گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۳۲

هنگام صبوح آمد ای مرغ سحرخوانش
با زهره درآ گویان در حلقه مستانش
هر جان که بود محرم بیدار کنش آن دم
وان کو نبود محرم تا حشر بخسبانش
می‌گو سخنش بسته در گوش دل آهسته
تا کفر به پیش آرد صد گوهر ایمانش
یک برق ز عشق شه بر چرخ زند ناگه
آتش فتد اندر مه برهم زند ارکانش
آن جا که عنایت‌ها بخشید ولایت‌ها
آن جا چه زند کوشش آن جا چه بود دانش
آن جا که نظر باشد هر کار چو زر باشد
بی‌دست برد چوگان هر گوی ز میدانش
شمس الحق تبریزی کو هر دل بی‌دل را
می‌آرد و می‌آرد تا حضرت سلطانش

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هنگام صبوح آمد ای مرغ سحرخوانش
با زهره درآ گویان در حلقه مستانش
هوش مصنوعی: در صبحگاه، ای پرنده‌ای که صبح را می‌خوانی، با زیبایی‌ات به جمع نوشندگان پیوسته و با صدایت آن‌ها را شادمان کن.
هر جان که بود محرم بیدار کنش آن دم
وان کو نبود محرم تا حشر بخسبانش
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش آمادگی و بیداری دارد، در آن لحظه باید او را بیدار کرد، و آن کس که آمادگی ندارد، باید تا روز قیامت در خواب باقی بماند.
می‌گو سخنش بسته در گوش دل آهسته
تا کفر به پیش آرد صد گوهر ایمانش
هوش مصنوعی: بگو که حرفش را آرام و درون دل بشنو، تا بتواند با بیان نیکو، ایمان عالی‌اش را به نمایش بگذارد و در برابر کفر قرار دهد.
یک برق ز عشق شه بر چرخ زند ناگه
آتش فتد اندر مه برهم زند ارکانش
هوش مصنوعی: ناگهان از عشق شاه، جرقه‌ای به وجود می‌آید که باعث شعله‌ور شدن آتش می‌شود و تمامی ساختارها و اصول را به هم می‌ریزد.
آن جا که عنایت‌ها بخشید ولایت‌ها
آن جا چه زند کوشش آن جا چه بود دانش
هوش مصنوعی: در جایی که توجه و لطف خداوند حاکم است و قدرت و سرپرستی بر آن مکان تسلط دارد، تلاش و کوشش چه فایده‌ای دارد و دانش چه ارزشی خواهد داشت؟
آن جا که نظر باشد هر کار چو زر باشد
بی‌دست برد چوگان هر گوی ز میدانش
هوش مصنوعی: هر جا که توجه و نگاه باشد، هر کار با ارزش و مهم می‌شود، و بدون نیاز به تلاش و کوشش، می‌توان مانند یک مهره در میدانی که در آن بازی می‌شود، به نتیجه و موفقیت رسید.
شمس الحق تبریزی کو هر دل بی‌دل را
می‌آرد و می‌آرد تا حضرت سلطانش
هوش مصنوعی: شمس الحق تبریزی کسی است که هر دل بی‌قرار و آشفته‌ای را به سوی خود جذب می‌کند و به حضور عظیم خود می‌کشاند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۲۳۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1398/11/17 18:02
بابک پرتو

حقیقت ، نیکی ، زیبائی ، فطرت انسان ، خدا .... مکنون و مخفی و پنهان و گنج پوشیده اند ، نا گرفتنی و نا دیدنی ( وهومن = هومان = هخامن = ارکه من ) اند ، که فقط یکبار، ناگهانی در زندگی ، در تصادف غیر منتظره ای ، برق می‌زنند و می‌درخشند .
یک برق زعشق شه ، برچرخ زند ناگه آتش فتد اندر مه ، برهم زند امکانش