گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۴۱

مرا یارا چنین بی‌یار مگذار
ز من مگذر مرا مگذار مگذار
به زنهارت درآمد جان چاکر
مرا در هجر بی‌زنهار مگذار
طبیبی بلک تو عیسی وقتی
مرو ما را چنین بیمار مگذار
مرا گفتی که ما را یار غاری
چنین تنها مرا در غار مگذار
تو را اندک نماید هجر یک شب
ز من پرس اندک و بسیار مگذار
مینداز آتش اندک به سینه
که نبود آتش اندک خوار مگذار
دمم بگسست لیکن بار دیگر
ز من بشنو مرا این بار مگذار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا یارا چنین بی‌یار مگذار
ز من مگذر مرا مگذار مگذار
هوش مصنوعی: لطفاً به من اجازه بدهید که در این حالت تنها نباشم و از کنارم نگذرید. به من محبت کنید و مرا تنها نگذارید.
به زنهارت درآمد جان چاکر
مرا در هجر بی‌زنهار مگذار
هوش مصنوعی: ای محبوب من، جانم در فراق تو به شدت رنج می‌کشد، پس مرا در این دوری بی‌رحمانه تنها نگذار.
طبیبی بلک تو عیسی وقتی
مرو ما را چنین بیمار مگذار
هوش مصنوعی: ای طبیب، همچون عیسی، وقتی که می‌روی، ما را به حال خود رها نکن و این‌گونه بیمار نگذار.
مرا گفتی که ما را یار غاری
چنین تنها مرا در غار مگذار
هوش مصنوعی: به من گفتی که ما را یاری در این غار است، پس چرا مرا در این غار تنها می‌گذاری؟
تو را اندک نماید هجر یک شب
ز من پرس اندک و بسیار مگذار
هوش مصنوعی: دلتنگی ناشی از جدایی یک شب برایت کم نخواهد بود، پس تسلیم کم و زیاد نشو.
مینداز آتش اندک به سینه
که نبود آتش اندک خوار مگذار
هوش مصنوعی: در دل خود آتش عشق و احساس را کمتر شعله‌ور کن، زیرا آتش کم و اندک ارزشش را نادیده نگیرید.
دمم بگسست لیکن بار دیگر
ز من بشنو مرا این بار مگذار
هوش مصنوعی: من لحظاتی به آخر خود نزدیک شدم، اما دوباره از من بشنو و این بار اجازه نده که من را ترک کنی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۰۴۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1394/04/22 05:06
 عیسی

شعر رو به صورت زیر در دیوانی خواندم:
مرا یارا چنین بی‌یار مگذار
ز من مگذر مرا مگذار مگذار
به زنهارت درآمد جان چاکر
مرا در هجر بی‌ زنهار مگذار
طبیب جان نه، بل عیسیّ وقتی
مرو، ما را چنین بیمار مگذار
مرا گفتی که ما را یار غاری
چنین تنها مرا در غار مگذار
مینداز اندکی آتش به سینه
که نبود آتش اندک خوار،‌مگذار
دمم بگسست لیکن بار دیگر
زمن بشنو، مرا این بار مگذار
ز غم خوردن ملول است این دل من
ترحم کن مرا غمخوار مگذار
خمش گشتم ولی از لطف عامت
مرا بی راتی و ادرار مگذار

چو دیدی شمس تبریزی در این دل
درون سنیه ات اغیار مگذار