غزل شمارهٔ ۱۱۲۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
به نظرم :
هر که به جز عاشقان....
صحیح است
چو دین حُبّ است و حُبّ در اصل دین، بی شک
به جز دلدادگی هر مذهبی، مُشتی خرافات است...
دوستان معانی اصیل و قدیم را در فرمی تازه و به ایجاز با شما خواهم گفت که هم گوش سر میخواهد و هم گوش جان
اینجانب، عشق را به سِرُمی خوراکی تشبیه میکنم که مستقیم وارد رگها و کانالهای جان آدمی میشود . و ممد حیات و مفرح ذات میگردد البته حیات معنوی انسانی نه حیات حیوانی.و این غذای روحانی باعث شکوفائی و جوانه زدن تنه خشکیده پیکره تاکستان جسم و روح آدمی میگردد وگیره های پیچک شاخهای نو رسته را جهت عروج به آسمان بدست میگیرد وبالا میکشد تا (ضیاءشمس دوست رحمان) را بجان و دل بگیرد و با جذب آن نور فعل انفعالات و فتو سنتزی ربانی در رگهای این شاخها نو رسته تاک، برای بالندگی وتناوری ایجاد نماید.
تا شراب معنوی و روحانی در رگهای این تاک بجریان افتاده و ذخیره شود تا در نهایت ساقی ازلی آنرا در دیگر جام های جان سالکان طریقت سقائی کند.سقاهم ربهم شرابا طهورا.
تاکستان وجود و هستی بسان اقیانوسی است پهناور و بیکران محتوی آن شرابی از جنس شعور است،ناشی از عشق ازلی،که در بر گیرنده کل موجودات درونش میباشد .و راهبری میکند. ولیکن چون هر موجودی استعدادی متفاوت با دیگری دارد.سهم هر موجود.مخصوصا انسان از این شعور و آگاهی برحسب استعداد اوست.تخمه نخستین این استعداد مادر زادی است .ولیکن شکوفائیش لازمه تلاش و رنج و زحمت است تقبل این رنج و زحمت لازمه اش رسیدن به راهبری عشق است، که طبیب با اتصال آن سرم عشق، روح و جسم را پذیرای تقبل زحمات و رنج رسیدن به این شکوفائی را برای کسب این استعداد مهیا و میسر میسازد. و بر حسب تلاش شخص وشدت عشق او در تناوری اصله این تاک از آن تخمه نخستین موثر خواهد بود وبعبارتی
جان چه باشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون
خبر و آگاهی از ترکیبات موثر در محتوای سرم عشق میباشد.
انسانهای موجود در این اقیانوس وجود،، در مواجهه با این سودای کسب عشق و از طریق آن کسب این شعور ازلی.برحسب استعدادشان
را میتوان به وجه تمثیل به اشیائی تشبیه کرد.
عدهای سنگ را مانند هرچند به قعر آب میروند اما تنها سطح آنها را آب این اقیانوس در بر میگیرد و میپوشاند ولیکن مغزشان را نه چون اقتضای سنگ بودن مانع است تا ازین سرم تغذیه نمایند. گروه دوم به سان تکهای تخته فقط شناور روی آب میمانند و تنها وجهی از آنها مماس بر این آب میباشد ممکن است رشحاتی را نیز جذب نمایند.وهمین، ذاتشان در جذب چندان مستعد نیست. همچنین گروهی از انسانها به سان بادکنکی باز شناور در روی این آب هستند وبر آب مماس میباشند ولیکن هیچ بهرهای از آن نمیگیرند میانشان هم که پر از باد و خالیست اما گروهی همانند اسفنج میباشند آب را در اعماق وجودشان جذب در میان آب میروند آب این اقیانوس هم بر آنها محیط است هم محاط . و قطره وجودشان قرین آن شده وخود اقیانوس میشوند این گروه عاشقان واقعی وبرگزیدگانند.
ولیکن نباید از سابقه لطف ازل ناامید شد سابقه لطف ازل فرجام ماست که در ازل جرعهای از جام او را ما نوشیدهایم، بنابراین از ازل تا به ابد فرصتی است برای رسیدن به دوست به شرطی که مست از باده ازلی بوده
من هم با نظر کیانوش موافقم گرچه با اتفاقاتی که در گذر زمان افتاده و بر اساس تغییر واژه هایی که دیده شده و باعث چندگانگی در تصحیح ها شده مانند دیوان حافظ، این نگاه خالی از توجه نیست که مثلا در نسخه اصلی واژه "بجز" آمده باشد، اما در تصحیح ها "جز" خوانده شده باشد. کما اینکه در اشعار دیگر هم این واژه ها به شکل سر هم نوشته آمده. مثلا "برغم" (به رغم) یا واژه "کمپرس" (که مپرس)
درود
بسیار بدیهیه که با "جز" وزن شعر درست نیست
در نسخه های متعدد دیدم "کو" درسته به جای "که":
هر کو، جز عاشقان، ماهی بی آب دان
با درود
نگارش و خوانش درست این چکامه ،اینجنین است :
هر که حز عاشق آن ، ماهی بی آب دان
مرده و پژمرده است ، گر چه بود او وزیر
درود
شوربختانه در نوشتن این بیت ، این نادرستی روی داده است که این بیت را دچار کاستی کردهاست .
نوشتار نادرست : هر که جر عاشقان ماهی بی آب دان
نوشتار درست : هر که خز عاشق آن ، ماهی بی آب دان
همان کلمهی «جز» درست است و باید درست هم خوانده شود
«جزِ» باید خوانده شود و به معنای «به جز» است و زیاد در اشعار مولوی هست
حق با جناب مجتباست
به نظرم از مثنوی هم به چشمم خورده که جز به مابعدش اضافه شده باشد
تفسیر ابیات ۱ و ۲:
دلبستگی وعشق درونی به ذات احدیت بایست در لحظه لحظه زندگی جاری بوده و بدون یاد او عمر انسان بیهوده تلف میشود. که این عشق مانند آب حیات در دل سالک است.
فقط عاشقان واقعی میتوانند از این دریای بیکران الهی کاملأ متمتع شوند، و در غیر اینصورت حتی اگر مالک و شاه این دنیا باشی، روحی مرده و پژمرده در کالبد تن بسر خواهی برد.
چو دین حُبّ است و حُبّ در اصل دین، بی شک
به جز دلدادگی هر مذهبی، مُشتی خرافات است...
دوستان معانی اصیل و قدیم را در فرمی تازه و به ایجاز با شما خواهم گفت که هم گوش سر میخواهد و هم گوش جان
اینجانب، عشق را به سِرُمی خوراکی تشبیه میکنم که مستقیم وارد رگها و کانالهای جان آدمی میشود . و ممد حیات و مفرح ذات میگردد البته حیات معنوی انسانی نه حیات حیوانی.و این غذای روحانی باعث شکوفائی و جوانه زدن تنه خشکیده پیکره تاکستان جسم و روح آدمی میگردد وگیره های پیچک شاخهای نو رسته را جهت عروج به آسمان بدست میگیرد وبالا میکشد تا (ضیاءشمس دوست رحمان) را بجان و دل بگیرد و با جذب آن نور فعل انفعالات و فتو سنتزی ربانی در رگهای این شاخها نو رسته تاک، برای بالندگی وتناوری ایجاد نماید.
تا شراب معنوی و روحانی در رگهای این تاک بجریان افتاده و ذخیره شود تا در نهایت ساقی ازلی آنرا در دیگر جام های جان سالکان طریقت سقائی کند.سقاهم ربهم شرابا طهورا.
تاکستان وجود و هستی بسان اقیانوسی است پهناور و بیکران محتوی آن شرابی از جنس شعور است،ناشی از عشق ازلی،که در بر گیرنده کل موجودات درونش میباشد .و راهبری میکند. ولیکن چون هر موجودی استعدادی متفاوت با دیگری دارد.سهم هر موجود.مخصوصا انسان از این شعور و آگاهی برحسب استعداد اوست.تخمه نخستین این استعداد مادر زادی است .ولیکن شکوفائیش لازمه تلاش و رنج و زحمت است تقبل این رنج و زحمت لازمه اش رسیدن به راهبری عشق است، که طبیب با اتصال آن سرم عشق، روح و جسم را پذیرای تقبل زحمات و رنج رسیدن به این شکوفائی را برای کسب این استعداد مهیا و میسر میسازد. و بر حسب تلاش شخص وشدت عشق او در تناوری اصله این تاک از آن تخمه نخستین موثر خواهد بود وبعبارتی
جان چه باشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون
خبر و آگاهی از ترکیبات موثر در محتوای سرم عشق میباشد.
انسانهای موجود در این اقیانوس وجود،، در مواجهه با این سودای کسب عشق و از طریق آن کسب این شعور ازلی.برحسب استعدادشان
را میتوان به وجه تمثیل به اشیائی تشبیه کرد.
عدهای سنگ را مانند هرچند به قعر آب میروند اما تنها سطح آنها را آب این اقیانوس در بر میگیرد و میپوشاند ولیکن مغزشان را نه چون اقتضای سنگ بودن مانع است تا ازین سرم تغذیه نمایند. گروه دوم به سان تکهای تخته فقط شناور روی آب میمانند و تنها وجهی از آنها مماس بر این آب میباشد ممکن است رشحاتی را نیز جذب نمایند.وهمین، ذاتشان در جذب چندان مستعد نیست. همچنین گروهی از انسانها به سان بادکنکی باز شناور در روی این آب هستند وبر آب مماس میباشند ولیکن هیچ بهرهای از آن نمیگیرند میانشان هم که پر از باد و خالیست اما گروهی همانند اسفنج میباشند آب را در اعماق وجودشان جذب در میان آب میروند آب این اقیانوس هم بر آنها محیط است هم محاط . و قطره وجودشان قرین آن شده وخود اقیانوس میشوند این گروه عاشقان واقعی وبرگزیدگانند.
ولیکن نباید از سابقه لطف ازل ناامید شد سابقه لطف ازل فرجام ماست که در ازل جرعهای از جام او را ما نوشیدهایم، بنابراین از ازل تا به ابد فرصتی است برای رسیدن به دوست به شرطی که مست از باده ازلی بوده
اگر در اصل، دین حُبّ است و حُبّ در اصل دین، بیشک
بجز دلدادگی هر مذهبی، مُشتی خرافات است
دوست عزیز اولا شعر فاضل نظری را که خودش زنده وحی وحاضر است، اشتباه می نویسی.یعنی خالی ازدقت
دوم درباره سرم تراپی دارید صحبت می کنید یا مولانا.
آقای وحید تاج به رهبری آقای آرش فولادوند این اشعار رو در کنسرتی اجرا کردند و واقعا زیبا و کم نظیر است ...
پیشنهاد میکنم در یوتیوب سرچ کنید و از دیدنش لذت ببرید
شرح غزل شمارهٔ ۱۱۲۹(عمر که بیعشق رفت)
محمدامین مروتی
غزل در بیان مزیت ها و نتایج عاشقانه زیستن است.
عمر که بیعشق رفت، هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق، در دل و جانش پذیر
عمر غیرعاشقانه را به حساب عمر مگذار. با عشق است که حیات جاوید می یابی.
هر که جز این عاشقان، ماهیِ بیآب دان
مرده و پژمرده است، گر چه بود او وزیر
عشق، مانند آبی است که ما در آن شناور می شویم. اگر آب نباشد ماهی وجودمان – هر مقامی داشته باشد- پژمرده می شود و می میرد.
عشق چو بگشاد رخت، سبز شود هر درخت
برگ جوان بر دمد، هر نفس از شاخ پیر
عشق است که درختان را سرسبز می کند و شاخه پیر را جوان می کند.
هر که شود صید عشق، کی شود او صید مرگ؟
چون سپرش مه بود، کی رسدش زخم تیر؟
عاشق نمی میرد زیرا سپری مانند ماه دارد که بلند مرتبه است و هیچ تیری به او نمی رسد.
سر زِ خدا تافتی، هیچ رهی یافتی؟
جانب ره بازگرد، یاوه مرو خیر˚ خیر
از خدا که برگردی، راه را گم می کنی.
تنگ شکر خر بلاش[1]، ور نخری سرکه باش
عاشق این میر شو، ور نشوی رو بمیر
بیت قدری اعوجاج معنی دارد. به نظر می رسد که می گوید از عارفان شکرفروش باش و از ایشان شکر بخر تا چون سرکه ترش نباشی وگرنه بر و بمیر.
جملهٔ جانهای پاک، گشته اسیران خاک
عشق فروریخت زر، تا برهاند اسیر
همه پاکان اسیر خاکند و لی عشق طلاست و آن ها را از خاک می خرد و نجات می دهد.
ای که به زنبیل تو، هیچ کسی نان نریخت
در بن زنبیل خود، هم بطلب ای فقیر
اگر کسی نانت نداد، نومید مشو و نان از خود زنبیل بطلب. یعنی بی نان نمی مانی و از گرسنگی نمی میری چون خدا رزاق است.
چست شو و مرد باش، حق دهدت صد قماش
خاک سیه گشت زر، خون سیه گشت شیر
اگر از تو حرکت و قدم برداشتن باشد، خداوند برکتت می دهد. چنان که خاک با تابش خورشید، طلا می شود و خون مادر به شیر برای نوزادش تبدیل می شود.
مفخر تبریزیان، شمس حق و دین بیا
تا برهد پای دل، ز آب و گل همچو قیر
ای شمس تبریزی بیا تا از این عالم چسبنده چون قیر نجات مان دهی.
27 اردیبهشت 1404
[1] بلاش: عارفان