غزل شمارهٔ ۱۰۸
به برج دل رسیدی بیست این جا
چو آن مه را بدیدی بیست این جا
بسی این رخت خود را هر نواحی
ز نادانی کشیدی بیست این جا
بشد عمری و از خوبی آن مه
به هر نوعی شنیدی بیست این جا
ببین آن حسن را کز دیدن او
بدید و نابدیدی بیست این جا
به سینه تو که آن پستان شیرست
که از شیرش چشیدی بیست این جا
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به برج دل رسیدی بیست این جا
چو آن مه را بدیدی بیست این جا
راهنما_اِریس: به منطقه بالای دل رسیدی ( و دیگر همچو کشتی بر روی امواج تفکر و تعقل و تصور و تجسم و تخیل و توهم ، سوار و پایدار شدی ) ، همین جا بمون. زمانیکه آن نور جان پایدار شد و همچو سرو مقاوم وایستا شد ، تو هم همچو سرو با قدرت و استقامت ، به مشاهده نور ادامه بده . سعی نکن بسمتش بری . سعی نکن جذبش بشی . همانطور بهش خیره بمون .
بسی این رخت خود را هر نواحی
ز نادانی کشیدی بیست این جا
راهنما_اِریس : تا اینجا این رختِ نفس یا منِ مشاهده گر رو با خودت در دل آوردی و بخاطر نادانی و از روی عادت دچار این توهم هستی که ' من ' تا اینجا اومدم ( غافل از اینکه این فن مشاهده گری یک فرآیند هست که بر اثر حضور در دل اتفاق می افته ) ، همینجا بمون و به مشاهده گری ادامه بده . بعد از این برای جذب شدن و وارد جانا شدن دیگه به ' من ' نیاز نیست .
بشد عمری و از خوبی آن مه
به هر نوعی شنیدی بیست این جا
راهنما_اِریس : روزها و ماه ها و سال ها ، در مراقبه و مشاهده بودی و از سایر سالکان از اوصاف نور خیلی چیزها شنیدی . اون روایات رو فراموش کن و نور رو تجزیه و تحلیل نکن و دچار گفتگوی درونی نشو . سر جایی که هستی بمون و به مشاهده نور ادامه بده .
ببین آن حسن را کز دیدن او
بدید و نابدیدی بیست این جا
راهنما_اِریس : به آن نور زیبا که نوری ورای نورهاست خیره شو و اجازه نده تا ذهن تحلیل گر اون نور زیبا رو با فایلهای قبلی درون ذهن مقتیسه و قضاوت کنه .( وگرنه نور ناپدید می شه . )
به سینه تو که آن پستان شیرست
که از شیرش چشیدی بیست این جا
راهنما_اِریس : این نور جان هست . جان تو ، از اوست . تمام ارزش دل به این نور هست . مانند شیر که پستان رو ارزشمند می کنه . حالا که به رویتش رسیدی و حقیقت ذات خودت رو شناختی ، به مشاهده گری ادامه بده تا جذب نور بشی .
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۰۸ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۱۰۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۰۸ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۰۸ به خوانش آرش خیرآبادی
حاشیه ها
1397/10/11 22:01
یکی (ودیگر هیچ)
به نام او
با کمال احترام به افغان های محترم
بیست یعنی ایسته کن !
1399/09/15 21:12
مصطفی
بطور کلی میخواهد بگوید که اگر همه سرزمین تن معشوق را درنوردیدی و برج دل (سینه معشوق)رسیدی بیاست و از شیر معرفت آن بچش
1400/06/30 22:08
Ouchen
🤦🏻♂️ از سینه ی معشوق شیر معرفت بنوش؟