اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جان من و جان تو بستست به همدیگر
همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر
هوش مصنوعی: زندگی من و تو به هم وابسته است. اگر قرار باشد که به یکدیگر تأثیر بگذاریم، باید سعی کنیم که به یک رنگ و روح مشترک درآییم، چه در حالت خوب و چه در حالت بد.
ای دلبر شنگ من ای مایه رنگ من
ای شکر تنگ من از تنگ شکر خوشتر
هوش مصنوعی: ای محبوب دلپذیر من، ای منبع زیبایی من، ای عشق شیرین من، شیرینی تو از هر طعمی دلانگیزتر است.
ای ضربت تو محکم ای نکته تو مرهم
من گشته تمامی کم تا من تو شدم یک سر
هوش مصنوعی: تو با ضربههای محکم و نکتههای عمیق خود، تمام کمبودهای من را برطرف کردهای و اکنون من تمام وجودم را فدای تو کردهام.
همسایه ما بودی چون چهره تو بنمودی
تا خانه یکی کردی ای خوش قمر انور
هوش مصنوعی: تو که همسایه ما بودی و با نمایان شدن چهرهات، خانهای را به خانه دیگر پیوند زدی، ای خوشروی ماهگون!
یک حمله تو شاهانه بردار تو این خانه
تا جز تو فنا گردد کالله هو الاکبر
هوش مصنوعی: به طور خلاصه، این عبارت به معنای این است که با یک حمله قدرتمند و سلطنتی به این خانه وارد شو و باعث شو که همه چیز جز تو از بین برود، زیرا او بزرگترین است.
چون محو کند راهم نی جویم و نی خواهم
زیرا همه کس داند که اکسیر نخواهد زر
هوش مصنوعی: زمانی که مسیرم را گم کنم، نه میخواهم و نه به دنبال آن میروم، زیرا همه میدانند که مانند اکسیر نمیتواند طلا باشد.
از تابش آن کوره مس گفت که زر گشتم
چون گشت دلش تابان زان آتش نیکوفر
هوش مصنوعی: از تابش آن آتش، مس به طلا تبدیل شد و دلش هم از آن آتش زیبا روشن شد.
مس باز به خویش آمد نوشش همه نیش آمد
تا باز به پیش آمد اکسیرگر اشهر
هوش مصنوعی: پرندهای که به خود آمد و تمام زهرها را از خوراکش دریافت کرد، دوباره به جلو برگشت و به جستجوی اکسیر تعبیر کرد.
حاشیه ها
در خط اول "بهمدیگر" درست است.
بر مبنای کلیات شمس تبریزی، چاپ امیر کبیر، چاپ 17، سال 1382، isbn 964-00-0276-3
کیمیا و اکسیر در فرهنگ جلال دین همانا توانایی یکی دیدن است حال آنکه چشم ما همواره تفاوتها را میبیند چون اینگونه طراحی شده است، که نور و تاریکی را تشخیص دهد و کم و زیاد را
این کیمیا همیشه در کار است و مس را زر میکند ولی این پایان کار نیست چون زر باز میتواند زر دیگری شود که گویی در برابر آن مس بوده است، یعنی زر اینجا پایان کار نیست بلکه زر شدن ادامه دارد چون هستی گنجی بی پایان است و زرها بر تر از زرها دارد
این بی پایانی هم خود زیبائی خود را دارد و خود زر است و کسی که با این بی پایانی انس بگیرد دیگر نیازی به اکسیر ندارد چون آن اکسیر گر و کیمیا گر همواره با او همراه و هم خانه میگردد
فنا نزد عرفا ی پیش از جلال دین در خداوند و یا نزد حلاج در حق است ولی برای جلال دین فنا در دوست است
هنگامی که دو دوست قابلیت دوستی یکدیگر را در مییابند و خود را در مرحلهای همگون و هماهنگ میبینند
اتفاق مبارکی صورت میگیرد و آن دو از این پس موجودیت یگانه و مکمل و پیش رونده پیدا میکنند و همچون پرنده شکاری به پرواز در میآیند و از مس بودن به طلا شدن روی میآورند این تجربهای است که جلال دین به آن رسیده است و تا اخر عمر آن را با خود داشته است
یک حمله تو شاهانه بردار تو این خانه
تا جز تو فنا گردد کالله هو الاکبر
شاهنشاه حمله کن و این خانه را از بین ببر تا هرآنچه از غیر توهست همانند «الله اکبر» هلاک شوند
این غزل یه جوریه، انگار مولانا وقتی داشته میسرودتش، همزمان از شادی میرقصیده!!