گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۳۰

نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر
بالله که چنین منگر بالله که چنان منگر
هر چند که زهر از تو کانیست شکرها را
زان رو که چنین نوری زان رنگ چنان انور
نوری که نیارم گفت در پای تو می‌افتد
معنیش که درویشا در ما بنگر خوشتر
در من که توم بنگر خودبین شو و همچین شو
ای نور ز سر تا پا از پای مگو وز سر
چون در بصر خلقی گویی تو پر از زرقی
ای آنک تو هم غرقی در خون دل من تر
ار زانک گهر داری دریای دو چشمم بین
ور سنگ محک داری اندر رخ من بین زر
آن شیر خدایی را شمس الحق تبریزی
صیدی که نه روبه شد او را به سگی مشمر

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر
بالله که چنین منگر بالله که چنان منگر
هوش مصنوعی: نیمی از حقیقت‌ها تلخ و دردناک هستند و نیمی دیگر شیرین و خوشایند. به خدا قسم، به این نوع نگاه وبینش تامل کن و خوب بیندیش.
هر چند که زهر از تو کانیست شکرها را
زان رو که چنین نوری زان رنگ چنان انور
هوش مصنوعی: اگرچه از تو زهر می‌ریزد، اما شیرینی‌ها ناشی از آن است، زیرا نوری که از تو تابیده، رنگی روشن و زیبا به همراه دارد.
نوری که نیارم گفت در پای تو می‌افتد
معنیش که درویشا در ما بنگر خوشتر
هوش مصنوعی: نوری که من نمی‌توانم به تو منتقل کنم، در پای تو به زمین می‌افتد. منظور این است که درویش باید در درون خود نگاهی عمیق‌تر به ما داشته باشد تا بهتر درک کند.
در من که توم بنگر خودبین شو و همچین شو
ای نور ز سر تا پا از پای مگو وز سر
هوش مصنوعی: در من نگاه کن و به خودت توجه کن. تو همچون نوری هستی که از سر تا پا می‌درخشد، پس نیازی به سخن گفتن از پای خود نیست.
چون در بصر خلقی گویی تو پر از زرقی
ای آنک تو هم غرقی در خون دل من تر
هوش مصنوعی: وقتی در چشمان دیگران خود را می‌بینی، گویی پر از دمنوش و زرق و برق هستی، اما تو نیز در آتش درد و رنج من غوطه‌ور هستی.
ار زانک گهر داری دریای دو چشمم بین
ور سنگ محک داری اندر رخ من بین زر
هوش مصنوعی: اگر گوهر با ارزشی داری، به دریاهای دو چشمانم نگاه کن. و اگر سنگ محک معتبری داری، به چهره من نگاه کن تا طلا را بشناسی.
آن شیر خدایی را شمس الحق تبریزی
صیدی که نه روبه شد او را به سگی مشمر
هوش مصنوعی: شمس الحق تبریزی آن شیر خدایی را به دام انداخت که به هیچ وجه نمی‌توان او را با یک سگ مقایسه کرد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۰۳۰ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/05/26 02:07
همایون

از راز‌های بزرگی که جلال دین با همه در میان می‌‌گذارد این است که هر چیزی دو نیمه دارد از دو جنس متفاوت که به دو جای متفاوت وصل ا‌ند اما خوش آنکه این دو را یکی‌ ببیند و این را چشمه و معدن آن دیگری
که اگر اینگونه شادی و شیرینی‌ هستی‌ را تجربه کند، نوری در او پیدا می‌‌شود که با آن نور آنگونه می‌‌بیند که در این غزل زیبا توصیف آن می‌‌شود به خصوص شمس را و هم چنین جلال دین را و خود را و یگانگی را

1397/10/12 00:01
همایون

فنا برای جلال دین مرحله‌ای است که انسان دوست عزیزی پیدا می‌‌کند که در او خودش را می‌‌بیند و می‌‌داند که او هم خودش را این گونه می‌‌بیند یعنی‌ وجود فردی از میان می‌‌رود و وجودی نو پدید می‌‌آید این تجربه یگانه‌ای است که پیش از آن نبوده و شاید پس از آن نیز تکرار نگردد