گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۲۱

آمد بهار خرم و آمد رسول یار
مستیم و عاشقیم و خماریم و بی‌قرار
ای چشم و ای چراغ روان شو به سوی باغ
مگذار شاهدان چمن را در انتظار
اندر چمن ز غیب غریبان رسیده‌اند
رو رو که قاعدست که القادم یزار
گل از پی قدوم تو در گلشن آمدست
خار از پی لقای تو گشتست خوش عذار
ای سرو گوش دار که سوسن به شرح تو
سر تا به سر زبان شد بر طرف جویبار
غنچه گره گره شد و لطفت گره گشاست
از تو شکفته گردد و بر تو کند نثار
گویی قیامتست که برکرد سر ز خاک
پوسیدگان بهمن و دی مردگان پار
تخمی که مرده بود کنون یافت زندگی
رازی که خاک داشت کنون گشت آشکار
شاخی که میوه داشت همی‌نازد از نشاط
بیخی که آن نداشت خجل گشت و شرمسار
آخر چنین شوند درختان روح نیز
پیدا شود درخت نکوشاخ بختیار
لشکر کشیده شاه بهار و بساخت برگ
اسپر گرفته یاسمن و سبزه ذوالفقار
گویند سر بریم فلان را چو گندنا
آن را ببین معاینه در صنع کردگار
آری چو دررسد مدد نصرت خدا
نمرود را برآید از پشه‌ای دمار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آمد بهار خرم و آمد رسول یار
مستیم و عاشقیم و خماریم و بی‌قرار
هوش مصنوعی: بهار خوشبختی فرا رسیده و پیام‌آور محبوب در آستین ماست. ما در حال حاضر در حالت شادابی و عشق هستیم و در عین حال، دلتنگ و بی‌قراریم.
ای چشم و ای چراغ روان شو به سوی باغ
مگذار شاهدان چمن را در انتظار
هوش مصنوعی: ای چشم، ای روشنی بخش روح، به سوی باغ برو و نگذار که شاهدانِ این چمن منتظر بمانند.
اندر چمن ز غیب غریبان رسیده‌اند
رو رو که قاعدست که القادم یزار
هوش مصنوعی: در باغ، از عالم غیب، افرادی ناشناس آمده‌اند و به طور مستقیم، به یکدیگر نزدیک شده‌اند. آیا این عادت و رسم نیست که آنچه به سوی ما می‌آید، به صورت شگفت‌انگیزی جلوه‌گر شود؟
گل از پی قدوم تو در گلشن آمدست
خار از پی لقای تو گشتست خوش عذار
هوش مصنوعی: گل به خاطر حضور تو در باغ شکفته و خار به خاطر ملاقات تو پدید آمده است، ای خوش روی.
ای سرو گوش دار که سوسن به شرح تو
سر تا به سر زبان شد بر طرف جویبار
هوش مصنوعی: ای سرو خوش‌صورت، بدان که گل سوسن درباره‌ی زیبایی تو صحبت کرده و همه جا در کنار جویبار از تو سخن می‌گوید.
غنچه گره گره شد و لطفت گره گشاست
از تو شکفته گردد و بر تو کند نثار
هوش مصنوعی: غنچه به آرامی باز می‌شود و محبت تو باعث می‌شود که آن را به زیبایی بگشاید و به تو ادای احترام کند.
گویی قیامتست که برکرد سر ز خاک
پوسیدگان بهمن و دی مردگان پار
هوش مصنوعی: انگار قیامت فرارسیده، زیرا سر از خاک مردگان در ماه‌های بهمن و دی بیرون آمده و به آسمان می‌نگرند.
تخمی که مرده بود کنون یافت زندگی
رازی که خاک داشت کنون گشت آشکار
هوش مصنوعی: تخم مرده‌ای که وضعش چندان خوب نبود، حالا زندگی پیدا کرده است. رازی که در دل خاک پنهان بود، حالا آشکار شده است.
شاخی که میوه داشت همی‌نازد از نشاط
بیخی که آن نداشت خجل گشت و شرمسار
هوش مصنوعی: شاخی که میوه داشت با نشاط و خوشحالی به خود می‌بالید، اما شاخی که میوه نداشت، به خاطر نداشتن میوه احساس شرم و خجالت می‌کرد.
آخر چنین شوند درختان روح نیز
پیدا شود درخت نکوشاخ بختیار
هوش مصنوعی: در نهایت، درختان محسوب روح نیز نمایان خواهند شد و درختی با شاخ‌های نکو و خوشبختی به وجود خواهد آمد.
لشکر کشیده شاه بهار و بساخت برگ
اسپر گرفته یاسمن و سبزه ذوالفقار
هوش مصنوعی: پادشاه بهار به جنگ آمده و برای نبرد، با زیبایی هایی چون یاسمن و سبزه، سپری ساخته است.
گویند سر بریم فلان را چو گندنا
آن را ببین معاینه در صنع کردگار
هوش مصنوعی: می‌گویند که وقتی سر فردی را ببُریم، مانند گیاهان خشک و بی‌خاصیت خواهد شد. اما اگر دقت کنی، می‌توانی آفرینش و هنرمندی خالق را در این صحنه مشاهده کنی.
آری چو دررسد مدد نصرت خدا
نمرود را برآید از پشه‌ای دمار
هوش مصنوعی: زمانی که کمک و یاری خداوند برسد، حتی بزرگ‌ترین و قدرتمندترین افراد هم می‌توانند از چیزهای کوچک و بی‌اهمیت آسیب ببینند و نابود شوند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۱۲۱ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۱۲۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1392/04/08 03:07

شرح و تفسیر این غزل، همراه با خوانش آن:
پیوند به وبگاه بیرونی

1392/04/08 13:07
امین کیخا

ادرس ارزشمندی نوشتی سپاس

1392/08/12 16:11
اذر

ساناز عزیز ادرس بی نظیری است مرسی

1395/01/31 00:03
عمر شیردل

در بیت دوازدهم به جای "جو" باید "چو" نوشته شود.

1395/01/31 00:03
عمر شیردل

همچنان در مصرع اخیر این غزل به جای "پشه ای" باید "پشهٔ" نوشت.

1395/01/31 02:03
عابدینی

استاد محمدجعفر مصفا:
رابطه ما با مثنوی رابطه‌‎ای است خشک و بی‎‌محتوا، رابطه‌‎ای در سطح الفاظ و ادبیات، ‌حال آنکه مثنوی پیامی بس عمیق در خود نهفته دارد، پیامی که شرح رنج و اسارت آدمی و غربت او از موطن اصلی خویش است. پیام مثنوی هشداری است به ‎انسانی که خود را در تار یک هستی مجازی از الفاظ و صورت‎ها پیچانده و عمر خود را در ترس و رنج و تضاد می‌‎گذراند.
مثنوی ما را با شرح رنج‎های خویش در یأس و نومیدی رها نمی‌‎کند، با صدها اشاره و تمثیل نوید می‌‎دهد که می‎‌توان ترک غربت کرد و به‎ نیستان اصیل خویش بازگشت.
کجاست این بحر جان و این باغ سبز عشق؟ می‌‎گوید در خودت،

1398/05/19 23:08
رامین کیا

ساناز عزیز تشکر.

1402/01/24 02:03
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

دو نکته در این غزل به نظرم رسیده است که نیاز به اصلاح دارد

مورد دوم را به وسیله ویرایشگر اصلاح نکردم چون شاید نظر بنده، نظر صحیحی نباشد

مورد اول:

گویند سر بریم فلان را جو گندنا

جو معنا ندارد یا شاید بنده معنایش را ندانسته ام

باید «چو» باشد به معنی چون، مانندِ: گویند فلانی را مانند گندنا (سبزی تره) سر ببریم

 

نکه دوم در مصرع دوم این بیت:

آری چو دررسد مدد نصرت خدا

نمرود را برآید از پشه‌ای دمار

مصرع دوم علاوه بر این که مشکل وزن دارد، مشکل معنا هم دارد

به نظر می رسد صحیحش به این شکل باشد:

نمرود را برآرد از او پشّه ای دمار

یعنی پشه ای دمار از نمرود در می آورد. طبق افسانه نمرود که گفته شده پشه در بینی اش رفت و موجب هلاکتش شد

1403/12/20 20:02
رضا کاکولوند

دانلود: تصنیف بهار خرم، خواننده و آهنگساز رضا کاکولوند، شعر مولانا
Reza Kakulvand Tasnif Bahare Khoram  Singer & Music Composer Poetry Molana ghazaliate shams