غزل شمارهٔ ۱۲۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش آرش خیرآبادی
حاشیه ها
منظور این است که مولانا اینقدر بزرگ است که در دل هیچ کس نمی گنجد
غزل رازداری برای دوستان صمیمی که همسایه جلال دین اند و به خانه او رفت و آمد دارند
و از او آتش قرض میکنند و گرما و عشق میگیرند
رخش رستمها را من تازیانه میزنم هر چه جنگهای خوب و تیرهای نجات بخش است از من نیرو میگیرد
چون من نزدیکترین رابطه با هستی و معشوق را دارم و هستی را من سامان میدهم، کنایه شانه زدن زلف معشوق
من در دل هیچکس جای نمی گیرم پس تو هم سعی نکن مرا در ذهن و اندیشه و دل خود جای دهی افسانه من برای هیچکس باور کردنی نیست
تنها از عشق و گرما و شادیای که از من میگیری با دیگران بگو از یک دانگی من حرفی نزن
از من تنها بگو که فلانی با فلانی که تبریزی بود دوست بود و از این دوستی بهرهها برد
خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
از غزل های ناب عارفانه، عرفان یعنی پی بردن به هستی، هستی را شناختن، کار علم و دانش نیست چون هستی فهمیدنی نیست
با هستی میتوان هستی داری کرد و هستی کرد مانند پهلوان که پهلوانی میکند اما دو پهلوان مانند هم نیستند چون هستی هرگز تکرار شدنی نیست هرچه هست یگانه است
ازایرو تنها عارف است که دام عشق میگستراند و دانه هستی میشود زیرا هر آنچه که هست در دام هستی است
در دام هستی بودن به ما نیروی پهلوانی میدهد این را به کسی نگو چون گفتنی نیست
در این غزل از رستم زال نام میبرد و از شمس نام نمیبرد از اینرو غزلی یگانه است و نشان میدهد که در فرهنگ ایران عرفان دنباله فرهنگ مهر و آیین پهلوانی است و عارف همان پهلوان است که هستیداری میکند
جلالدین این فرهنگ را از شمس گرفته و پرورده است راه پهلوانی راهی نیست که تکراری باشد و تقلیدکردنی نیست
در جایی دیگر میگوید: شیرخدا و رستم دستانم آرزوست