گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۵۸

آن مایی همچو ما دلشاد باش
در گلستان همچو سرو آزاد باش
چون ز شاگردان عشقی ای ظریف
در گشاد دل چو عشق استاد باش
گر غمی آید گلوی او بگیر
داد از او بستان امیرداد باش
جان تو مستست در بزم احد
تن میان خلق گو آحاد باش
گاه با شیرین چو خسرو خوش بخند
گه ز هجرش کوه کن فرهاد باش
گه نشاط انگیز همچون گلشنش
گه چو بلبل نال و خوش فریاد باش
پیش سروش چون خرامد خاک باش
چون گلش عنبر فشاند باد باش
حاصل اینست ای برادر چون فلک
در جهان کهنه نوبنیاد باش
در میان خارها چون خارپشت
سر درون و شادمان و راد باش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۲۵۸ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1395/12/04 08:03
محمدامین

سلام و درود
گر غمی آید گلوی او بگیر
داد از او بستان امیر داد باش
جان تو مستست در بزم احد
تن میان خلق گو آحاد باش
جانم علی!

1395/12/07 19:03
نادر..

در جهانِ کهنه، نوبنیاد باش ..

1397/07/11 18:10
شیرین

توضیحات این غزل از زبان آقای شهبازی در برنامه 732 گنج حضور
پیوند به وبگاه بیرونی

1399/02/10 19:05
همایون

آفرین نادر عزیز که همیشه در غزل بدنبال شاه بیت هستی
حاصل اینست ای برادر چون فلک
در جهان کهنه نوبنیاد باش
جلال دین عزیز مانند سهروردی و دیگر فرهنگ باوران به فرهنگ سیمرغی و پهلوانی و نوروزی دلبسته است. کهنه بودن را صفت هستی می داند و آنرا چون شراب کهنه مستی بخش و شادی آفرین میداند و در مقابل نویی و نوشدن را صفت انسان و کار انسان بحساب می آورد و اینگونه انسان را در آفرینش با هستی شریک و همراه می پندارد.