غزل شمارهٔ ۱۰۲۸
ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر
ای عشق تو را در جان هر دم عملی دیگر
از روی تو در هر جان باغ و چمنی خندان
وز جعد تو در هر دل از مشک تلی دیگر
مه را ز غمت باشد گه دق و گه استسقا
مه زین خللی رسته از صد خللی دیگر
با لطف بهارت دل چون برگ چرا لرزد
ترسد که خزان آید آرد دغلی دیگر
هر سرمه و هر دارو کز خاک درت نبود
در دیده دل آرد درد و سبلی دیگر
ابلیس ز لطف تو اومید نمیبرد
هر دم ز تو میتابد در وی املی دیگر
فرعون ز فرعونی آمنت به جان گفته
بر خرقه جان دیده ز ایمان تکلی دیگر
خورشید وصال تو روزی به جمل آید
در چرخ دلم یابد برج حملی دیگر
اجزای زمین را بین بر روی زمین رقصان
این جوق چو بنشیند آید بدلی دیگر
بر روی زمین جان را چون رو شرف و نوری
در زیر زمین تن را چون تخم اجلی دیگر
تا چند غزلها را در صورت و حرف آری
بیصورت و حرف از جان بشنو غزلی دیگر
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر
ای عشق تو را در جان هر دم عملی دیگر
هوش مصنوعی: ای جان، ماهیت تو همانند عسل شیرین است. عشق تو در هر لحظه عملی تازه و متفاوت به من الهام میکند.
از روی تو در هر جان باغ و چمنی خندان
وز جعد تو در هر دل از مشک تلی دیگر
هوش مصنوعی: از زیباییهای تو، هر باغ و چمنی پر از شادی است و از چهرهی تو در هر دل، بویی مانند مشک به مشام میرسد.
مه را ز غمت باشد گه دق و گه استسقا
مه زین خللی رسته از صد خللی دیگر
هوش مصنوعی: ماه به خاطر غم تو گاهی غمگین و گاهی تشنه است، اما از این نقصی که در او به وجود آمده، از هزار نقص دیگر آزاد شده است.
با لطف بهارت دل چون برگ چرا لرزد
ترسد که خزان آید آرد دغلی دیگر
هوش مصنوعی: دل من با محبت بهار مانند برگی است که چرا باید بترسد و لرزد، وقتی که ممکن است خزان بیاید و ناگهان تغییرات سخت و غمانگیزی به همراه داشته باشد؟
هر سرمه و هر دارو کز خاک درت نبود
در دیده دل آرد درد و سبلی دیگر
هوش مصنوعی: هر نوع سرمه و دارویی که از خاک تو نباشد، در دل باعث درد و زحمت میشود و درمانی نمیآورد.
ابلیس ز لطف تو اومید نمیبرد
هر دم ز تو میتابد در وی املی دیگر
هوش مصنوعی: ابلیس هرگز از رحمت و لطف تو ناامید نمیشود و به طور مداوم از نور و هدایت تو بهرهمند میگردد و نگرش جدیدی به زندگی پیدا میکند.
فرعون ز فرعونی آمنت به جان گفته
بر خرقه جان دیده ز ایمان تکلی دیگر
هوش مصنوعی: فرعون که خود را بزرگترین و عظیمترین میدانست، به ایمان خود قسم میخورد و به نیرویی که در وجودش حس میکرد، اشاره میکند. او به نوعی در لباس و نمای ظاهری خود، نشانههایی از ایمان و اعتقاد عمیقش را میبیند، اما این ایمان برای او مسئولیت و تکلیفی تازه ایجاد میکند.
خورشید وصال تو روزی به جمل آید
در چرخ دلم یابد برج حملی دیگر
هوش مصنوعی: روز بزرگ وصال تو فرا خواهد رسید و در دل من، همچون دایرهای جدید، نور و شادی را خواهد درخشید.
اجزای زمین را بین بر روی زمین رقصان
این جوق چو بنشیند آید بدلی دیگر
هوش مصنوعی: اجزای زمین را ببین که بر روی زمین چطور در حال رقصیدن هستند؛ وقتی این گروه نشسته باشد، تغییر دیگری به وجود میآید.
بر روی زمین جان را چون رو شرف و نوری
در زیر زمین تن را چون تخم اجلی دیگر
هوش مصنوعی: بر روی زمین، روح انسان را مانند عزتی و نوری میداند و در زیر زمین، جسم را به شکل تخمی که منتظر نشو و نمای جدیدی است، توصیف میکند.
تا چند غزلها را در صورت و حرف آری
بیصورت و حرف از جان بشنو غزلی دیگر
هوش مصنوعی: چرا تا این حد به ظواهر و الفاظ شعرها توجه میکنی؟ بهتر است از عمق احساسات و معنای زندگی، شعر دیگری را بشنوی که فراتر از ظاهر است.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۰۲۸ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1396/11/07 02:02
همایون
چه کسی غیر از جلال دین عشق را نویی معرفی میکند و از نوی نه تنها در ماه و در دل و در جان میگوید و از باغ و گل بلکه حتی از نویی در شیطان و فرعون نیز خرسند و شادمان است و آن را برکت میداند، نوی تنها چیزی است که بر دشمن نیز برازنده است و موجب گشایش و خرمی است، خود جلال دین نویی را در غزلهایش همیشه تجربه میکند و ما هم مضامین و معنای نو را در غزلهای او پیدا میکنیم و همین نوی در کار اوست که همگی را فریفته او ساخته است