غزل شمارهٔ ۱۲۵۹
عقل آمد عاشقا خود را بپوش
وای ما ای وای ما از عقل و هوش
یا برو از جمع ما ای چشم و عقل
یا شوم از ننگ تو بیچشم و گوش
تو چو آبی ز آتش ما دور شو
یا درآ در دیگ ما با ما بجوش
گر نمیخواهی که خردت بشکند
مرده شو با موج و با دریا مکوش
گر بگویی عاشقم هست امتحان
سر مپیچ و رطل مردان را بنوش
میخروشم لیکن از مستی عشق
همچو چنگم بیخبر من از خروش
شمس تبریزی مرا کردی خراب
هم تو ساقی هم تو می هم می فروش
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۲۵۹ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1399/02/10 20:05
همایون
چشم و عقل، مادی هستند، انسان پدیده ای معنوی است و برای شکار معنی ها در هستی گام می زند، چشم و عقل در حیوانات هم هست ولی در انسان به گونه دیگری عمل می کند و فوائد بسیاری به بار می آورد چون زیر چتر معنا کار می کند، معنا هایی چون زیبایی، هماهنگی و نیک بختی که انسان در هستی پیدا کرده است
مشکل انسان این است که روزی این شکار معنی ها و نو کردن معنی ها را کنار بگذارد و به زندگی مادی و عقل مادی عادت کند و قانع باشد و ظرفیت خود را محدود کند، و از زندگی منوچهری به زندگی جمشیدی بازگردد
همان چیزی که سرنوشت امروز ما شده است
ولی همیشه فرصت بالا رفتن از کوه دیگری فراهم است و پیام جلال دین به این دلیل همیشه زنده خواهد ماند