گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۰۳

برو برو که نفورم ز عشق عارآمیز
برو برو گل سرخی ولیک خارآمیز
مقام داشت به جنت صفی حق آدم
جدا فتاد ز جنت که بود مارآمیز
میان چرخ و زمین بس هوای پرنورست
ولیک تیره شود چون شود غبارآمیز
چو دوست با عدو تو نشست از او بگریز
که احتراق دهد آب گرم نارآمیز
برون کشم ز خمیر تو خویش را چون موی
که ذوق خمر تو را دیده‌ام خمارآمیز
ولیک موی کشان آردم بر تو غمت
که اژدهاست غمت با دم شرارآمیز
هزار بار گریزم چو تیر و بازآیم
بدان کمان و بدان غمزه شکارآمیز
به گردنامه سحرم به خانه بازآرد
خیال یار به اکراه اختیارآمیز
غم تو بر سفرم زیر زیر می‌خندد
که واقفست از این عشق زینهارآمیز
به پیش سلطنت توبه‌ام چو مسخره ایست
که عشق را نبود صبر اعتبارآمیز
سخن مگوی چو گویی ز صبر و توبه مگوی
حدیث توبه مجنون بود فشارآمیز

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برو برو که نفورم ز عشق عارآمیز
برو برو گل سرخی ولیک خارآمیز
هوش مصنوعی: از عشق تو بیزارم و از تو فراری‌ام، برو، برو. تو مانند گلی سرخ به نظر می‌رس‌، اما حقیقت این است که همراه با زیبایی‌ات، زخم‌های جانسوزی نیز دارم.
مقام داشت به جنت صفی حق آدم
جدا فتاد ز جنت که بود مارآمیز
هوش مصنوعی: آدم، که مقام والایی در بهشت داشت، از آنجا جدا شد. این جدایی به خاطر فریب و وسوسه‌ای بود که به او رسید.
میان چرخ و زمین بس هوای پرنورست
ولیک تیره شود چون شود غبارآمیز
هوش مصنوعی: در میان آسمان و زمین، نور و روشنایی بسیار وجود دارد، اما وقتی گرد و غبار بیفتد، همه چیز تاریک و کدر می‌شود.
چو دوست با عدو تو نشست از او بگریز
که احتراق دهد آب گرم نارآمیز
هوش مصنوعی: اگر دوستت با دشمن تو نشسته باشد، از او دوری کن؛ چرا که ممکن است او آتش کینه و دشمنی را در تو شعله‌ور کند.
برون کشم ز خمیر تو خویش را چون موی
که ذوق خمر تو را دیده‌ام خمارآمیز
هوش مصنوعی: من خود را از ماهیت تو جدا می‌کنم، همان‌طور که مو از خمیری خارج می‌شود. چون من تأثیر شگفت‌انگیز شراب تو را چشیده‌ام.
ولیک موی کشان آردم بر تو غمت
که اژدهاست غمت با دم شرارآمیز
هوش مصنوعی: اما من با موی افشان به سوی تو می‌آورم غم تو را که مانند اژدهایی است با دمی پر از آتش.
هزار بار گریزم چو تیر و بازآیم
بدان کمان و بدان غمزه شکارآمیز
هوش مصنوعی: من هزار بار فرار می‌کنم مانند تیر، اما دوباره به همان کمان و با همان جاذبه‌ای که دارد، برمی‌گردم و به سمت شکار می‌روم.
به گردنامه سحرم به خانه بازآرد
خیال یار به اکراه اختیارآمیز
هوش مصنوعی: در صبحی دل‌انگیز، تصور دیدار یار به آرامی و بی‌میلی به ذهنم می‌آید و مرا به خانه خود می‌کشاند.
غم تو بر سفرم زیر زیر می‌خندد
که واقفست از این عشق زینهارآمیز
هوش مصنوعی: غم تو وقتی که به سفر می‌روم، زیر لب می‌خندد، چرا که از این عشق پر از راز و رمز آگاه است.
به پیش سلطنت توبه‌ام چو مسخره ایست
که عشق را نبود صبر اعتبارآمیز
هوش مصنوعی: توبه من در برابر قدرت پادشاهی، مانند یک بازیچه است و عشق هیچگاه مثلی از صبر و اعتبار ندارد.
سخن مگوی چو گویی ز صبر و توبه مگوی
حدیث توبه مجنون بود فشارآمیز
هوش مصنوعی: سکوت کن و حرف نزن، زیرا وقتی از صبر و توبه صحبت می‌کنی، در واقع به حکایت عاشق دیوانه‌ای اشاره می‌کنی که داستانش دردآور است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۲۰۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/12/20 02:03
همایون

گله‌ای زیبا در آغاز غزل صورت می‌‌گیرد و عاشق خود را بر تر از معشوق خود می‌‌بیند و او را از خود طرد می‌‌کند
زیرا انسان می‌‌تواند صاف صاف شود و به مقامی بالا تر از هستی‌ و خدا برسد، در حالیکه خدا مجموعه‌ای از نیکی‌‌ها و بدی هاست، مانند خاری که با گل همراه است، همان گونه که انسان از بهشت می‌‌گریزد زیرا در آنجا مار که پلید است وجود دارد و عشق به دنبال رابطه‌ای خالص و صاف است و از آسمان تیره خوشش نمی آید و همین صافی و روراستی است که این بیت‌های آغازین غزل و به خصوص مطلع آن را می‌‌سازد و شاعر حرف دل خود را در آغاز سخن می‌‌زند
نیمه دوم غزل اما رازی بزرگ را می‌‌گشاید و از کششی صحبت می‌‌کند که معشوق به عاشق دارد از گردنامه ‌ای که معشوق تهیه دیده است که اسیر خود را هر جا که باشد به سوی او باز می‌‌گرداند گویی او را سحر و جادو کرده است و دوری او را به مسخره می‌‌گیرد و در برابر سلطنت و پادشاهی خود ناچیز و بی‌ ارزش می‌‌کند، و بر سفر جدایی او زیر زیرکی می‌‌خندد چون می‌‌داند اگر هزار بار هم برود چون تیر، باز هم او را بر می‌‌گرداند چون می‌‌داند انسان از عشق نمی تواند دوری کند و عشق مهم‌ترین بخش وجودی اوست و این را بار‌ها تجربه نموده است و می‌‌داند که فشار دوری برای او قابل تحمل نیست