گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۱

چون خانه روی ز خانه ما
با آتش و با زبانه ما
با رستم زال تا نگویی
از رخش و ز تازیانه ما
زیرا جز صادقان ندانند
مکر و دغل و بهانه ما
اندر دل هیچ کس نگنجیم
چون در سر اوست شانه ما
هر جا پر تیر او ببینی
آن جاست یقین نشانه ما
از عشق بگو که عشق دامست
زنهار مگو ز دانه ما
با خاطر خویش تا نگویی
ای محرم دل فسانه ما
گر تو به چنینه‌ای بگویی
والله که توی چنانه ما
اندر تبریز بد فلانی
اقبال دل فلانه ما

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون خانه روی ز خانه ما
با آتش و با زبانه ما
هوش مصنوعی: وقتی خانه‌ی تو با آتش و شعله‌های ما آغشته می‌شود، از کجا می‌توانی انتظار داشته باشی که ما از این وضعیت ناراحت نشویم؟
با رستم زال تا نگویی
از رخش و ز تازیانه ما
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر بخواهی از رستم و زال بگویی، باید از اسبش و نیزه‌ای که در دست دارد هم صحبت کنی. به طور کلی، اشاره به این دارد که هر داستان یا شخصیتی به همراه ویژگی‌ها و ابزارهای خاص خودش شناخته می‌شود و نباید فقط نیمی از داستان را گفت.
زیرا جز صادقان ندانند
مکر و دغل و بهانه ما
هوش مصنوعی: زیرا تنها انسان‌های راستگو می‌توانند فریب و نیرنگ و بهانه‌های ما را درک کنند.
اندر دل هیچ کس نگنجیم
چون در سر اوست شانه ما
هوش مصنوعی: ما در دل هیچ‌کس جا نمی‌شویم، زیرا در ذهن او ما را جای داده‌اند.
هر جا پر تیر او ببینی
آن جاست یقین نشانه ما
هوش مصنوعی: هر جا که نشانه‌ای از او را ببینی، آنجا نشان از حضور ماست.
از عشق بگو که عشق دامست
زنهار مگو ز دانه ما
هوش مصنوعی: از عشق صحبت کن که عشق می‌تواند ما را در دام بیندازد، اما مواظب باش که درباره ما چیزی نگوید.
با خاطر خویش تا نگویی
ای محرم دل فسانه ما
هوش مصنوعی: با ذهن و دل خود تا زمانی که به کسی در دل‌نوشته‌هایمان اشاره نکنی، راز عشق و داستان زندگی‌ام را نگو.
گر تو به چنینه‌ای بگویی
والله که توی چنانه ما
هوش مصنوعی: اگر به چیز خاصی اشاره کنی، می‌گویم که تو به نوعی در میان ما وجود داری.
اندر تبریز بد فلانی
اقبال دل فلانه ما
هوش مصنوعی: در تبریز، شخصی به نام فلانی در حال خوش‌شانسی و موفقیت است و دل ما هم به خاطر او شاد است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش آرش خیرآبادی

حاشیه ها

1391/11/22 22:01
مونا

منظور این است که مولانا اینقدر بزرگ است که در دل هیچ کس نمی گنجد

1396/08/14 23:11
همایون

غزل رازداری برای دوستان صمیمی که همسایه جلال دین اند و به خانه او رفت و آمد دارند
و از او آتش قرض می‌کنند و گرما و عشق می‌گیرند
رخش رستم‌ها را من تازیانه می‌زنم هر چه جنگ‌های خوب و تیر‌های نجات بخش است از من نیرو می‌گیرد
چون من نزدیک‌ترین رابطه با هستی‌ و معشوق را دارم و هستی‌ را من سامان میدهم، کنایه شانه زدن زلف معشوق
من در دل‌ هیچکس جای نمی گیرم پس تو هم سعی‌ نکن مرا در ذهن و اندیشه و دل‌ خود جای دهی‌ افسانه من برای هیچکس باور کردنی نیست
تنها از عشق و گرما و شادی‌ای که از من می‌‌گیری با دیگران بگو از یک دانگی من حرفی‌ نزن
از من تنها بگو که فلانی با فلانی که تبریزی بود دوست بود و از این دوستی‌ بهره‌ها برد

1397/08/20 20:11

خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو

1403/05/29 16:07
همایون

از غزل های ناب عارفانه، عرفان یعنی پی بردن به هستی، هستی را شناختن، کار علم و دانش نیست چون هستی فهمیدنی نیست 

با هستی میتوان هستی داری کرد و هستی کرد مانند پهلوان که پهلوانی میکند اما دو پهلوان مانند هم نیستند چون هستی هرگز تکرار شدنی نیست هرچه هست یگانه است 

ازایرو تنها عارف است که دام عشق میگستراند و دانه هستی میشود زیرا هر آنچه که هست در دام هستی است

در دام هستی بودن به ما نیروی پهلوانی میدهد این را به کسی نگو چون گفتنی نیست 

در این غزل از رستم زال نام میبرد و از شمس نام نمیبرد از اینرو غزلی یگانه است و نشان میدهد که در فرهنگ ایران عرفان دنباله فرهنگ مهر و آیین پهلوانی است و عارف همان پهلوان است که هستی‌داری میکند 

جلال‌دین این فرهنگ را از شمس گرفته و پرورده است راه پهلوانی راهی نیست که تکراری باشد و تقلیدکردنی نیست

در جایی دیگر میگوید: شیرخدا و رستم دستانم آرزوست