غزل شمارهٔ ۱۲۵۹
عقل آمد عاشقا خود را بپوش
وای ما ای وای ما از عقل و هوش
یا برو از جمع ما ای چشم و عقل
یا شوم از ننگ تو بیچشم و گوش
تو چو آبی ز آتش ما دور شو
یا درآ در دیگ ما با ما بجوش
گر نمیخواهی که خردت بشکند
مرده شو با موج و با دریا مکوش
گر بگویی عاشقم هست امتحان
سر مپیچ و رطل مردان را بنوش
میخروشم لیکن از مستی عشق
همچو چنگم بیخبر من از خروش
شمس تبریزی مرا کردی خراب
هم تو ساقی هم تو می هم می فروش
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عقل آمد عاشقا خود را بپوش
وای ما ای وای ما از عقل و هوش
هوش مصنوعی: عقل به عاشق دستور میدهد که خود را پنهان کند. وای بر ما از عقل و آگاهی!
یا برو از جمع ما ای چشم و عقل
یا شوم از ننگ تو بیچشم و گوش
هوش مصنوعی: یا از جمع ما برو ای چشم و عقل، یا اینکه من به خاطر ننگ تو چشمی و گوشی نداشته باشم.
تو چو آبی ز آتش ما دور شو
یا درآ در دیگ ما با ما بجوش
هوش مصنوعی: اگر تو مثل آب هستی، از آتش ما فاصله بگیر یا به دیگ ما بپیوند و با ما در جوش و خروش باش.
گر نمیخواهی که خردت بشکند
مرده شو با موج و با دریا مکوش
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی دلت بشکند و آسیب ببینی، از چالشها و مشکلات بر کنار باش و با آنها درگیر نشو.
گر بگویی عاشقم هست امتحان
سر مپیچ و رطل مردان را بنوش
هوش مصنوعی: اگر بگویی که من عاشق تو هستم، پس دیگر امتحان نکن و به سختی نطلب. این کار، شجاعت مردان را میطلبد.
میخروشم لیکن از مستی عشق
همچو چنگم بیخبر من از خروش
هوش مصنوعی: من در حالتی از شور و شوق هستم، اما از عشق آنقدر غرق در مستیام که مانند سازی هستم که از صدای خود بیخبرم.
شمس تبریزی مرا کردی خراب
هم تو ساقی هم تو می هم می فروش
هوش مصنوعی: تو مرا به حال و روز بدی انداختی و در این میان، هم تو هستی که شراب مینوشانی و هم تو میفروشی.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۲۵۹ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1399/02/10 20:05
همایون
چشم و عقل، مادی هستند، انسان پدیده ای معنوی است و برای شکار معنی ها در هستی گام می زند، چشم و عقل در حیوانات هم هست ولی در انسان به گونه دیگری عمل می کند و فوائد بسیاری به بار می آورد چون زیر چتر معنا کار می کند، معنا هایی چون زیبایی، هماهنگی و نیک بختی که انسان در هستی پیدا کرده است
مشکل انسان این است که روزی این شکار معنی ها و نو کردن معنی ها را کنار بگذارد و به زندگی مادی و عقل مادی عادت کند و قانع باشد و ظرفیت خود را محدود کند، و از زندگی منوچهری به زندگی جمشیدی بازگردد
همان چیزی که سرنوشت امروز ما شده است
ولی همیشه فرصت بالا رفتن از کوه دیگری فراهم است و پیام جلال دین به این دلیل همیشه زنده خواهد ماند