غزل شمارهٔ ۱۲۶۴
میگفت چشم شوخش با طره سیاهش
من دم دهم فلان را تو درربا کلاهش
یعقوب را بگویم یوسف به قعر چاهست
چون بر سر چه آید تو درفکن به چاهش
ما شکل حاجیانیم جاسوس و رهزنانیم
حاجی چو در ره آید ما خود زنیم راهش
ما شاخ ارغوانیم در آب و مینماییم
با نعل بازگونه چون ماه و چون سپاهش
روباه دید دنبه در سبزه زار و میگفت
هرگز کی دید دنبه بیدام در گیاهش
وان گرگ از حریصی در دنبه چون نمک شد
از دام بیخبر بد آن خاطر تباهش
ابله چو اندرافتد گوید که بیگناهم
بس نیست ای برادر آن ابلهی گناهش
ابله کننده عشقست عشقی گزین تو باری
کابله شدن بیرزد حسن و جمال و جاهش
پای تو درد گیرد افسون جان بر او خوان
آن پای گاو باشد کافسون اوست کاهش
حلق تو درد گیرد همراه دم پذیرد
خود حلق کی گشاید بیآه غصه کاهش
تا پیشگاه عشقش چون باشد و چه باشد
چون ما ز دست رفتیم از پای گاه جاهش
تا چه جمال دارد آن نادره مطرز
که سوخت جان ما را آن نقش کارگاهش
ز اندیشه میگذارم تا خود چه حیله سازم
با او که مکر و حیله تلقین کند الهش
آن کس که گم کند ره با عقل بازگردد
وان را که عقل گم شد از کی بود پناهش
نی ما از آن شاهیم ما عقل و جان نخواهیم
چه عقل و بند و پندش چه جان و آه آهش
مستی فزود خامش تا نکتهای نرانی
ای رفته لاابالی در خون نیکخواهش
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
میگفت چشم شوخش با طره سیاهش
من دم دهم فلان را تو درربا کلاهش
هوش مصنوعی: او میگفت که با چشمانش و موهای سیاهش، من چنان احساسی دارم که در دل میخواهم کارهایی را با کلاهی که به سر دارد انجام دهم.
یعقوب را بگویم یوسف به قعر چاهست
چون بر سر چه آید تو درفکن به چاهش
هوش مصنوعی: به یعقوب بگویم که یوسف در ته چاه است، حالا تو از چه چیزی ناراحت هستی که به چاه او نیفتی؟
ما شکل حاجیانیم جاسوس و رهزنانیم
حاجی چو در ره آید ما خود زنیم راهش
هوش مصنوعی: ما شبیه حاجیها هستیم، اما در واقع جاسوس و دزد هستیم. وقتی حاجی به مسیر میآید، ما خودمان مانع ورودش میشویم.
ما شاخ ارغوانیم در آب و مینماییم
با نعل بازگونه چون ماه و چون سپاهش
هوش مصنوعی: ما در آب مانند شاخ ارغوان دیده میشویم و از دور به مانند ماه و سپاهش، زیبایی و جلوهای خاص داریم.
روباه دید دنبه در سبزه زار و میگفت
هرگز کی دید دنبه بیدام در گیاهش
هوش مصنوعی: روباه در مرتع سبز دنبهای را دید و با خود فکر کرد که هرگز چنین چیزی را در طبیعت بدون دام ندیده است.
وان گرگ از حریصی در دنبه چون نمک شد
از دام بیخبر بد آن خاطر تباهش
هوش مصنوعی: وقتی که گرگ به خاطر طمعش به دنبه نزدیک میشود، مانند نمکی میشود که از دام بیخبر است و در نتیجه، از دست رفتن تمام آنچه دارد، او را به دردسر میاندازد.
ابله چو اندرافتد گوید که بیگناهم
بس نیست ای برادر آن ابلهی گناهش
هوش مصنوعی: آدم نادان وقتی به دردسر میافتد، فقط میگوید که من بیگناه هستم. اما برادر، این نادانی خودش یک نوع گناه است.
ابله کننده عشقست عشقی گزین تو باری
کابله شدن بیرزد حسن و جمال و جاهش
هوش مصنوعی: عشق نادانی میآورد و تو باید عشق مناسبی را برگزینی؛ زیرا زیبایی و مقام عشق به زحمتی که برای آن میکشی، میارزد.
پای تو درد گیرد افسون جان بر او خوان
آن پای گاو باشد کافسون اوست کاهش
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی بیانگر این است که اگر پای تو به خاطر عشق کسی آسیب ببیند، آن درد و رنج به نوعی زیبایی و جاذبه در نظر میآید. در واقع، این درد نشاندهنده عمق احساسات و عواطف است و میتواند به عنوان یک جاذبه جانسوز تلقی شود. در نهایت، به این معناست که عشق حتی میتواند در درد و رنج نیز زیبایی بیافریند.
حلق تو درد گیرد همراه دم پذیرد
خود حلق کی گشاید بیآه غصه کاهش
هوش مصنوعی: اگر گردن تو به دلیل غم و درد فشرده باشد، هرگز نمیتوانی بدون آه و فکری درباره غمهایت، آن را باز کنی.
تا پیشگاه عشقش چون باشد و چه باشد
چون ما ز دست رفتیم از پای گاه جاهش
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به عشق او نزدیک شویم، باید بدانیم که وضعیت ما چگونه است، چرا که ما از مقام و جایگاه او دور افتادهایم.
تا چه جمال دارد آن نادره مطرز
که سوخت جان ما را آن نقش کارگاهش
هوش مصنوعی: تا چه اندازه زیبایی دارد آن موجود بینظیر که تصویرش جان ما را به آتش کشید.
ز اندیشه میگذارم تا خود چه حیله سازم
با او که مکر و حیله تلقین کند الهش
هوش مصنوعی: من از فکر و تدبیر میگذرم تا ببینم چه ترفندی میتوانم برای او درست کنم، کسی که فریب و تردستی را به قلبش القا کند.
آن کس که گم کند ره با عقل بازگردد
وان را که عقل گم شد از کی بود پناهش
هوش مصنوعی: کسی که راه را گم کند، میتواند با استفاده از عقل و اندیشهاش به مسیر درست برگردد. اما اگر عقل انسان گم شود، به چه چیز و چه کسی میتواند پناه ببرد؟
نی ما از آن شاهیم ما عقل و جان نخواهیم
چه عقل و بند و پندش چه جان و آه آهش
هوش مصنوعی: ما از آن دسته هستیم که به شاه و مقام اهمیت نمیدهیم و در پی عقل و جان نیستیم. چه فایدهای دارد که به عقل و نصیحت آن بند شویم یا به جان و آه و نالهاش توجه کنیم؟
مستی فزود خامش تا نکتهای نرانی
ای رفته لاابالی در خون نیکخواهش
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر حالتی است که در آن شخص به شدت درگیر احساس خوشحالی و سرخوشی شده و به همین دلیل ممکن است نتواند نکتههای مهم را به درستی درک کند. او به رهایی و آزادگی خود عشق میورزد و در عین حال توجه به خوبیها و نیکیها را از دست داده است.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۲۶۴ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1392/02/28 12:04
امین کیخا
کابل از لغت اوستایی کول گرفته شده است به معنی گود و سر زمین با تلاقی ودر حال حاضر به ترکی کول گود معنی میدهد و به خوزستانی قول یعنی گود
1393/08/04 15:11
پیرایه یغمایی
می گفت چشم شوخش، با طرۀ سیاهش
من دم دهم فلان را، تو درربا کلاهش
دم دادن: فریفتن، کسی را به قصد توطئهای سرگرم کردن. اکنون بیشتر گپ دادن گویند.