عشق توبه خوارش
چون دوست و دشمن او هستند رهزن او
ماییم و دامن او بگرفته استوارش
از عشق جام و دورش شاید کشید جورش
چون گوش دوست داری می‌بوس گوشوارش
من حلقه‌های زلفش از عشق می‌شمارم
ور نه کجا رسد کس در حد و در شمارش
لطفش همی‌شمارم دل با دم شمرده
جانیش بخش آخر ای کشته زار زارش

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۲۶۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۲۶۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1388/09/30 15:11
ناشناس

چون دوست و دشمن او هستند رهزن او
ماییم و دامن او بگرفته استوارش

به نظر میرسد در بیت ششم به صورت بالا کلمه " او " بعد از کلمه دشمن زائد میباشد .
---
پاسخ: در برخی اشعار کهن گویا گاهی کلمات منتهی به «وست» مثل دوست و پوست را باید «دوس» و «پوس» خواند. به این جهت ممکن است این بیت درست باشد. دوستان لطفاً با نسخهٔ چاپی مقابله کنند، درستش را اطلاع دهند.

1392/04/01 03:07
Mohsen Maesumi

کلیات دیوان شمس تبریزی به اهتمام پرویز بابایی مطابق نسخه استاد فروزانفر انتشارات نگاه و نشر قلم چاپ اول 1371
"چون دوست و دشمن او هستند رهزن او"
درست است.

1396/09/01 08:12
نادر..

هر لحظه اختیاری نو نو دهد به جان‌ها
وین اختیارها را بشکسته اختیارش!.... :
"من جسم و جان ندانم من این و آن ندانم
من در جهان ندانم جز چشم پرخمارش"

1397/02/01 01:05
همایون

لطفش همی‌ شمارد دل با دم شمرده - جانیش بخش آخر‌ای کشته زار زارش
من فقط می‌‌توانم زلف او را بشمارم و زیبائی‌های جسمانی را، ولی دل می‌‌تواند با آرامش لطف او را بشمرد و با لطف او ارتباط بر قرار کند
یک جانی در هستی‌ کار می‌‌کند که نامی‌ ندارد و هر نام گذاری برای آن بیهوده است در غزل
روی تو جان جانست از جان نهان مدارش
نیز همین مضمون به صورت مشابه‌ای آمده است و همین نام نداشتن جان هستی‌ است که آنرا از هر محدوده‌ای و مکانی آزاد می‌‌کند و زیبائی و توانائی مشابه‌ای به انسان می‌‌بخشد، زیرا این ماه می‌‌تواند در انسان نیز پیدا شود کما اینکه برای جلال دین این ماه هستی‌ در روی شمس هم قابل دیدن است و خورشید هستی‌ را در وجود شمس هم می‌‌تواند ببیند

1400/10/25 13:12
هادی رنجبران

2. هر لحظه اختیاری: یعنی اختیار و استطاعت انجام کارها را او لحظه به لحظه و نو به نو در آدمی می¬آفریند. پرسشی که میان اشاعره و معتزله منشأ جدال¬ها و بحث¬ها بوده است این است که: استطاعتی که آدمی برای انجام دادن کارها در خود می¬یابد و آن استطاعتِ آفریدة حق تعالی است، آیا قبل از انجام فعل در آدمی موجود است یا مقارن انجام فعل در آدمی پدید می¬آید. متکلّمان‌ در اینکه‌ استطاعت‌ انسان‌ موهبتی‌ است‌ که از طرف خداوند به انسان می‌رسد، حرفی‌ ندارند، امّا سخن‌ اینجا است‌ که‌ خداوند چگونه‌، و در چه‌ زمانی‌ این‌ نیرو را به انسان می‌دهد؟ به عقیده معتزله که طرفدار‌ اختیارند، خدا از زمان‌ به‌ دنیا آمدن انسان،‌ استطاعت‌ را بخشیده‌ است‌ و انسان‌ تا پایان‌ عمر همه کارهایش‌ را با این‌ نیرو انجام‌ می‌دهد؛ یعنی‌ استطاعت‌ پیش‌ از فعل‌ حاصل‌ است ‌. به عقیدة اشاعره و ماتریدیه که قایل به نوعی جبر و «کسب»اند، علاوه بر اینکه خداوند متعال‌ از زمان‌ ولادت ‌انسان به او قدرت‌ عمل‌ کردن‌ بخشیده‌ است‌، برای‌ هر فعل‌ در زمان‌ آن در آدمی‌ قدرتی‌ می‌آفریند که‌ او را شایسته انجام‌ دادن‌ آن‌ کار خاص‌ می‌سازد . اینکه مولانا از اختیاری نو به نو سخن می¬گوید که همة اختیارها را در خود می¬شکند نظرش به «استطاعتِ مَعَ الفعل» است