گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۳۳

نه در وفات گذارد نه در جفا دلدار
نه منکرت بگذارد نه بر سر اقرار
به هر کجا که نهی دل به قهر برکندت
به هیچ جای منه دل دلا و پا مفشار
به شب قرار نهی روز آن بگرداند
بگیر عبرت از این اختلاف لیل و نهار
ز جهل توبه و سوگند می‌تند غافل
چه حیله دارد مقهور در کف قهار
برادرا سر و کار تو با کی افتادست
کز اوست بی‌سر و پا گشته گنبد دوار
برادرا تو کجا خفته‌ای نمی‌دانی
که بر سر تو نشستست افعی بیدار
چه خواب‌هاست که می‌بینی ای دل مغرور
چه دیگ بهر تو پختست پیر خوان سالار
هزار تاجر بر بوی سود شد به سفر
ببرد دمدمه حکم حق ز جانش قرار
چنانش کرد که در شهرها نمی‌گنجید
ملول شد ز بیابان و رفت سوی بحار
رود که گیرد مرجان ولیک بدهد جان
که در کمین بنشستست بر رهش جرار
دوید در پی آب و نیافت غیر سراب
دوید در پی نور و نیافت الا نار
قضا گرفته دو گوشش کشان کشان که بیا
چنین کشند به سوی جوال گوش حمار
بتر ز گاوی کاین چرخ را نمی‌بینی
که گردن تو ببستست از برای دوار
در این دوار طبیبان همه گرفتارند
کز این دوار بود مست کله بیمار
به بر و بحر و به دشت و به کوه می‌کشدش
که تا کجاش دراند به پنجه شیر شکار
ولیک عاشق حق را چو بردراند شیر
هلا دریدن او را چو دیگران مشمار
دل و جگر چو نیابد درونه تن او
همان کسی که دریدش همو شود معمار
چو در حیات خود او کشته گشت در کف عشق
به امر موتوا من قبل ان تموتوا زار
که بی‌دلست و جگرخون عاشقست یقین
شکار را ندرانید هیچ شیر دو بار
وگر درید به سهوش بدوزدش در حال
در او دمد دم جان و بگیردش به کنار
حرام کرد خدا شحم و لحم عاشق را
که تا طمع نکند در فناش مردم خوار
تو عشق نوش که تریاق خاک فاروقیست
که زهر زهره ندارد که دم زند ز ضرار
سخن رسید به عشق و همی‌جهد دل من
کجا جهد ز چنین زخم بی‌محابا تار
چو قطب می‌نجهد از میان دور فلک
کجا جهد تو بگو نقطه از چنین پرگار
خموش باش که این هم کشاکش قدرست
تو را به شعر و به اطلس مرا سوی اشعار

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نه در وفات گذارد نه در جفا دلدار
نه منکرت بگذارد نه بر سر اقرار
هوش مصنوعی: دلدار نه به خاطر مرگ و نه به خاطر بدی رهایم می‌کند، نه آنقدر بی‌احساس است که چیزی را منکر شود و نه به راحتی بر سر اقرار می‌ایستد.
به هر کجا که نهی دل به قهر برکندت
به هیچ جای منه دل دلا و پا مفشار
هوش مصنوعی: هر جا که دل را به عصبانیت واداری، نمی‌توانی در آنجا آرامش یابی. پس ای دل، نگران نباش و خودت را به زحمت نینداز.
به شب قرار نهی روز آن بگرداند
بگیر عبرت از این اختلاف لیل و نهار
هوش مصنوعی: در شب قرار می‌گذاری اما روز، آن را تغییر می‌دهد. از این تفاوت میان شب و روز عبرت بگیر.
ز جهل توبه و سوگند می‌تند غافل
چه حیله دارد مقهور در کف قهار
هوش مصنوعی: از نادانی توبه و قسم می‌خورد، در حالی که غافل است از اینکه چه نیرنگی در دست قدرت‌مند وجود دارد.
برادرا سر و کار تو با کی افتادست
کز اوست بی‌سر و پا گشته گنبد دوار
هوش مصنوعی: برادران، چه کسی را ملاقات کرده‌اید که به خاطر او، این دنیای بی‌ثبات و متغیر به حالت بی‌سر و پا درآمده باشد؟
برادرا تو کجا خفته‌ای نمی‌دانی
که بر سر تو نشستست افعی بیدار
هوش مصنوعی: برادران، کجا هستید و خوابیدید؟ نمی‌دانید که خطر بزرگی در کمین شماست و یک افعی بیدار بر سر شما نشسته است.
چه خواب‌هاست که می‌بینی ای دل مغرور
چه دیگ بهر تو پختست پیر خوان سالار
هوش مصنوعی: ای دل مغرور، چه خواب‌ها و تصورات عجیبی داری! چه خوراکی‌ها و نعمت‌هایی برای تو آماده شده است در سفره‌ی پیرمردی حکیم و با تجربه.
هزار تاجر بر بوی سود شد به سفر
ببرد دمدمه حکم حق ز جانش قرار
هوش مصنوعی: هزار تاجر به خاطر بوی سود و منفعت به سفر می‌روند و در این سفر، اراده و تصمیم الهی به آرامش جانشان می‌آورد.
چنانش کرد که در شهرها نمی‌گنجید
ملول شد ز بیابان و رفت سوی بحار
هوش مصنوعی: او به قدری در شهرها معروف و شناخته شد که دیگر نمی‌توانست در آن‌ها بماند و از زندگی در بیابان خسته شد و به سمت دریاها رفت.
رود که گیرد مرجان ولیک بدهد جان
که در کمین بنشستست بر رهش جرار
هوش مصنوعی: رود، مرجان را برمی‌گیرد اما جان را می‌گیرد زیرا در مسیرش خطر lurking کرده است.
دوید در پی آب و نیافت غیر سراب
دوید در پی نور و نیافت الا نار
هوش مصنوعی: شخصی به دنبال آب می‌دوید، اما جز سراب چیزی نیافت. سپس به دنبال نور رفت، اما جز آتش به دست نیاورد.
قضا گرفته دو گوشش کشان کشان که بیا
چنین کشند به سوی جوال گوش حمار
هوش مصنوعی: در این شعر، به تصویری از یک حیوان (خری) اشاره شده که دو گوشش را به زور می‌کشند و او را به سمتی هدایت می‌کنند. این تصویر نشان‌دهنده وضعیت فردی است که تحت فشار و اجبار، به سمت خواسته یا مقصدی هدایت می‌شود. به نوعی، این تصویرگر فشار و محدودیت‌هایی است که بر کسی اعمال می‌شود و او را به تحرک وادار می‌کند.
بتر ز گاوی کاین چرخ را نمی‌بینی
که گردن تو ببستست از برای دوار
هوش مصنوعی: از گاوی که گرداننده این دنیا را نمی‌بینی بترس، زیرا آن است که گردن تو را به خاطر چرخش خود بسته است.
در این دوار طبیبان همه گرفتارند
کز این دوار بود مست کله بیمار
هوش مصنوعی: در این دور و زمانه، همه پزشکان در دام مشکلات و چالش‌ها گرفتار هستند، چون این دور و زمانه مشکلاتی را برای سلامتی افراد به وجود آورده که آنها را بیمار کرده است.
به بر و بحر و به دشت و به کوه می‌کشدش
که تا کجاش دراند به پنجه شیر شکار
هوش مصنوعی: او را به مکان‌های مختلفی چون دریا، دشت و کوه می‌برد تا ببیند کجا می‌تواند طعمه‌اش را بگیرد.
ولیک عاشق حق را چو بردراند شیر
هلا دریدن او را چو دیگران مشمار
هوش مصنوعی: عاشق واقعی خداوند، مانند یک شیر جنگنده است که اگر به میدان جنگ بیفتد، نمی‌توان او را همچون دیگران به حساب آورد و نباید او را به سادگی شکست داد.
دل و جگر چو نیابد درونه تن او
همان کسی که دریدش همو شود معمار
هوش مصنوعی: وقتی دل و جان از بدن جدا شوند، آن کسی که این جدایی را ایجاد کرده، همان کسی است که می‌تواند دوباره او را بسازد.
چو در حیات خود او کشته گشت در کف عشق
به امر موتوا من قبل ان تموتوا زار
هوش مصنوعی: هرگاه که کسی در زندگی‌اش به خاطر عشق جان بدهد، به‌طور طبیعی با فرمانی که می‌گوید قبل از مرگ، بمیر، به حالت ‌ندوست‌داشتن و زندگی در عشق می‌رسد.
که بی‌دلست و جگرخون عاشقست یقین
شکار را ندرانید هیچ شیر دو بار
هوش مصنوعی: عاشق بی‌دل و غمگین، هرگز نمی‌تواند دو بار شانس شکار را از دست بدهد، مانند شیری که هیچ‌کس نمی‌تواند او را برای شکار دست کم بگیرد.
وگر درید به سهوش بدوزدش در حال
در او دمد دم جان و بگیردش به کنار
هوش مصنوعی: اگر به اشتباه پارچه‌ای را پاره کند، باید آن را بدوزد و در لحظه‌ای که زندگی به او دمیده می‌شود، او را در آغوش بگیرد.
حرام کرد خدا شحم و لحم عاشق را
که تا طمع نکند در فناش مردم خوار
هوش مصنوعی: خداوند برای عاشق، چربی و گوشت را حرام کرده تا او به خاطر عشقش به دنیا و مادیات وابسته نشود و در نتیجه به ذلت نیفتد.
تو عشق نوش که تریاق خاک فاروقیست
که زهر زهره ندارد که دم زند ز ضرار
هوش مصنوعی: تو عشق همچون نوشی هستی که برای خاک، درمانی است؛ زیرا زهر کسی که به ضرر دیگری صحبت کند، جایی در خود ندارد.
سخن رسید به عشق و همی‌جهد دل من
کجا جهد ز چنین زخم بی‌محابا تار
هوش مصنوعی: سخن به عشق کشیده شد و دل من در تلاش است، اما چه تلاش بی‌فایده‌ای است در برابر چنین زخم عمیق و بی‌رحم.
چو قطب می‌نجهد از میان دور فلک
کجا جهد تو بگو نقطه از چنین پرگار
هوش مصنوعی: وقتی قطب از مرکز دور فلک حرکت می‌کند، تو کجا می‌خواهی بروی؟ بگو که نقطه‌ی کوچکی چه کاره است در برابر این پرگار بزرگ.
خموش باش که این هم کشاکش قدرست
تو را به شعر و به اطلس مرا سوی اشعار
هوش مصنوعی: سکوت کن که این نزاع و درگیری، نشانه‌ای از تقدیر است. تو را به سوی شعرها می‌کشاند و من را به سمت سرودها و اشعار.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۱۳۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/06/04 20:09
نادر..

برادرا سر و کار تو با کی افتادست،
کز اوست بی‌سر و پا گشته گنبد دوار...

1396/06/05 01:09

برادرا ! سرو کار تو با کس افتاده است
کز اوست بی سروپاگشته، گنبد دوار