غزل شمارهٔ ۱۱۲۳
پرده خوش آن بود کز پس آن پرده دار
با رخ چون آفتاب سایه نماید نگار
آید خورشیدوار ذره شود بیقرار
کان رخ همچون بهار از پس پرده مدار
خیز که این روز ماست روز دلفروز ماست
از جهت سوز ماست عشق چنین پرشرار
خیز که رستیم ما بند شکستیم ما
خیز که مستیم ما تا به ابد بیخمار
خیز که جان آمدست جان و جهان آمده است
دست زنان آمدست ای دل دستی برآر
آب حیات آمدست روز نجات آمدست
قند و نبات آمدست ای صنم قندبار
بنده آن پردهام گوش گران کردهام
تا که به گوشم دهان آرد آن پرده دار
مکر مرا چون بدید مکر دگر او پزید
آمد و گوشم گزید گفت هلا ای عیار
بیادبی هم نکوست کان سبب جنگ اوست
سر نکشم من ز دوست بهر چنین کار و بار
جنگ تو است این حیات زانک ندارد ثبات
جنگ تو خوش چون نبات صلح تو خود زینهار
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پرده خوش آن بود کز پس آن پرده دار
با رخ چون آفتاب سایه نماید نگار
هوش مصنوعی: زیبایی واقعی در این است که پشت پرده، کسی با چهرهای همچون آفتاب، سایهای را نمایش دهد.
آید خورشیدوار ذره شود بیقرار
کان رخ همچون بهار از پس پرده مدار
هوش مصنوعی: خورشید همچون یک ذره به وجود میآید و بیقرار و مضطرب میشود، چرا که چهرهاش مانند بهار است که از پشت پردهها آشکار میشود.
خیز که این روز ماست روز دلفروز ماست
از جهت سوز ماست عشق چنین پرشرار
هوش مصنوعی: برخیز که امروز، روز شادابی و شعف ماست، روزی که بر اثر عشق و هیجانات درون، دلهایمان را میسوزاند.
خیز که رستیم ما بند شکستیم ما
خیز که مستیم ما تا به ابد بیخمار
هوش مصنوعی: بپا خیز که ما از بندهایی که ما را اسیر کرده بودیم رها شدهایم. بپا خیز که ما دچار شوری و سرمستی هستیم و این حالِ خوش ما تا ابد ادامه خواهد داشت.
خیز که جان آمدست جان و جهان آمده است
دست زنان آمدست ای دل دستی برآر
هوش مصنوعی: برخیز و آگاه باش که زندگی و دنیا به معنای واقعی به ما نزدیک شده است. اکنون که فرصتی پیش آمده، ای دل، دستی به سوی آنها دراز کن و استقبال کن.
آب حیات آمدست روز نجات آمدست
قند و نبات آمدست ای صنم قندبار
هوش مصنوعی: آب حیات و زندگی تازهای به همراه خود آورده است، روزی خوش و نجاتبخش فرارسیده و شیرینی و طراوت در میان است، ای زیبای دلربا و خوشسخن.
بنده آن پردهام گوش گران کردهام
تا که به گوشم دهان آرد آن پرده دار
هوش مصنوعی: من یک پردهام که در آن گوشهایم را بستهام، تا آن کسی که پردهدار است به من بگوید چه باید بگویم.
مکر مرا چون بدید مکر دگر او پزید
آمد و گوشم گزید گفت هلا ای عیار
هوش مصنوعی: وقتی او مکر مرا دید، ترفند دیگری به کار برد. نزدیک آمد و گوشم را گاز گرفت و گفت: "ای دغلکار، توجه کن!"
بیادبی هم نکوست کان سبب جنگ اوست
سر نکشم من ز دوست بهر چنین کار و بار
هوش مصنوعی: هرچند بیادبی ممکن است خوب به نظر برسد و باعث درگیری شود، اما من به خاطر چنین مسائلی از دوستی و رابطهام با او نمیکاهیدم.
جنگ تو است این حیات زانک ندارد ثبات
جنگ تو خوش چون نبات صلح تو خود زینهار
هوش مصنوعی: این زندگی جنگی است که همیشه در حال تغییر است؛ پس برایت خوشایند است که مانند گیاهان آرامش را تجربه کنی. از صلح خود مراقب باش.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۱۲۳ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1397/10/08 14:01
نادر..
بیادبی هم نکوست
کان سبب جنگ اوست..
1400/02/27 06:04
علی
چقدر زیباست این شعر
واقعا به سما میایی
پرده خوش ان بود کز پس ان پرده دار
با رخ چون افتاب سایه نماید نگار
عالی عالی