گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۴۲

منم از جان خود بیزار بیزار
اگر باشد تو را از بنده آزار
مرا خود جان و دل بهر تو باید
که قربان تو باشد ای نکوکار
ز آزار دلت گرچه نگویی
درون جان من پیداست آثار
بهار از من بگردد چون ندانم
چو در دل جای گلشن پر شود خار
گناهم پیش لطفت سجده آرد
که ای مسجود جان زنهار زنهار
گنه را لطف تو گوید که تا کی
گنه گوید بدو کاین بار این بار
تن و جانی که خاک تو نباشد
تن او سله باشد جان او مار
تو خورشیدی و مرغ روز خواهی
چو مرغ شب بیاید نبودش بار
چو برگیری تو رسم شب ز عالم
چه پرها برکند مرغ شب ای یار
به حق آن که لطف تو جهانست
که آن جا گم شود این چرخ دوار
به چشم جان چه دریا و چه صحرا
در آن عالم چه اقرار و چه انکار
به تنگی درفتد هرک از تو ماند
فروکن دست و او را زود بردار
به قصد از شمس تبریزی نگردم
چگونه زهر نوشد مرد هشیار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

منم از جان خود بیزار بیزار
اگر باشد تو را از بنده آزار
هوش مصنوعی: من از جان خود خسته‌ام و اگر تو باعث ناراحتی من هستی، از این وضعیت بیزارم.
مرا خود جان و دل بهر تو باید
که قربان تو باشد ای نکوکار
هوش مصنوعی: جان و دل من باید به خاطر تو فدا شود، ای نیکوکار.
ز آزار دلت گرچه نگویی
درون جان من پیداست آثار
هوش مصنوعی: اگرچه تو از آزار دل خود صحبت نمی‌کنی، اما نشان‌های آن در وجود من کاملاً پیداست.
بهار از من بگردد چون ندانم
چو در دل جای گلشن پر شود خار
هوش مصنوعی: بهار از من دور می‌شود چون نمی‌دانم که چرا دل من پر از خارهاست به جای گل‌های خوشبو.
گناهم پیش لطفت سجده آرد
که ای مسجود جان زنهار زنهار
هوش مصنوعی: گناه من باعث می‌شود که در برابر لطفت سر تعظیم فرود آورم. ای معبود جانم، از تو خواهش می‌کنم که مرا ببخش.
گنه را لطف تو گوید که تا کی
گنه گوید بدو کاین بار این بار
هوش مصنوعی: گنه (خطا و گناه) از لطف و رحمت تو می‌گوید که تا چه زمانی می‌تواند به عذر و بهانه‌جویی ادامه دهد، اما این بار واقعاً باید تغییر کند و به راه درست برگردد.
تن و جانی که خاک تو نباشد
تن او سله باشد جان او مار
هوش مصنوعی: بدن و روحی که از خاک تو دور باشد، بدنش بی‌ارزش است و روحش مانند ماری خواهد بود.
تو خورشیدی و مرغ روز خواهی
چو مرغ شب بیاید نبودش بار
هوش مصنوعی: تو همانند خورشید هستی و در روز می‌درخشی، اما وقتی مرغ شب بیاید، دیگر نوری نخواهی داشت.
چو برگیری تو رسم شب ز عالم
چه پرها برکند مرغ شب ای یار
هوش مصنوعی: اگر تو شب را از این دنیا برگیری، چه پروازهایی که پرنده شب نمی‌تواند انجام دهد، ای دوست.
به حق آن که لطف تو جهانست
که آن جا گم شود این چرخ دوار
هوش مصنوعی: به راستی که زیبایی و مهربانی تو، کل جهان را شکل می‌دهد، به‌طوری که در این دنیای پرگردش و بی‌ثبات، همه چیز تحت تاثیر آن قرار می‌گیرد.
به چشم جان چه دریا و چه صحرا
در آن عالم چه اقرار و چه انکار
هوش مصنوعی: با دید دل، در هر نقطه‌ای از زمین یا آسمان، حقیقت وجود دارد و در آن جهان، ما می‌توانیم هم به حقیقت اعتراف کنیم و هم آن را انکار کنیم.
به تنگی درفتد هرک از تو ماند
فروکن دست و او را زود بردار
هوش مصنوعی: اگر کسی به تنگنا بیفتد و نتواند از عهده برآید، باید دستش را رها کنی و او را به سرعت نجات دهی.
به قصد از شمس تبریزی نگردم
چگونه زهر نوشد مرد هشیار
هوش مصنوعی: من به خاطر شمس تبریزی به جست‌وجو نمی‌روم، زیرا چگونه ممکن است مرد هوشیاری زهر را بنوشد؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۰۴۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1399/01/22 09:03
همایون

غزل نه در غیاب شمس بلکه در زمان حضور و دوستی با اوست، آنگونه که از محتوی ابیات برمی آید
بدون شک شمس تبریز انسان کامل و خارق العاده ای بوده است، و جلال الدین گهگاه باعث آزردن او میشده است و این از ویژگی های زندگی است که هم شب دارد وهم روز هم گل و هم خار و هم غم و هم شادی، ولی بزرگی انسان اگر یافت شود از جنس نور و خورشید است و نمی توان آنرا با شب و تاریکی پنهان ساخت
زندگی وقتی با ارزش است که انسانی با ارزش در کنار انسان باشد