گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۴۹

فغان فغان که ببست آن نگار بار سفر
فغان که بنده مر او را نبود یار سفر
فغان که کار سفر نیست سخره دستم
که تا ز هم بدرم جمله پود و تار سفر
ولیک طالع خورشید و مه سفر باشد
که تاز گردششان سایه شد سوار سفر
سفر بیامد وزان هجر عذرها می‌خواست
بدان زبان که شد این بنده شرمسار سفر
بگفتمش که ز روباه شانگی بگذر
که شیر کرد شکارم به مرغزار سفر
مراست جان مسافر چو آب و من چون جوی
روانه جانب دریا که شد مدار سفر
دود به لب لب این جوی تا لب دریا
دلی که خست در این راه‌ها ز خار سفر
به روی آینه بنگر که از سفر آمد
صفا نگر تو به رویش از آن غبار سفر
سفر سفر چو چنان یار غار در سفرست
تو بخت بخت سفر دان و کار کار سفر
همیشه چشم گشایم چو غنچه بر سر راه
چو سرو روح روانست در بهار سفر
چو شمس مفخر تبریز در سفر افتاد
چه مملکت که بگسترد در دوار سفر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فغان فغان که ببست آن نگار بار سفر
فغان که بنده مر او را نبود یار سفر
هوش مصنوعی: آه و ناله که آن معشوق سفر خود را آغاز کرد و من به شدت دلتنگ او هستم، زیرا هیچ یاری ندارم که من را در این سفر همراهی کند.
فغان که کار سفر نیست سخره دستم
که تا ز هم بدرم جمله پود و تار سفر
هوش مصنوعی: آه که در سفر، کارهایم به مشکل افتاده و دست من در این مسیر خلاص نیست. تا زمانی که از یکدیگر جدا شوم، تمام رشته‌ها و زنجیره‌های سفر برایم در هم تنیده شده‌اند.
ولیک طالع خورشید و مه سفر باشد
که تاز گردششان سایه شد سوار سفر
هوش مصنوعی: اما سرنوشت خورشید و ماه، به سفر رفتن است؛ به گونه‌ای که در حرکت خود، سایه‌ای بر دوش سواران سفر می‌اندازند.
سفر بیامد وزان هجر عذرها می‌خواست
بدان زبان که شد این بنده شرمسار سفر
هوش مصنوعی: سفر به وجود آمد و از دوری و جدایی عذرخواهی می‌کرد، به زبانی که باعث شرم و خجالت این بنده شده است.
بگفتمش که ز روباه شانگی بگذر
که شیر کرد شکارم به مرغزار سفر
هوش مصنوعی: به او گفتم که از تدبیر روباهانه دست بردارد، زیرا شیر در میدان شکار، مرا به دام انداخته است.
مراست جان مسافر چو آب و من چون جوی
روانه جانب دریا که شد مدار سفر
هوش مصنوعی: من مانند آبی هستم که در جوی جاری‌ست و جان من متعلق به مسافر است، در حالی که سفرم دائماً به سوی دریا ادامه دارد.
دود به لب لب این جوی تا لب دریا
دلی که خست در این راه‌ها ز خار سفر
هوش مصنوعی: دود از کنار این جوی تا لب دریا بالا رفته، و دل من که در این مسیرهای سخت خسته شده است، مثل خاری در سفر است.
به روی آینه بنگر که از سفر آمد
صفا نگر تو به رویش از آن غبار سفر
هوش مصنوعی: به آینه نگاه کن که بعد از سفر، روشن و صاف شده است، تو نیز با دقت به آن نگاه کن و از غبار سفر که بر چهره‌ات نشسته پاک کن.
سفر سفر چو چنان یار غار در سفرست
تو بخت بخت سفر دان و کار کار سفر
هوش مصنوعی: اگر در سفر با دوست و یار خوبت باشی، سفر برایت خوشایند و لذت‌بخش خواهد بود. در این سفر، خوش شانسی‌ات را بشناس و به کارهای سفر بپرداز.
همیشه چشم گشایم چو غنچه بر سر راه
چو سرو روح روانست در بهار سفر
هوش مصنوعی: همیشه مانند غنچه در آغاز باید آماده و حیاست که در مسیر زندگی گشوده شوم. مانند سرو که در بهار سرزنده و با روح تازه‌ای در سفر است.
چو شمس مفخر تبریز در سفر افتاد
چه مملکت که بگسترد در دوار سفر
هوش مصنوعی: وقتی شمس تبریزی در سفر بود، چه سرزمین‌هایی که در دوار سفرش گسترش نیافت.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۱۴۹ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1393/06/23 13:08
mohsen

خط سوم "تاز" باید " تا ز " با شد , یعنی مخفف " تا از".