گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۳۱

وقتت خوش وقتت خوش حلوایی و شکرکش
جمشید تو را چاکر خورشید تو را مفرش
بخرام بیا کاین دم والله که نمی‌گنجد
نی میوه و نی شیوه نی چرخ و مه و مه وش
جز ما و تو و جامی دریا کف خوش نامی
چون دیگ مجوش از غم چون ریگ بیا درکش
زان سوی چو بگذشتم شش پنج زنش گشتم
یا رب که چه‌ها دارد زان جانب پنج و شش
ناساخته افتادم در دام تو ای خوش دم
ای باده در باده ای آتش در آتش
نی بس کن و نی بس کن خود را همه اخرس کن
کاین نیست قرائاتی کش فهم کند اخفش

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وقتت خوش وقتت خوش حلوایی و شکرکش
جمشید تو را چاکر خورشید تو را مفرش
هوش مصنوعی: وقت خوب و خوشی را برایت آرزو می‌کنم. لذت و خوشی برایت به اندازه شیرینی و شکر است. جمشید، که در فرهنگ ما نماد بزرگ و با عظمت است، تو را ستایش می‌کند. نور تو برای او ارزشمند است و او در خدمت توست.
بخرام بیا کاین دم والله که نمی‌گنجد
نی میوه و نی شیوه نی چرخ و مه و مه وش
هوش مصنوعی: بیا و لختی بیاسا، زیرا این لحظه مثل این است که نمی‌توان در آن کاری انجام داد، نه میوه‌ای وجود دارد، نه هیچ روش خاصی، نه چرخش و نه نیرویی که ما را به جلو ببرد.
جز ما و تو و جامی دریا کف خوش نامی
چون دیگ مجوش از غم چون ریگ بیا درکش
هوش مصنوعی: جز ما و تو و یک جام دریا هیچ چیز دیگری نیست. نام خوب مثل خوشنامی است، اما مانند دیگ جوشیده از غم، مانند ریگ بی‌مقدار است. بیایید این را کنار بگذاریم و از آن فاصله بگیریم.
زان سوی چو بگذشتم شش پنج زنش گشتم
یا رب که چه‌ها دارد زان جانب پنج و شش
هوش مصنوعی: وقتی از آن سمت عبور کردم، شش یا پنج تن از زنان آنجا را دیدم. ای کاش می‌دانستم در آن سوی چه چیزهایی نهفته است، با آن عدد پنج و شش.
ناساخته افتادم در دام تو ای خوش دم
ای باده در باده ای آتش در آتش
هوش مصنوعی: من بدون اینکه بسازم و تلاشی کنم، در چنگال تو گرفتار شدم. ای خوش‌بو، ای شرابی که در شراب هستی، ای آتش که در آتش می‌سوزی.
نی بس کن و نی بس کن خود را همه اخرس کن
کاین نیست قرائاتی کش فهم کند اخفش
هوش مصنوعی: این بیت به ما می‌گوید که دیگر از نی (ساز نی) نزن و به خودت را آرام کن، زیرا در اینجا حرفی برای گفتن نیست و درک این موضوع نیاز به تمرکز و ساکت بودن دارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۲۳۱ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۲۳۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/11/04 06:02
نادر..

ای باده در باده
ای آتش در آتش..

1401/07/07 17:10
همایون

زمان نخستین ایزد ایرانی است زمان بیکران  دریای هستی است انسان زمان را در چنگ خود می‌گیرد انسان زمان را رنگ آمیزی می‌کند انسان در زمان می رخسد و انسان زمان را خوش می‌کند انسان زمان را می نوشد و انسان زمان را تصاحب می‌کند 

اینگونه انسان به جمشیدی می‌رسد و‌خورشید هستی می‌شود و برتر می‌شود 

با شیرین کردن زمان انسان همه زمان را چون دریا مینوشد این نکته بر همه کس آشکار و دیدنی و شنیدنی نیست هرچند توانایی آن را دارد